Thursday, May 14, 2009
محمود دولتآبادی : انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود
محمود دولتآبادی : انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود
سايت سرو : نشست شاعران و ادیبان حامیان میرحسین موسوی که عصر روز 22 اردیبهشت در تالار مسجد امیرالمومنین بلوار مرزداران برگزار شد، میهمان ویژه ای داشت. همه آنهایی که گوش به اشعار شاعران سپرده بودند به یکباره متوجه ورود میهمانی شدند که چند نفر او را همراهی می کردند و هر قدم که پیش می آمد سالن به احترامش از جا بلند می شد. محمود دولت آبادی کنار دیوار تالار را که منقوش به تصاویر میرحسین موسوی بود طی کرد و کنار حاضران نشست. قرار بر سخنرانی دولت آبادی نبود ولی شور و درخواست حاضران او را مجاب کرد تا چند دقیقه ای در جمع دوستداران میرحسین موسوی سخنرانی کند. با تشویق حضار روی سن رفت و بعد از ذکر جمله "خدایا مسجد من کجاست... ای ناخدای من" حرف هایش را این گونه بر زبان آورد: اگر من اینجا هستم به اعتبار احترامی است که برای دعوت کننده خود قائلم. آقای مسجد جامعی یادآور دورانی از مدیریت فرهنگی هستند که دوره خوبی بود. من نیامده ام برای کسی تبلیغ کنم چرا که اینکاره نیستم. اگر هم چیزی به ذهنم رسیده، در مطبوعات بیان کرده ام. فقط می خواهم مروری داشته باشم بر دورانی که در آن به طرز مضاعفی پیر شدیم؛ یعنی ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند. و این بیش از آنکه از نظر من امری تراژیک باشد، یک سوال است.دولت آبادی که با لحنی غم آلود و اعتراضی سخن می گفت ادامه داد: ما در کجا زندگی می کنیم؟ چه مناسباتی با یکدیگر داریم؟ چند سالی است که شده ایم ملت ایران. قبلا امت بودیم. حالا هم در عین اینکه ملت ایرانیم، بخشی از امت محمدی هم هستیم. ولی این چگونه ملتی است که در آن هیچ کس از دیگری خبری ندارد؟ این چگونه ملتی است که هیچ گونه مناسبات انسانی فیمابین در آن برقرار نیست و فقط در آستانه انتخابات است که حق داریم به عنوان ملت مطرح شویم و در جایی جمع شویم و احیانا حرفی بزنیم. وی خطاب به مخاطبانش گفت: من نویسنده مملکت شما هستم. معمولا به مناسبت، برنامه های فرهنگی تلویزیون را نگاه می کنم. و وقتی که دکتر محسن پرویز به عنوان معاون وزیر ارشاد در آن صحبت می کند بیشتر دقت می کنم. در آخرین گفتگوی او که با آقای حیدری در تلویزیون انجام شد، وقتی از وی پرسیدند که چگونه ممکن است که معدود افرادی بر تمام نویسندگان و شاعران و محققان و اندیشمندان این مملکت اشراف داشته باشند، او اول پاسخ داد که ما باید این بحث را در جای دیگری مطرح کنیم ولی بعد گفت که ما بر اساس آیین نامه انقلاب فرهنگی در مورد کتاب تصمیم می گیریم. دولت آبادی سپس با لحنی رسا و پرطنین ادامه داد: من نویسنده مملکت ایران هستم. از نظر من انقلاب فرهنگی اقدامی غیرقانونی بوده است و به هیچ وجه مشروعیت ندارد. من به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رای دادم و تنها آن قانون را می پذیرم و آثار ادبی و فرهنگی ما باید بر اساس همین قانون مورد قضاوت قرار بگیرد. پای این قضاوت هم می ایستیم. انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود. آن انقلاب فرهنگی دامن یکی از چهره های معاصر جهان را برای همیشه لکه دار کرد؛ یعنی مردی که مردم پریمیتیو کشوری را به دنیای بزرگ معرفی کرد، با آن انقلاب در چین به لکه ای سیاه دچار شد. بنابراین تقلید از آن انقلاب تقلید از یک شنائت بود.نویسنده رمان های "کلیدر" و "جای خالی سلوچ" تاکید کرد: من به مسئولین ارشاد می گویم که آن آیین نامه نه قانونیت دارد و نه مشروعیت. ما قانون اساسی داریم. آن انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود. وی سپس عبدالکریم سروش را خطاب قرار داد و گفت: آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید.دولت آبادی به انتخابات هم اشاره کرد و گفت: من به کسی رای می دهم که از تمام ایرانیان فرهیخته ای که از این کشور بیرون رانده شدند، اعاده حیثیت کند و به کسی رای می دهم که به انسجام ملی معتقد باشد. ما را نسبت به هم غریبه کرده اند. اگر کسی که این ستاد مال اوست چنین قابلیتی دارد از رای دادن به او پشیمان نخواهیم شد. مسئله اشخاص نیستند، مسئله یک ملت است. ملت دارد از برکت رفتار آقایان به جان هم می افتد. مملکت داری یعنی مردم را نگه داشتن. زخم زدن به مردم و تاب زخم را آوردن از سوی مردم باید تا به حال حوصله آقایان را هم سر برده باشد. شما با چه مرهمی می توانید به این زخم ها التیام ببخشید؟
Sunday, May 10, 2009
گفتوگو با رسول يونان، شاعراصلا دنيا را بدون قطار نمىتوانم تجسم کنم
گفتوگو با رسول يونان، شاعراصلا دنيا را بدون قطار نمىتوانم تجسم کنم
مريم منصوري
رسول يونان مثل شعرهايش ساده است. يا همانطور که خودش مىگويد: مثل راه رفتنش!با يونان در دفتر انتشارات افکار قرار گذاشتهام.يونان هم در آدرس دادنهاى دقيق، مثل همه شاعران دنيا پايش روى زمين نيست و دست راست و چپش را اشتباه مىکند. زير پل چوبى از آژانس پياده شدم تا خيابان انقلاب را به سمت پيچ شميران پياده بروم که کوچه نوبختى را پيدا نمىکردم و يونان که آمده است تا سر کوچه سيگار بخرد، منتظر مىايستد و با گوشى تلفن دستىاش مرا راهنمايى مىکند و با هم به دفتر انتشارات افکار مىرويم که روزهاى شلوغ پيش از نمايشگاه کتاب را از سر مىگذراند.
يونان ساده است. مثل شعرهايش و اصلا قرارى با زندگى نگذاشته است تا جهان را زيرورو کند. اين قرار در شعرهايش هم هويداست و خودش هم آگاه است. اصلا اين، انتخاب زندگىاش است. شايد اين شعر کوتاه، مانيفست شاعرانگى يونان باشد که مىگويد: «چه زيباست اين گل ياس / در اين گلدان شکسته / يادآور آرامش ويرانههاست. / و چه زشت است / کراوات تئوري/ بر گردن شاعران.»
در ابتدا بفرماييد که فعل شعر گفتن چگونه براى شما اتفاق مىافتد. تعدادى از شاعران هستند که نسبشان به ماياکوفسکى مىرسد که معتقد است؛ کار شاعرى هم نوعى کارگرى است و يک شاعر بايد هر روز شعر بگويد و اعتقادى به الهام شاعرانه ندارد. عدهاى ديگر هم در مقابل اين نگاه قرار دارندکه به اتفاق شاعرانه معتقدند. شما چگونه شعر مىگوييد؟
من تا جايى که امکان دارد سعى مىکنم که شعر نگويم. حالا امکان دارد مبناى اين اتفاق تنبلي، شطرنجبازى کردن يا حتى بازى دارت باشد.گاهى اوقات شعر مىآيد و ديگر مجبور مىشوم که آن را بنويسم. من فکر مىکنم.ادبيات و هنر بيشتر زاييده تجربههاى جديد است و نه آزمونهاى جديد. من زندگى مى کنم و سعى مىکنم به جاهاى نرفته بروم. فيلمهاى نديده را ببينم و به دنياهاى مجازى که نرفتم، بروم و اين شعرها، سفرنامه من از اين دنياها باشد. شعر براى من همان زندگى است. نوعى عکسبردارى از زندگى خودم و نه به عنوان يک فرد منزوى بلکه به عنوان فردى که در داخل اجتماع است. شعرهاى من عکسهاى يک عابر از جهان اطراف و پيرامونش است.
