به یاد می آورم که نامه ای را از صاحب یک انتشاراتی در آمریکا به اسم هارپر کالینز دریافت کردم که نوشته بود که خواندن کیمیاګر مثل بیدار شدن در سحرګاه و دیدن طلوع خورشید بود وقتی که همه جهان درخواب بودند؛من از اتاقم بیرون رفتم ُ به آسمان نګاه کردم با خودم فکر کردم بنابراین کتاب به انګلیسی چا پ خواهد شد من درآنهنګام بسیار تلاش میکردم که خودم را به عنوان یک نویسنده جا بیندازم وراهم را با وجود همه صدا هایی که میګفتند این غیرممکن است دنبال کنم و کم کم رویای من به یک واقعیت بدل شد .
ده تا ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ تا و یک میلیون کپی از کتاب من درآمریکا به فروش رسید یک روز یک روزنامه نګار برزیلی به من تلفن کرد تا بګوید که از کلینتون رییس جمهور آمریکا درحال خواندن کتاب من عکس ګرفته است مدتی بعد من درترکیه بودم مجله ونیتی فر را را باز کردم و جولیا روبرترز) هنرپیشه معروف آمریکایی ) بود که میګفت از کتاب بسیار خوشش آمده بودزمانی درحال قدم زدن درخیابانی در میامی شنیدم که دختری به مادرش میګفت ؛ تو باید این کتاب را بخوانی کتاب به ۵۶ زبان ترجمه شده است بیست میلیون کپی از آن فروش رفته است و مردم شروع کرده اند سؤوال کنند که چه سری در پشت این موفقیت عظیم نهفته است ؟
تنها جواب راستګویانه این است که نمیدانم
تنها چیزی که میدانم این است که مثل پسر چوپان (قهرمان کتاب ) ما باید به صدای درونمان ګوش فرادهیم
صدای درونمان چیست؟
آن صدا ، برکت خداست راهی است که خدا برای شما درروی این زمین انتخاب کرده است
هرګاه کاری میکنیم که ما را از هیجان سرشار میکند ما حماسه خویش را دنبال میکنیم
درهرحال همه ما آن میزان شجاعت نداریم که رویای خود را محقق کنیم
چهار سد دربرابر راه ما بوده است
اولین مانع این است که به ما از بچګی ګفته شده که هرچه را که میخواهیم انجام دهیم غیرممکن است
ما با این ایده بزرګ می شویم و بتدریج سالها روی هم انباشته میشوند و به همان صورت لایه های پیشداوری و ترس و ګناه هم وزمانی میرسد که صدای درونی ما آنچنان دراعماق روح ما مدفون میشود که نامریی میګردد هرچند هنوز درآنجا وجود دارد
اګر ما جرات بیرون آوردن رویایمان را از قبر داشته باشیم به سد دیګری برخورد میکنیم و آن عشق است
ما میدانیم که چه باید بکنیم و لی میترسیم که با کنار ګذاشتن همه چیز درمسیر رسیدن به هدفمان ، دیګرانی را که دراطراف ما هستند رنج دهیم
ما تشخیص نمی دهیم که عشق خود با ید نیروی محرکه ای برای جلو رفتن باشد و نه نیروی بازدارنده از پیشرفت
ما درک نمی کنیم که آنهایی که بطور واقعی میخواهند که ما شا د باشیم ، آماده میشوند که مارا درآن سفر همراهی کنند
و آنگاه وقتی که پذیرفتیم که عشق انگیزاننده است به سد سوم برمیخوریم
ترس از شکست هایی که درراهمان به آنها برمیخوریم
ما که درراه رویاهامان می جنگیم بسیار بیشتر رنج خواهیم برد اگر آنها به نتیجه نرسند زیرا که نمیتوانیم به عقب و توجیهات قدیمی برای شکستمان برگردیم
وبگوئیم که " خب اشکال ندارد من آنرا نمیخواستم ، زیرا ما هرچه داشتیم را دراین راه سرمایه کرده بودیم
و (بدانیم که ) راه رسیدن به صدای درون آسانتراز راه های دیگر نیست
تنها تفاوتش این است که ما با همه قلب ما ن دراین راه پا گذاشته ایم
پس ما جنگجویان نور باید آماده شکیبایی بهنگام سختی ها باشیم
و بدانیم که جهان درجهت خواست ما برنامه ریزی شده است ، هرچند که ما ندانیم به چه صورتی
من از خودم می پرسم : آیا شکست لازمه کار است بهرحال شکست لازم یا غیرلازم اتفاق می افتد
وقتی برای اولین بار شروع میکنیم که درراه رویاهامان بجنگیم اشتباهات زیادی را مرتکب میشویم ، به این دلیل که تجربه چندانی نداریم
راز زندگی دراین است که هفت بار به زمین بخوریم و هشت بار از جا برخیزیم
پس چرا اینقدر مهم است که به صدای درونمان ( رویاها و استعدادهای ذاتی مان ) گوش فرادهیم اگر اینکار رنجی بیش از دیگر مردم برای ما به ارمغان می آورد؟
زیرا همینکه بر شکست ها فائق آمدیم ( که همیشه بدینگونه است ) احساس عظیمی از شادی و وجد و اعتماد به نفس سرشارمان میکند .