پس در واقع اين شعرها واکنش شما به زندگى جمعى است.
دقيقا همين است. شعر من نوعى کنش در برابر اتفاقهاى روزمره است.
زبان مادرى شما ترکى است. بسيارى غلامحسين ساعدى را به خاطر مشکلاتى که در فارسىنويسىاش وجود دارد، محکوم مىکنند. اين مشکل شعر شما را تهديد نمىکند؟
سوال بسيار جالبى است. من ترکى فکر مىکنم و فارسى مىنويسم. يعنى انديشه من ترکى است که به صورت فارسى نوشته مىشود. اما گريزى نيست و خواهناخواه زبان من، از دستور زبان ترکى تبعيت مىکند. غلامحسين ساعدى و صمد بهرنگى هم همين طور بودند. اما اين ضعف نيست بلکه يک قدرت است.
چرا قدرت است؟
نوام چامسکى ساختهاى نحوى را مطرح کرد. يعنى وقتى ما ساختهاى نحوى يک جمله را به شکلهاى مختلف به هم مىريزيم گاهى از دستور زبان و نحو زبان ديگرى پيروى مىکند. ساختهاى نحوى کار نويسندگان ما را آسان کرده است. قبلتر هم گاهى به من تهمت مىزدند که شعر شاعران خارجى را ترجمه مىکنم، هنوز هم که هنوز است، هيچکس مثالى نياورده است که من از کدام شاعري، اين همه شعر دزديدهام. از کدام شاعرى که خودش معروف نيست، اما شعرهايش توانستهاند مرا معروف کنند. اين نکته را فقط دو، سه نفر منتقد مطرح کردند و بعد هم از خود من معذرتخواهى کردند، چون نتوانستند مثالى بياورند، شايد اشتباه آنها از اينجا نشأت گرفت که در شعر من، گاه ساخت نحوى جملات ترکى را مىديدند. گاهى اوقات ما با اين کار آشنايىزدايى مىکنيم و خواننده در خوانش شعر، با يک سرى تازگىهاى نحوى روبهرو مىشود.
به اين ترتيب، شعرهاى شما به زبان ترکى از اين حسن خالى است!
آنجا نکتههاى ديگري، جايگزين اين ويژگى مىشود. اصولا من به نوع ديگرى حرف مىزنم. منتقدهاى ترک هم مىگويند که؛ «يونان نوع ديگرى حرف مىزند.» آنجا هم گاهى به دستور زبانم ايراد مىگيرند.
شما در هنگام شعر گفتن به مخاطب هم فکر مىکنيد و اصولا براى چه مخاطبى شعر مىگوييد؟
من آدم مخاطب محورى نيستم. اما به مخاطب اهميت مىدهم. من در زبان شعرىام، يک زبانى را رعايت مىکنم و آن زبان کودکى و سادگى است. اين کودک در درون همه انسانهاست. من به همه انسانها شعر مىگويم.
آيا مفاهيم عميقتر و فلسفى را مىشود با زبان کودکانه بيان کرد؟
خيلى راحت. چون يک کودک هم به دريا نگاه مىکند و يک بزرگسال هم به دريا نگاه مىکند و بستگى به نوع نگاهش دارد. هميشه در نگاه کودکان يک نوع دانايى است. امکان دارد آن دانايى را نتوانند تعريف کنند. ولى آن دانايى پنهان را دارند.
شما در مجموعه «من يک پسر بد بودم» يک شعر داريد که کروات تئورى را بر گردن شاعر نمىپسنديد. فکر مىکنيد شاعرانى که به صرف احساسشان شعر مىگويند، تا کجا پيش مىروند؟
در کالبدشکافى يک احساس ما به دانايى هم مىرسيم. احساس فقط، صرف عاطفه نيست. احساس فقط يک نوع نيست. امکان دارد من در شعر به بيان حس سوم برسم. در فلسفه ما با سه نوع حس مواجهيم؛ حس اول اين است که آتش را مىبينيم. حس دوم اين است که دستم را روى آتش مىگيرم و دستم مىسوزد و سوختن را احساس مىکنم. اما حس سوم اين است که با ديدن آتش، سوختن سرانگشتان را حس کنيم. من به اين طريق کالبدشکافى احساس مىکنم. يعنى احساس به علاوه دانايى و تجربه!
شاعران دهه 40 و 50 در تاريخ ادبيات معاصر ما خوش درخشيدند و من فکر مىکنم که شهرت شاعران امروز به گردپاى افرادى مثل شاملو، اخوان، فروغ و سپهرى نرسيده است. به جز، فروغ و سهراب، شاملو و اخوان شاعران ايدئولوگى بودند، ولى با اين وجود اين شاعران در برخورد با مخاطب امروز هم در صدر قرار دارند. شاعران دهه 70 و 80، هنوز نتوانستهاند به پاى اين شاعران برسند. شما چه نگاهى به اين اتفاق داريد؟
اين از بدشانسى شاعران دهه 70 بود. بدشانسى اين شاعران را هم مدرنيته و جهان جديد رقم زد.
چطور؟
در دهه 40 اين همه کانالهاى تلويزيون نبود. اصلا تلويزيونى در کار نبود. اين همه تفريحگاه و سينما و اينترنت نبود. به اين نکته هم اشاره کنم که همان شاعران در عصر کنونى نمىتوانند شهرت فعلىشان را به دست آورند. زمانى شعر در سرتاسر دنيا هنر اول بود. در فرانسه ما هم پل الوار و ويکتور هوگو را داريم. آيا شاعران معاصر فرانسه، شهرت آنها را دارند؟
خير ! اين بدشانسى را مدرنيته براى شاعران رقم زده است. در آن زمان، اين همه نشريات رنگارنگ و امکانات متنوع تفريح نبود. هر فردى امروز، ساعتها پشت ميز اينترنت است. اما در روزگار قديم اينطور نبود و هر فردى مجبور بود که به هر حال کتابى را ورق بزند و شاعرى را دوست داشته باشد. اما در شلوغى اين روزگار، ما نهايت تلاشمان را کرديم و تا جايى هم که خدا کمک کرده درخشيديم. درخشش ما در اين ازدحام، از درخشش آنها خيلى بيشتر است. اين را منصفانه مىگويم. آنها شاعران بزرگى هستند و ما از آنها ياد گرفتهايم. آنها راه را هموار کردند و شعر را به اين شکل ساختند و به دست ما دادند، دستشان را مىبوسم. زحمت کشيدند، اما آنها خوششانس بودند. دنيا و جهان قديم آنها را حمايت مىکرد. جهان جديد ما را حمايت نمىکند. جهان جديد فوتباليستها و ورزشکاران را حمايت مىکند.
اما در اين دنياى جديد هم شاملو و فروغ، همچنان خيلى طرفدار دارند!
کاملا صحيح است. اما اينها يک پشتوانه دارند و مثل خانوادههاى ثروتمندى هستند که اعتبارشان به فرزندانشان مىرسد. مثل خانواده «دوچيله» در فرانسه، که از خانوادههاى ثروتمند فرانسه بودند. الان از آنها يک نوشابه به همين نام مانده است. ما با ديدن آن نوشابه به ياد آن خانواده مىافتيم و ثروت آنها، اين نوشابه را به شهرت رسانده است.پشتوانه مالى اين خانواده، موفقيت امروزشان را در برخورد با مخاطب رقم زده است.
يعنى شما معتقديد که اين شاعران مخاطب امروزشان را هم وامدار خيل مخاطبانشان در دهه 40 هستند؟
بله! من از خانوادهاى آمدهام که پدرش اصلا خواندن و نوشتن نمىداند. اصلا هيچکدام از افراد خانواده من فارسى نمىدانند. شما در نظر بگيريد که يک فرد فارس زبان که پدرکتاب خوانى هم داشته باشد، اين کتابها را در خانه پدرش ديده است و اسم اين شاعران و کتابهايشان را از زبان پدرش شنيده است. همه اينها پشتوانه است. مثل ثروت خانوادگى دوچيلد فرانسه! اين اشرافيت آن اسم را سرزبانها انداخت. الان ثروتمندان جهان بسيار ثروتمندتر از اين خانواده هستند ولى قدرت اتفاق مربوط به زمان وقوع آن است.50 سال قبل اگر در يکى از دهاتها سينما مىساختند اتفاق عجيبى بود. ولى در جهان کنوني، اصلا اتفاق عجيبى نيست.
ولى به نظر مىرسد که درد بزرگترى در شعر شاعران دهه 40 وجود دارد. حتى در اشعار شاعر غيرسياسى مثل فروغ! هرچند که شاملو هم در عاشقانههايش ديگر شاعر ايدئولوگى نيست. اما درون مايه شعر فروغ، همچنان با مخاطب امروز، ارتباط برقرار مىکند. کسى نمىتواند قدرت «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرو» «تنها صداست که مىماند» يا «آيههاى زميني» را انکار کند. يعنى من فکر مىکنم در بررسى اين بحث نبايد فقط به مخاطب توجه داشته باشيم. بلکه کيفيت اثر هم اهميت دارد.
بله! کيفيت اثر هم اهميت دارد. ولى درد شاعران دهه 40 هم مثل جهانشان کلاسيک بود. دردشان بنيادين بود. ما الان دردهايمان فرعى است. درد بنيادين اين بود که تو ثروتمندى و من فقير. در اينکه فروغ، شاعر بسيار توانمندى است، هيچ شکى نيست. اما شما از دردى گفتيد که سازنده اين شعرها است. من مىگويم؛ آن درد کلاسيک است. درد، بنيادين است. در زمان اينها، جهان بنيادين بود. جهان با نشانههاى بنيادين پابرجا بود. ببينيد تارزان يک تنه دنياى سينما را به هم مىريخت و ساختمانها را به آتش مىکشيد، الان ديگر تارزانى درکار نيست. آن قهرمان کلاسيک مرده است، الان مدرنيته آمده است و تپانچه و سلاح مرگبار را به دست «برات پيت» داده است که جثهاش هم زياد قدرتمند نيست، او همان کارى را مىکند که تارزان مىکند. منتها اين به صورت فرعى و آن به صورت بنيادين. دردهاى بنيادين، ادبيات بنيادگرا هم مىسازد و محصول دردهاى فرعي، ادبيات فرعگراست. کارى ندارم که آيا بنيادگرا خوب است يا فرعگرا! اما محصول هنرى هر کدام از اين نگرشها بايد قوي، محکم و قابل ورق زدن و تامل باشد.در اين شکى نيست. اما مىخواهم بگويم که دنيا عوض شده است. يک زمانى مىگفتند؛ تو ثروتمندى و من فقير! اين جمله الان خط خورده است. الان ما اعتراض مىکنيم که؛ «مادر! چرا من را به دنيا آوردي!» باز هم مىخواهيم فقر را بگوييم. اما به يک زبان ديگر! مىخواهم به تفاوت اين دو سوال توجه کنيد، جهان ما الان، جهان خرده فلسفه است. فرق مىکند! اگر آن انديشه را الان کسى مطرح کند، چندان کار خوبى نمىکند. من به ادبيات ديگران کارى ندارم. اما هرکس بعد از مرگ من کتاب خود من را بخواند ديوانه است.
چرا؟
چون من آينه آن زمانى هستم که در آن زندگى مىکنم.
اما ادبيات امروز بر شانههاى تاريخ ادبيات مىايستد.
نه! اجازه بده! زمان ديگر، ادبيات ديگرى طلب مىکند.
يعنى ما الان نبايد حافظ بخوانيم؟
حافظ شاعر قدرتمندى است. در قدرتمندىاش شکى نيست. اگر ما هنوز آن را مىخوانيم، ما عقب ماندهايم، او پيشرفته نيست. او آينهگردان زمان خودش است. يک ذره بايد تعصب را کنار بگذاريم. من آدم بىاحترامى نيستم. همه شاعران و نويسندهها را دوست دارم. اينها جهان ادبيات را ساختهاند. اما «طاهر صفار زاده» شعرى دارد که مىگويد: «رنج ابراهيم از بت نيست، از بتپرستان است.» من مىگويم: از حافظ عبور کنيم. «ارنست کاسيرر» در افسانه دولت مىنويسد: « تا زمانى که از چيزى نگذريم به چيز ديگرى نمىرسيم.» گاهى وقتها بايد بگذريم. گاهى وقتها اين قدرت شاعر نيست که ما را شيفته اثرش مىکند، بلکه تعصب ما نسبت به او است، نمىخواهيم رد شويم، در اينکه حافظ شاعر بزرگى با جهانبينى عظيم است، هيچ شکى نيست. ولى من دوست دارم که حافظ زمان ما هم طلوع کند که يک جهانبينى عظيم امروزى داشته باشد. حرف من اين است. پدربزرگ من، هرچه بود تمام شد، من با پدر مبارزه نمىکنم، با پدرسالارى مبارزه مىکنم، احترام پدر به تک تک ما واجب است. اما پدرسالارى خوب نيست. ما عقب مىمانيم. ما بايد چشمهايمان را خوب باز کنيم. شعر نوشتن تنها کاغذ و قلم، به اضافه کلمات و کمى مخلفات عشق و عاشقى نيست.
شعر نوشتن چيست؟
نوشتن چيزهايى فراتر از اينهاست. دانايى است. فلسفه است. جهانبينى امروزى است. طبيعى است که در شعر امروز ما، سوز و گدازى که در شعرهاى قديم بود، نباشد، در جهان قديم، عاشق و معشوقها به زور همديگر را مىديدند. الان يک ربع بعد، قرار ملاقات مىگذارند. در روزگار قديم، نامهها به مقصد نمىرسيد. نويسندهها با عنوان «نامهاى که به مقصد نرسيد» کتاب مىنوشتند، اما الان ديگر دنيا عوض شده است.هيچ نامهاى نيست که به مقصد نرسد. شما هنگامى که به کسى ايميل مىزنيد، همزمان با نوشتن آن، در دست طرف مقابل است. جهان عوض شده است. ما بايد کلماتمان را عوض کنيم و نگاهمان را هم نسبت به رويدادها، جهان و پيرامونمان.
پس به اين ترتيب، شاعران الان ديگر، شاعران دردهاى بزرگ نيستند. شاعران اتفاقهاى روزمره زندگى مدرن هستند.
شاعران و نويسندگان امروز، آينهگردان درد بزرگ نيستند بلکه، آينهگردان دردهاى بسيار هستند. شاعران امروز با فراوانى درد روبهرو هستند و نه بزرگى درد. البته من با کلمه درد، زياد ميانه خوبى ندارم.
چه کلمهاى را جايگزين مىکنيد؟
من کارى به جايگزين کردن يک واژه ديگر هم ندارم. من فقط مىنويسم. من بچه ده هستم. در مصاحبهاي، يکى از من پرسيد که گاهى اوقات شعرهاى تو به نثر گرايش پيدا مىکند. من جواب دادم، من بچه ده هستم و هميشه روى شاخه درخت، ميوه خوردهام و حواسم هم جمع است، نمىافتم. اين برايم خيلى لذتبخش است. من اصلا دوست ندارم که در بشقاب ميوه بخورم. ميوه را بايد بالاى درخت خورد. آدم بايد حواسش جمع باشد.
حواسش جمع چه باشد؟
از درخت نيفتد.
آيا شعرهاى شما مخاطب خاصى هم دارد؟ «ليلا» نامى که...
آره!... آره!... يک رمان به اين نام دارم. «خيلى نگرانيم! شما ليلا را نديدهايد؟» ليلا نام قهرمان ليريک من است. به نظر من، ليلا نام کوچکى از عشق است. شايد هم بوده است!... يک چيز طبيعى است.
در مورد مجموعه شعر تازهتان بگوييد. آيا در ادامه کارهاى قبلىتان است يا اينکه ما با اتفاق جديدى در رويکرد شما در شعر مواجهيم!
من در ادامه خودم هستم. من خودم را ادامه مىدهم، کتابهايم را ادامه نمىدهم و محصول ادامه من، همين کتاب است. گاهى اوقات مىشنوم که اين کتابت با قبلى فرقى نکرده است. اگر اين اتفاق مىافتد، لابد تجربه من در زمينههاى ديگر کم بوده است. اما عقيده اينها از اين حرف اين است که زبان کار تغيير پيدا کند. من هم که به زبان ساده حرف مىزنم و اصلا دنياى من ساده است. چرا بايد دنيا را پيچيده نشان دهم. آن جور که زندگى مىکنم، شعر هم مىنويسم، يکى از دوستان بود که هميشه شعرهاى پيچيده مىگفت. من که به لباس پوشيدنش نگاه مىکردم، مىديدم سادهترين لباسها را انتخاب کرده است. احساس کردم اين پيچيدگي، يک وصله ناجور به شعرهايش است. من به سادگى راه رفتم، شعر مىگويم. ولى خوب شعرم لهجه دارد! مثل راه رفتنم!