در سکوت قلبمان ، این را میدانیم که ما با تلاش هایمان به خودمان اثبات میکنیم که لایق معجزه زندگی هستیم ..
هرروز ، هر ساعت بخشی از یک جنگ خوب است
ما ( با شروع این جنگ ) یک زندگی پر هیجان و لذت بخش را آغاز میکنیم
رنجهای غیر منتظره و سخت سریع تراز رنج بردن معمولی که قابل تحمل است می گذرند
این دومی ( رنج بردن های روز مره ) سالها دوام می آورند و بدون اینکه ما توجه کنیم روح ما را می خورند تا اینکه یکروز ما دیگر قادر نخواهیم بود که خودرا از تلخی نجات دهیم و این تلخی و رنج درسراسر عمر با ما باقی خواهد ماند
بیرون آوردن رویاها و استعداد های خفته از درون و تغذیه و پرورش آنها با بکارگرفتن قدرت عشق و بازخم های کهنه سالیان زندگی کردن ( باعث میشوند ) که ناگهان متوجه شویم که آنچه را میخواستیم درانتظارمان است ، درهمان نزدیکی و شاید درفاصله یک روز
و آنگاه را ه بند چهارم فرا میرسد و آن ترس از شناخت رویایی است که آنهمه سال برایش جنگیده بودیم :
اسکار وایلد گفته بود :
هرانسانی آنچه را که دوست میدارد میکشد و این یک حقیقت است . .
احتمال بدست آوردن آنچه را که میخواهیم روح یک انسان معمولی را سرشار حس گناه میکند . ما به اطراف می نگریم و دیگرانی را که دراین راه شکست خورده اند و به آنچه میخواسته اند نرسیده اند را می بینیم و احساس میکنیم که ما هم شایستگی بدست آوردن آنچه را درجستجویش هستیم نداریم . سدهایی را که پشت سرگذاشته ایم و رنجهایی را که برده ایم وهمه آنچه را که دراین راه از دست داده ایم و واگذاشته ایم تا به این نقطه برسیم فراموش میکنیم .
من افراد زیادی را شناخنه ام که وقتی رویا یشان را درمشت داشتند ، اشتباهات احمقا نه ای انجام دادند و به هدفشان هرچند دریک قدمی نرسیدند
این خطرناک ترین راه بند است زیرا که درآن رایحه ای قدسی و ( به نوعی زهد طلبی ) استشمام میشود که لذت و احساس پیروزی میدهد
ولی اگر تو باورداری که شایسته بدست آوردن چیزی که این چنین بسختی برایش جنگیده ای هستی ، تو به وسیله ای ( برای انجام آن کار ) دردست خدا بدل شده ای و روح جهان را کمک میکنی و آنگاه خواهی فهمید که چرا دراین نقطه هستی ( و به این هدف دست یافته ای )
پائلو کوئیلو
نوامبر2002