در مورد اين کتابى هم که به زبان ترکى از شما منتشر شده حرف بزنيد!
من مجموعه شعرى هم به نام «جاماکا» به زبان ترکى دارم که به معناى ويترين است. اين کتاب را پارسال نشر امرود چاپ کرد.
امسال چطور؟
امسال کتاب «پائين آوردن پيانو از پلههاى يک هتل يخي» را نشر افکار چاپ کرده که در نمايشگاه پخش مىشود.
اسم اين کتاب من را به ياد تصويرهاى شعرهاى شما انداخت. تصويرهاى شعرهاى شما کاملا متعلق به خودتان است و چندان به تجربههاى جمعى ما ربطى ندارد. تصوير کوههاى يخزده يا واگنهاى قطار که انگار چندان برگرفته از زندگى در اين جغرافيا نيست. شايد با اين سوال مىخواهم به زندگى شخصى و تجربههاى فردى شما نقب بزنم!
من در دهکدهاى در کنار درياچه اروميه به دنيا آمدهام. قطار از آنجا رد مىشد، قطار چيز عجيبى است. من هيچ وقت به قطار به چشم يک ماشين نگاه نمىکنم. قطار خيلى زنده است. فکر کنيد چقدر خوب است که قطارى از کنار درياچهاى رد شود. يک نم هم که باران بزند... شما هم که جاى من بوديد شاعر مىشديد.
من که نه!... شما....
نه! هر کس جاى من بود شاعر مىشد. يک بار خبرنگارى از من پرسيد، «لابد تمام بچههاى آن ده شاعر هستند!» من گفتم؛ آره!
دروغ هم نگفتم.
گفتند چرا مشهور نشدند؟ گفتم لابد بلد نيستند به تهران بيايند.
طبيعت در شاعر کردن انسانها خيلى تاثير دارد. قطار خيلىخوب است. اسب هم... من اصلا دنيا را بدون قطار نمىتوانم تجسم کنم. اصلا!
چرا؟
نمىدانم. نمىتوانم تجسم کنم.
اين طبيعتگرايى که شما بهش اشاره مىکنيد، يک مقدار با مدرنيته و تکثرگرايى که در صحبتهاى ما بود، منافات ندارد؟
من گفتم مهم است. نگفتم اصل و اساس است. اين را هم بگويم که همانقدر که از سوت قطار خوشم مىآيد، از دودکشهاى کارخانهها هم خوشم مىآيد. در شعرهاى من هم اين تصوير را مىبينيد. يعنى چيزى هميشه وجود دارد که انسان را از واقعيتهاى محض جدا کند.
يک فانتزي؟
آره! چيزى هست! کارخانه که از ابتدا روى زمين نبوده است کارخانهها، بعدها ساخته شدهاند. يا قطار که نبوده! هميشه يک نمادهايى هستند که انسان را از واقعيتها جدا مىکنند و همه اينها خوبند.
پيش از شروع مصاحبه، به مخاطب شهرستانىاى اشاره کرديد که کتاب برايش يک اتفاق خاص است و هويت کتاب براى وى با مخاطب تهرانى متفاوت است. گفتيد که گاهى اوقات نويسندهاى مثل «فهيمه رحيمي» مىتواند اين امکان را ايجاد کند که مخاطب را به کتابفروشىها بکشاند.
ادبيات ما با بىرحمى همراه است و يکى از دلايل عقبماندگى ادبيات ما بىرحمى موجود در آن است.
اين بىرحمى را چطور تعريف مىکنيد؟
گاهى اوقات روزنامهها چند نفر را در بوق و کرنا مىکنند. من فکر مىکنم ما در ژانرهاى مختلف، نويسندگان و شاعران بسيار خوبى داريم. ولى در ايران، فضاى تقابل را به وجود مىآورند و هميشه شاعرى را در مقابل يک شاعر ديگر قرار مىدهند. اين درست نيست. هر کس را بايد در ژانر خودش بررسى کرد. آقاى امير عشيرى از نويسندگان قديم و نويسنده جديد خانم فهيمه رحيمى به گردن ادبيات ما خيلى حق دارند. اينها کتابخوان تربيت کردهاند مطمئن باشيد، ابتدا به ساکن اگر کتاب من را به کسى بدهيد نمىخواند يک چيز طبيعى است. چرا ما نبايد واقعيتها را ببينيم. چرا بايد فکر کنيم ما خيلى کولاک مىنويسيم و ديگران خيلى ضعيف مىنويسند. گاهى اوقات کتاب فردى با ادعاهاى بسيار منتشر مىشود، از هزار تا تيراژ هشتصد نسخه از کتابها را در زير پله خانهشان انبار مىکنند. دويستتايش را هم مفت پخش کردهاند. اينها فکر مىکنند با اين دويست تا که صدتايش هم خوانده نشده، دنيا را به هم ريختهاند در حالى که اصلا خبرى نيست. روزى ناشرى به من حرف عجيبى زد. گفت من کتاب نويسندهاى را چاپ کردهام که براى خودش هم ادعايى دارد. اما کسى کتابش را نمىخرد.
وى ادامه داد: من وظيفه خودم را انجام دادهام. نويسنده هم بايد به وظيفهاش عمل کند. وظيفه او اين است که طورى بنويسند که مردم بخوانند. گفت: شاعران و نويسندگان بايد جوابگو باشند که چرا کتابهايشان خوانده نمىشود اغلب نويسندگان و شاعران مىگويند مشکل پخش است. اصلا مشکل پخش نيست کتاب خوب باشد، دنبالش مىروند. نويسندگان و شاعران بايد توضيح دهند که چرا کتابشان خوانده نمىشود. يعنى آنها آنقدر جلوتر از زمانهشان هستند که مردم زبان آنها را نمىفهمند؟ اينطور نيست. شما کتاب اينها را که ورق بزنيد، متوجه مىشويد که اشکالات دستورى هم دارند جريان اين است ما بايد نگاهمان را بازتر کنيم. دوباره دکتر برويم، شايد درجه ضعف چشمهايمان بيشتر شده است و بايد عينکمان را عوض کنيم . من فکر مىکنم بايد ذرهاى حواسمان را بيشتر جمع کنيم.
Sunday, April 26, 2009
مقدمه کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو - ترجمه از زری اصفهانی
به یاد می آورم که نامه ای را از صاحب یک انتشاراتی در آمریکا به اسم هارپر کالینز دریافت کردم که نوشته بود که خواندن کیمیاګر مثل بیدار شدن در سحرګاه و دیدن طلوع خورشید بود وقتی که همه جهان درخواب بودند؛من از اتاقم بیرون رفتم ُ به آسمان نګاه کردم با خودم فکر کردم بنابراین کتاب به انګلیسی چا پ خواهد شد من درآنهنګام بسیار تلاش میکردم که خودم را به عنوان یک نویسنده جا بیندازم وراهم را با وجود همه صدا هایی که میګفتند این غیرممکن است دنبال کنم و کم کم رویای من به یک واقعیت بدل شد .
ده تا ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ تا و یک میلیون کپی از کتاب من درآمریکا به فروش رسید یک روز یک روزنامه نګار برزیلی به من تلفن کرد تا بګوید که از کلینتون رییس جمهور آمریکا درحال خواندن کتاب من عکس ګرفته است مدتی بعد من درترکیه بودم مجله ونیتی فر را را باز کردم و جولیا روبرترز) هنرپیشه معروف آمریکایی ) بود که میګفت از کتاب بسیار خوشش آمده بودزمانی درحال قدم زدن درخیابانی در میامی شنیدم که دختری به مادرش میګفت ؛ تو باید این کتاب را بخوانی کتاب به ۵۶ زبان ترجمه شده است بیست میلیون کپی از آن فروش رفته است و مردم شروع کرده اند سؤوال کنند که چه سری در پشت این موفقیت عظیم نهفته است ؟
تنها جواب راستګویانه این است که نمیدانم
تنها چیزی که میدانم این است که مثل پسر چوپان (قهرمان کتاب ) ما باید به صدای درونمان ګوش فرادهیم
صدای درونمان چیست؟
آن صدا ، برکت خداست راهی است که خدا برای شما درروی این زمین انتخاب کرده است
هرګاه کاری میکنیم که ما را از هیجان سرشار میکند ما حماسه خویش را دنبال میکنیم
درهرحال همه ما آن میزان شجاعت نداریم که رویای خود را محقق کنیم
چهار سد دربرابر راه ما بوده است
اولین مانع این است که به ما از بچګی ګفته شده که هرچه را که میخواهیم انجام دهیم غیرممکن است
ما با این ایده بزرګ می شویم و بتدریج سالها روی هم انباشته میشوند و به همان صورت لایه های پیشداوری و ترس و ګناه هم وزمانی میرسد که صدای درونی ما آنچنان دراعماق روح ما مدفون میشود که نامریی میګردد هرچند هنوز درآنجا وجود دارد
اګر ما جرات بیرون آوردن رویایمان را از قبر داشته باشیم به سد دیګری برخورد میکنیم و آن عشق است
ما میدانیم که چه باید بکنیم و لی میترسیم که با کنار ګذاشتن همه چیز درمسیر رسیدن به هدفمان ، دیګرانی را که دراطراف ما هستند رنج دهیم
ما تشخیص نمی دهیم که عشق خود با ید نیروی محرکه ای برای جلو رفتن باشد و نه نیروی بازدارنده از پیشرفت
ما درک نمی کنیم که آنهایی که بطور واقعی میخواهند که ما شا د باشیم ، آماده میشوند که مارا درآن سفر همراهی کنند
و آنگاه وقتی که پذیرفتیم که عشق انگیزاننده است به سد سوم برمیخوریم
ترس از شکست هایی که درراهمان به آنها برمیخوریم
ما که درراه رویاهامان می جنگیم بسیار بیشتر رنج خواهیم برد اگر آنها به نتیجه نرسند زیرا که نمیتوانیم به عقب و توجیهات قدیمی برای شکستمان برگردیم
وبگوئیم که " خب اشکال ندارد من آنرا نمیخواستم ، زیرا ما هرچه داشتیم را دراین راه سرمایه کرده بودیم
و (بدانیم که ) راه رسیدن به صدای درون آسانتراز راه های دیگر نیست
تنها تفاوتش این است که ما با همه قلب ما ن دراین راه پا گذاشته ایم
پس ما جنگجویان نور باید آماده شکیبایی بهنگام سختی ها باشیم
و بدانیم که جهان درجهت خواست ما برنامه ریزی شده است ، هرچند که ما ندانیم به چه صورتی
من از خودم می پرسم : آیا شکست لازمه کار است بهرحال شکست لازم یا غیرلازم اتفاق می افتد
وقتی برای اولین بار شروع میکنیم که درراه رویاهامان بجنگیم اشتباهات زیادی را مرتکب میشویم ، به این دلیل که تجربه چندانی نداریم
راز زندگی دراین است که هفت بار به زمین بخوریم و هشت بار از جا برخیزیم
پس چرا اینقدر مهم است که به صدای درونمان ( رویاها و استعدادهای ذاتی مان ) گوش فرادهیم اگر اینکار رنجی بیش از دیگر مردم برای ما به ارمغان می آورد؟
زیرا همینکه بر شکست ها فائق آمدیم ( که همیشه بدینگونه است ) احساس عظیمی از شادی و وجد و اعتماد به نفس سرشارمان میکند .
در سکوت قلبمان ، این را میدانیم که ما با تلاش هایمان به خودمان اثبات میکنیم که لایق معجزه زندگی هستیم ..
هرروز ، هر ساعت بخشی از یک جنگ خوب است
ما ( با شروع این جنگ ) یک زندگی پر هیجان و لذت بخش را آغاز میکنیم
رنجهای غیر منتظره و سخت سریع تراز رنج بردن معمولی که قابل تحمل است می گذرند
این دومی ( رنج بردن های روز مره ) سالها دوام می آورند و بدون اینکه ما توجه کنیم روح ما را می خورند تا اینکه یکروز ما دیگر قادر نخواهیم بود که خودرا از تلخی نجات دهیم و این تلخی و رنج درسراسر عمر با ما باقی خواهد ماند
بیرون آوردن رویاها و استعداد های خفته از درون و تغذیه و پرورش آنها با بکارگرفتن قدرت عشق و بازخم های کهنه سالیان زندگی کردن ( باعث میشوند ) که ناگهان متوجه شویم که آنچه را میخواستیم درانتظارمان است ، درهمان نزدیکی و شاید درفاصله یک روز
و آنگاه را ه بند چهارم فرا میرسد و آن ترس از شناخت رویایی است که آنهمه سال برایش جنگیده بودیم :
اسکار وایلد گفته بود :
هرانسانی آنچه را که دوست میدارد میکشد و این یک حقیقت است . .
احتمال بدست آوردن آنچه را که میخواهیم روح یک انسان معمولی را سرشار حس گناه میکند . ما به اطراف می نگریم و دیگرانی را که دراین راه شکست خورده اند و به آنچه میخواسته اند نرسیده اند را می بینیم و احساس میکنیم که ما هم شایستگی بدست آوردن آنچه را درجستجویش هستیم نداریم . سدهایی را که پشت سرگذاشته ایم و رنجهایی را که برده ایم وهمه آنچه را که دراین راه از دست داده ایم و واگذاشته ایم تا به این نقطه برسیم فراموش میکنیم .
من افراد زیادی را شناخنه ام که وقتی رویا یشان را درمشت داشتند ، اشتباهات احمقا نه ای انجام دادند و به هدفشان هرچند دریک قدمی نرسیدند
این خطرناک ترین راه بند است زیرا که درآن رایحه ای قدسی و ( به نوعی زهد طلبی ) استشمام میشود که لذت و احساس پیروزی میدهد
ولی اگر تو باورداری که شایسته بدست آوردن چیزی که این چنین بسختی برایش جنگیده ای هستی ، تو به وسیله ای ( برای انجام آن کار ) دردست خدا بدل شده ای و روح جهان را کمک میکنی و آنگاه خواهی فهمید که چرا دراین نقطه هستی ( و به این هدف دست یافته ای )
پائلو کوئیلو
نوامبر2002
Saturday, April 25, 2009
Saturday, April 18, 2009
اعتراض سازمان جهانی قلم به انتشار اشعار رادووان کارادجیچ
۱۳۸۸/۰۱/۲۹ سازمان جهانی نویسندگان، پن (قلم)، انتشار اشعار رادووان کارادجیچ، رهبر سابق صربهای بوسنی، را که متهم به نسلکشی، جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی است، محکوم کرد. رادووان کارادجیچ که اشعارش در اوایل ماه جاری میلادی در یک مجله ادبی چاپ اسلوواکی منتشر شده است در ژوییه سال ۲۰۰۸، پس از ۱۲ سال زندگی در خفا توسط سازمان اطلاعات صربستان دستگیر شد. مرکز قلم جمهوری اسلوواکی که زیرمجموعه سازمان جهانی قلم است در بیانیهای مجله ادبی «دوتیکی» را «از نقطه نظری اخلاقی» مورد نکوهش قرار داده است. مرکز قلم اسلوواکی در بیانیه خود اشاره میکند که این مجله ادبی در حالی اشعار کارادجیچ را بدون هیچ اشارهای به گذشته و سوابق او منتشر کرده است که او «به دلیل جنایات جنگی در خلال جنگ بوسنی در دهه ۱۹۹۰ از جمله جنایت علیه بشریت دستگیر شده است».
کارادجیچ هماکنون به اتهام جنایت جنگی علیه مسلمانان، کروآتها، و بوسنیاییها در خلال محاصره سارایوو و همین طور کشتار هشت هزار مسلمان در شهر سربرنیتسا در زندان سازمان ملل به سر میبرد.این مرکز در بیانیه رسمی خود همچنین اعلام کرده است که سردبیر این مجله را که خود عضو مرکز قلم اسلوواکی است به دلیل انتشار این اشعار مجازات خواهد کرد. قرار است عضویت بوریس برندزا، سردبیر مجله دوتیکی، در سازمان قلم به مدت یک سال لغو شود. این در حالی است که آقای برندزا همچنان از انتشار این اشعار دفاع میکند. بوریس برندزا معتقد است که این اشعار «عالیاند» و «عدم انتشارشان خطاست». در همین حال میروسلاو لایچاک، وزیر خارجه اسلوواکی، نیز به انتشار این اشعار در یک نشریه این کشور انتقاد کرده و به مطبوعات محلی گفته است که این اقدام بیانگر دیدگاه دولت این کشور نسبت به رادووان کارادجیچ نیست. رادووان کارادجیچ در طول سالهایی که در خفا زندگی میکرد توانست مجموعه تازهای از اشعار خود را به بازار بفرستد. او در یکی از اشعار این مجموعه به اشکال گوناگون اشاره میکند که «قاضیها مرا به خاطر اعمالی پیشپاافتاده زجر میدهند». کارادجیچ که در رشته روانکاوی تحصیل کرده و در زمان جنگ بوسنی در سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ ریاست جمهوری بوسنی و هرزگووین را بر عهده داشت هماکنون به اتهام جنایت جنگی علیه مسلمانان، کروآتها، و بوسنیاییها در خلال محاصره سارایوو و همین طور کشتار هشت هزار مسلمان در شهر سربرنیتسا در زندان سازمان ملل در شهر لاهه هلند به سر میبرد. اشعار کارادجیچ که در سال ۱۹۹۴ جایزه اتحادیه نویسندگان روسیه با عنوان میخاییل شولوخوف را از آن خود ساخت غالبا مضامینی جنگی یا خشن با عناوینی چون «نارنجک دستی صبحگاهی»، «قاتلها» و «پوتینهای ارتشی» دارند.
Sunday, April 05, 2009
گابریل گارسیا مارکز دیگر نمینویسد
گابریل گارسیا مارکز دیگر توان گفتن و نوشتن ندارد.
۱۳۸۸/۰۱/۱۵ کارگزار گابریل گارسیا مارکز، نویسنده شهیر کلمبیایی، میگوید مارکز که دوستانش «گابو» صدایش میزنند پس از ۵۰ سال قلم زدن «بعید است دیگر چیزی بنویسد.»مارکز ۸۰ ساله، از غولهای ادبیات آمریکای لاتین که سبک رئالیسم جادویی را به دنیا معرفی کرد و خالق رمان عظیم «صد سال تنهایی»، از پنج سال پیش که آخرین رمان خود با عنوان «خاطراتی از روسپیهای غمگین من» را منتشر ساخت بهندرت چیزی نوشته و منتشر کرده است.
بیشتر بخوانید:
خاطره روسپيان ممنوع شده: کتاب در هفته گذشته کارمن بالخلز، کارگزار مارکز، به روزنامه شیلیایی «لا ترخرا» گفته است: «فکر نمیکنم که گارسیا مارکز دیگر چیزی بنویسد.» این ادعایی است که جرالد مارتین، زندگینامهنویس گارسیا مارکز، هم آن را تایید کرده و به همین روزنامه شیلیایی گفته است که او هم شک دارد «مارکز دیگر چیز تازهای منتشر کند». جرالد مارتین با این حال میگوید که این مساله تاسفآوری نیست، چرا که «او به عنوان نویسنده این شانس بزرگ را داشت که پیش از رسیدن مرگ طبیعیاش سالهای بسیار به حرفه ادبیاش بپردازد و آن را به کمال برساند.»شایعه دور شدن گارسیا مارکز از نوشتن سالهاست که بر سر زبانهاست، اما سال گذشته یکی از نویسندگان کلمبیا که از دوستان اوست با این خبر که او در حال نوشتن رمان تازهای است بار دیگر این امید را به وجود آورد که طرفداران او اثر دیگری نیز از او خواهد خواند، خبری که هنوز به واقعیت نپیوسته است. خود گابریل گارسیا مارکز نیز در دسامبر سال گذشته میلادی در نمایشگاه کتاب گوآدالاخارا در مکزیک به طرفداران خود گفت که نوشتن فرسودهاش کرده است. او در این نمایشگاه گفت: «کتاب نوشتن برایم خیلی زحمت دارد.» گارسیا مارکز پیشتر در گفتوگویی دیگر هم گفته بود که سال ۲۰۰۵ «اولین سال عمرم بود که در آن حتی یک خط هم ننوشتم.» با این حال شایعهای بر سر زبانهاست که او چند کتاب کامل و قدیمیتر هم دارد، اما هنوز تصمیمی در مورد این که آیا این آثار در زمان حیاتش به چاپ خواهد رسید اعلام نشده است. گابریل گارسیا مارکز که در سال ۱۹۸۲ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد در ایران نویسنده بسیار محبوبی است و اغلب آثارش نیز به فارسی ترجمه شده است، از جمله صد سال تنهایی، عشق زمانه وبا و گزارش آدمربایی.
Sunday, March 15, 2009
Thursday, March 12, 2009
سیما بینا: منع صدای زن مشکل ایجاد کرده است
مجلههای هفتگی / گفتوگوی ویژه
سیما بینا: منع صدای زن مشکل ایجاد کرده است
سیما بینا؛ خواننده ایرانی (۱۳۲۳- )
۱۳۸۷/۱۲/۲۰
شهرام میریانبه دعوت فیلارمونی شهر کلن، معتبرترین مرکز هنری و فرهنگی اروپا، سیما بینا، خواننده سرشناش گلهای صحرایی، گشتی در ترانهها و نغمههای بومی و محلی چند استان ایران و افغانستان زد.سیما بینا از ۹ سالگی با رهنمودهای پدر شاعر و موسیقیدان خود، احمد بینا، پا به برنامه کودک رادیو گذاشت و به تدریج به جرگه خوانندگان این رسانه فراگیر پیوست. در کنار فعالیتهای موسیقایی به تحصیل در رشته نقاشی و طراحی در دانشگاه تهران پرداخت. فعالیتهای هنری سیما بینا تا پیش از وقوع انقلاب بیشتر بر برنامه پرشنونده گلهای صحرایی متمرکز بود.با آغاز انقلاب و ممنوع شدن صدای خوانندگان زن، این بخش از فعالیت سیما بینا در داخل ایران متوقف شد، ولی تحقیقات و پژوهشهای موسیقایی وی به ویژه در راستای گردآوری ترانهها و نغمههای بومی و محلی ایران شتاب بیشتری به خود گرفت. شکلگیری گشتهای هنری در خارج، نتیجه همین تحقیقات است که تازهترین آن برنامه پرشور و حالی بود که در آستانه روز جهانی زن در مرکز فیلارمونی شهر کلن آلمان به گوش رسید. در پایان این برنامه با خانم سیما بینا به گفتگو نشستیم.رادیو فردا: در آستانه نوروز و همزمان با روز جهانی زن نگاه شما به روز زن چیست؟سیما بینا: خیلی خوشحالم که کنسرت من با یک چنین روز بزرگی مصادف شده است، امیدوارم این جشن بزرگ روزی هم به خوبی در مملکت خودمان با شکوه برگزار شود و با آزادی هرچه تمام تر خانمها بتوانند این روز را جشن بگیرند. برنامه شما این بار تفاوتهای بسیاری با برنامه های گذشته شما داشت.دوست داشتم حتماً متفاوت باشد. به همین دلیل سفر طولانی به ایران داشتم که قطعات تازهای را انتخاب کنیم. یکی از ویژگیهای برنامه شما استفاده از موسیقی افغانی در کنار موسیقی خراسان و مازندران بود.موسیقی افغانستان برای من تازه نیست. همیشه در کنار موسیقی خراسان، شباهتهای زیادی داشتیم و نغمهها و موسیقی خیلی نزدیک به این منطقه. من خودم در سفری که به افغانستان سالها پیش داشتم، مجموعهای از کارهای افغانی را هم با گروه خودشان اجرا کرده بودم و نزدیکی و هماهنگی زیادی با این ملت نازنین احساس میکنم.بنابراین خواستم که این مجموعه را در کار کنسرت بگنجانم. [به همین دلیل] از «دواشیس» هنرمند تابلانواز هندی دعوت کردیم، چراکه تابلا یک ساز مشترک بین افغانستان و هند است، و دیدید که چقدر سازشان در کار مؤثر بود. بخش دیگری از موسیقی جنوب خراسان مربوط به بیرجند بود و نغمههای قدیمی بیرجند و آوازهایی که دوست داشتم، که آنها را نی آقای حسن مکانیکی که با نام هنری حسن بیرجندی در بروشور نامش آمده است، همراهی کرد. ترانههای افغانی که اجرا کردید چه نام داشتند؟یکی «واوا دلبر» بود. ریتم پنج هشتم و هفت هشتم یک ریتم مشترک بین جنوب خراسان و افغانستان است. بعد «جوم ِ نارنجی» بود که یک وقتی با گروه دستان اجرا کرده بودم، این از آهنگهای سرحدی منطقه است که در دو طرف میخوانند. هم در ایران در تربت جام و هم در افغانستان.آهنگ سوم یعنی «عزیزان دلستان میآید امشب، بیا»، یک شعر تقریباً عرفانی است که با همان ریتم پنج هشتم اجرا میشود. این را در تربت جام یاد گرفتم از هنرمندی که سرحدی میخواند. بعد آهنگ لیلی لیلی جان که معروف است و همیشه استقبال میشود. خانم بینا اکثراً وقتی برنامههای خود را در اروپا آغاز میکردید پس از اروپا به آمریکا و کانادا میرفتید. چطور این بار فقط به دو برنامه اکتفا کردید با اینکه نوروز است و مردم دوست دارند شما را در این ایام شادیآفرین ببینند؟از کنسرت قبلی ما فاصله زیادی نبود. بعد هم دعوتی داشتم از فیلارمونی که مرکز معتبری است ولی دیگر مجموعه کنسرتهای دیگری را در نظر نگرفتیم. یک دعوت فستیوال جالبی هم بود برای معرفی هنرهای مختلف جهان در لوکزامبورگ که در آنجا موسیقی سرزمین خودمان را معرفی کردیم.با وجود کنسرتهایتان در جهان، در ایران همچنان غایب هستید. با این معضل چه خواهید کرد بالاخره؟من مدیون مردم و فرهنگ موسیقی سرزمین خودمان هستم. هنوز با مردم در ارتباط هستم و می روم با آنها می مانم و هستم با موسیقیها و نغمههایی که یادداشت میکنم. البته الان نمیتوانم مجموعه کارهایی را که گردآوری میکنم ارائه کنم. این محدودیتی که برای صدای زن هست، مشکل ایجاد کرده است برای ارائه کار. به هرحال ریشه در خاکم هنوز. ولی اینجا در اروپا برای ارائه کارها میآیم. ولی شنیدهام آلبومهای شما در ایران هم دست به دست میشود.الهی شکر. دوست دارم. چون دلم میخواهد که این نغمهها و موسیقی که مدیون آن سرزمین هستم دوباره به خودشان هدیه شود. امانتی است که دومرتبه با اجرای خودم به خودشان تحویل می دهم. خانم بینا آیا در نظر ندارید که به بلوچستان و سیستان هم بروید و کارهای آنجا را هم انجام دهید؟بله دوست دارم که با هنرمندان قدیمی آن منطقه ملاقاتهایی داشته باشم. البته در موسیقی سیستان و بلوچستان، سیستان آسانتر است برای من ولی بلوچستان یک زبان مشکلتر دارند و نوع صداسازی و فراز و فرود موسیقیشان مشکلتر است و باید تمرین زیادی در منطقه داشته باشم و نغمههایی مطابق صدای خودم گلچین کنم.
Sunday, March 08, 2009
پرکارترين کمدين سينماي ايران
پرکارترين کمدين سينماي ايران
درباره سيدعلي ميري - دوشنبه 19 اسفند 1387 [2009.03.09]
مازيار رادمنش هنوز مدتي از فوت طناز اصفهاني، ارحام صدر نگذشته که خبر درگذشت "سيد علي ميري" کمدين محبوب شمالي، سينما- تئاتر کشور را دوباره عزادار کرد. ميري که روزهاي پاياني زندگي اش را در ايران مي گذراند، بامداد ۱۲ اسفندماه به دليل عارضه قلبي در بيمارستان آبان و در سن ۷۰ سالگي درگذشت. هرچند عمر فعاليت سينمايي وي در ايران به دليل وقوع انقلاب بيش از ۱۴ سال نبود، اما طي همين سال ها، آثار بسياري را از خود به يادگار گذاشته است.
ميري که زندگي هنري اش به چهار دوره؛ بازي در تئاتر از سال هاي ۴۱ تا ۴۳، نقش هاي فرعي در سينما و بازي در برنامه هاي تلويزيوني ۴۳ تا ۴۸، اوج فعاليت کاري و شهرت از سال ۴۸ تا ۵۷، تئاتر در مهاجرت و بازي در فيلم هاي تبليغاتي از ۵۷ تا ۸۷ تقسيم مي شود، از تيپ هاي سينمايي است که از خاطره ايرانيان زدوده نخواهد شد. حالت چهره، سبيل هيتلري، کلاه شاپو، شکم برآمده، لهجه شمالي، لباس جاهلي، حرکت دست ها، شوخي هاي بامزه و گاهي رکيک، لوده در ظاهر و زرنگ در فکر عناصري هستند که در تمام فيلم هايي که به ايفاي نقش پرداخته، معرف وي هستند. روز چهارشنبه پيکر او در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد، اما نه خبري از تشييع پيکر وي به روي خروجي خبرگزاري ها آمد و نه کسي به ياد داشت تا در رثاي او سخني بگويد. هرچند مردم ميري را فراموش نکرده اند، اما گويا همکارانش به اقتضاي شرايط زمانه او را از ياد برده اند.
سيد علي ميري کيست؟
سيد علي ميري سال ۱۳۱۸ در شهسوار متولد شد. آنچنان که خود گفته در همين شهر که در زمان وي، ميان استان هاي گيلان و مازندران قرار داشت و امروز جزو مازندران است، بزرگ شد. به دليل علاقه اي که به هنر داشت به هنرستان هنر رفت و در سال ۱۳۴۰ ديپلم خود را اخذ کرد. در همان سال به دليل علاقه وافري که به بازيگري داشت به کلاس آزاد هنرپيشگي اسماعيل مهرتاش در جامعه باربد رفت و در سال 1341 فارغ التحصيل شد. آنچنان که ميري مي گويد ابتدا دوست داشت که افسر پياده نظام شود، سپس به دليل توانايي آموزش دادن که در خود مي ديد، تصميم مي گيرد که دبير شود، اما سرانجام به بازيگري روي مي آورد.
بعد از اخذ ديپلم و گذراندن دوره بازيگري جامعه باربد به بازيگري تئاتر روي آورد و در بيش از ۵۰ نمايش به ايفاي نقش پرداخت. "قرباني"، "بر سر دوراهي"، "جنجال"، "ممنوع الخروج ها" و" رينگوي رشت" از معروف ترين کارهاي وي در عرصه تئاتر هستند. علي ميري از سال 1343 به کار سينما و تلويزيون روي آورد. او در همين سال با اجراي نقش فرعي در فيلم هاي "شيطان در مي زند" به کارگرداني اسماعيل رياحي و "شب قوزي" به کارگرداني فرخ غفاري فعاليت سينمايي اش را آغاز مي کند.
"شيطان در مي زند"؛ بين دو راننده ي كاميون اختلافي در مي گيرد. يكي از آنها كه به شدت ناراحت است در جاده كودكي را زير مي گيرد، راننده ميانسال كه گمان دارد مقصر واقعي اوست، ابتدا قصد گريز دارد اما بعد خود را تسليم قانون مي كند. بالاخره حقيقت آشكار شده و رقيب او كه كارهاي غيرقانوني انجام مي دهد گرفتار مي شود.
ميري از سال 1343 تا 1348 بيشتر در نقش هاي فرعي ايفاي نقش مي کند، تا اينکه استوديو مهرگان او را کشف مي کند. آنچنان که خود گفته؛ "بعد از اينکه يکي دو کار در تلويزيون آن زمان، کانال ۳ اجرا کرديم، مورد توجه قرار گرفت و همزمان از طرف استوديو مهرگان فيلم و مهتاب براي بازي در فيلم هاي "جدايي" به کارگرداني رضا صفايي و "تعطيلات داش اسمال" به کارگرداني فريبرز عباسي و رضا صفايي دعوت شدم. "جدايي" اولين فيلمي از من بود که روي پرده آمد و بازيگران بزرگي چون پوري بنايي، تقي ظهوري، ايرج قادري و... در آن ايفاي نقش مي کردند. از آنجا کار من شروع شد." داستان فيلم "جدايي" اين گونه مي گذرد که "ايرج" كه كارش جيب بري است، گذشته اش را با شروع زندگي شرافتمندانه اي به فراموشي مي سپارد. وي با دختر ثروتمندي آشنا شده و چندي بعد با او ازدواج مي كند. دوستان گذشته ي ايرج آرام نمي نشينند و از سوابق او پدر دختر را آگاه مي كنند و پدر دختر نيز ايرج را با فرزندش از خانه خود بيرون مي كند. سال ها بعد همسر ايرج در جريان نامزدي فرزندش، شوهرش را بازيافته و زندگي تازه اي را آغاز مي كنند. ميري سپس به فيلم هاي بسياري براي ايفاي نقش دوم دعوت مي شود، تا جايي که تا سال 1357، قريب به ۱۱۵ فيلم کار کرده و آنچنان که گفته است به دليل وقوع انقلاب، بيش از ۷ فيلم که وي در آن به ايفاي نقش مشغول بوده بطور نيمه کاره رها شده اند. فيلم هايي که وي در آن ها نقش ايفا کرده دقيقا در قالب فيلم فارسي جاي مي گرفت و با استفاده از ميميک چهره و لهجه شمالي، سعي مي کرد تا با ديالوگ هاي هزل، بيننده را به خنده بياورد. او چون ارحام صدر از لهجه خاصي بهره مي برد. ميري درباره استفاده از لهجه شمالي مي گويد: "به هرحال وقتي در شهري به دنيا آمده و زندگي کردم که ساکنانش به اين لهجه حرف مي زنند، ضمن آنکه عشق، علاقه، کشش و خون اين اجازه را به من مي داد تا اين زبان را بطور کامل بدانم، در کارهاي هنري نيز از اين لهجه براي شيرين تر شدن قضيه استفاده مي کردم، ولي به هر حال اصليت ما بي ارتباط با اين موضوع نبوده است." غير از آن او هميشه از تيپ جاهل هاي آن دوران و کلاه شاپو استفاده مي کرد، که معرف تيپ بازيگران فيلم فارسي پيش از انقلاب است. ميري با اغلب کارگردان هاي فيلم فارسي پيش از انقلاب نظير رضا صفايي، جمشيد شيباني، محمود کوشان، اسماعيل رياحي، منوچهر قاسمي، امير شروان، سيامک ياسمي، نصرت اله وحدت، صابر رهبر و محمدعلي فردين کار کرده است. عمده نقش هايش را در فيلم هاي رضا صفايي ايفا کرده و زوج هنري بازيگراني چون بهمن مفيد، رضا بيک ايمانوردي، ناصر ملک مطيعي، نصرت اله وحدت و منوچهر وثوق بوده است. او همچنين سابقه بازي در کنار پوري بنايي، آذر شيوا، ايرج قادري، تقي ظهوري و رضا ارحام صدر را نيز در کارنامه اش ثبت کرده است. آخرين فيلمي که ميري در آن به ايفاي نقش پرداخته، "به دادم برس رفيق" ساخته مهدي فخيم زاده در سال ۱۳۵۷ است. ماجراي فيلم اين گونه آغاز مي شود که شخصيت اصلي داستان امير، جواني عياش و فاسد است و حرفه اش فريب دختران و سوق دادن آنها به فحشاء با ياري برادرش جاسم است. مهدي (كه خواهرش شيرين نتوانسته ننگ رسوايي را تحمل كند و دست به خودكشي زده است) و عبدالله (جواني عياش روستايي كه در جستجوي خواهرش گلي است) با يكديگر همراه مي شوند در حاليكه به شدت با يكديگر مخالف هستند. امير و جاسم اين اختلاف را به نفع خود دامن مي زنند. اما سرانجام براي از بين بردن عامل فساد، آن دو با يكديگر متحد شده، امير و جاسم را به سزاي اعمال پليدشان رسانيده و گلي را نجات مي دهند.
از مهمترين کارهاي وي قبل از انقلاب مي توان به؛ "ناخدا باخدا"، "يكي خوش صدا يكي خوش دست"، "جاهل و رقاصه"، "کج کلاخان"، "بده در راه خدا"، "اين دست کجه"، "ميرم بابا بخرم" و "اخم نکن سردار" اشاره کرد.
به دليل شرايط انقلاب سال ۵۷، ايران را ترک گفته و راهي ديار غربت مي شود و در آمريکا سکونت مي گزيند. از آن پس در تئاترهايي که يادگاري از گذشته بودند در کنار هنرمنداني چون مرتضي عقيلي و شهناز تهراني بازي کرده و يا براي امرار معاش در ساخت تبليغات بازرگاني همکاري مي کرد. آنچنان که خود گفته در تمام مدت زندگي کاري، سعي اش آن بوده که هرچند کوچک اما گوشه اي از دل مردم را با بازي اش شاد کند. او هرچند در محيط کار شوخ طبع بود اما در مورد اخلاق اجتماعي خود مي گويد: "اين اخلاق در من ملکه است که من در بيرون به غايت جدي هستم. اگر ۲ يا ۳ ساعت با من بنشينيد، عجيب است که تا سئوالي از من نپرسيد نمي توانم سخني بگويم." ميري هرچند روزهاي آخر عمر را در ايران گذراند، اما حامي و تابلوي هيچ نوع تفکر و ايدئولوژي نبود. او که خود را تاثر گرفته از مکتب کمدين بزرگ قرن ۱۹-۲۰ روسيه کنستانتين استانيسلاوسکي مي داند، مي گويد: "يک هنرمند نبايد وابسته به هيچ گروه، دسته يا ايدئولوژي خاصي باشد، هنر، تئاتر يا سينما، آئينه تمام نماي زندگي انسان است." پرکارترين کمدين تاريخ سينماي ايران 12 اسفند ماه سال جاري درگذشت.
سابقه شغلي و تحصيلي
داراي مدرک تحصيلي ديپلم و فارغ التحصيل کلاس آزاد هنرپيشگي اسماعيل مهرتاش در جامعه باربد ۱۳۴۰ فعاليت در تئاتر ۱۳۴۱ شروع فعاليت در سينما با بازي در فيلم شيطان در ميزند اسماعيل رياحي
برخي از تئاترها از سال ۴۱ تا ۴۳ قرباني بر سر دوراهي جنجال ممنوع الخروج ها رينگوي رشت
فيلم ها
۱۳۴۳؛ شب قوزي، شيطان در مي زند ۱۳۴۴؛ زبون بسته، زمزمه محبت، مردي در قفس ۱۳۴۵؛ ول معطلي، يك قدم تا بهشت ۱۳۴۶؛ مردي از اصفهان ۱۳۴۷؛ ستاره هفت آسمان، گرداب گناه ۱۳۴۸؛ تعطيلات داش اسمال، جدايي، دنياي پر اميد، عشق كولي، قصه دلها ۱۳۴۹؛ جعفر و گلنار، حسن فرفره، دزد و پاسبان، رسوايي، زيباي جيب بر، ساقي، مردي از جنوب شهر، ميوه گناه، ياقوت سه چشم ۱۳۵۰؛ آتشپاره شهر، بده در راه خدا، درختان ايستاده مي ميرند، ديوار شيشه اي، زن يكشنبه، زندگي وارونه، زير بازارچه، عشقي ها، معركه، هماي سعادت، يك چمدان سكس، يك خوشگل و هزار مشكل ۱۳۵۱؛ طغرل، ظفر، عباسه و جعفر برمكي، علي سورچي، فاتح دلها، قايقرانان، كاكل زري، ميخك سفيد، هميشه قهرمان ۱۳۵۲؛ آقا مهدي كله پز، بيگانه، پريزاد، پسرخوانده، جعفر جني و محبوبه اش، خوشگذران، خيالاتي، سراب، عروس و مادر شوهر، قصه شب، كاكا سياه، كج كلاخان، مترس، ناخدا باخدا ۱۳۵۳؛ آقا رضاي گل، اين دست كجه، بزن بريم دزدي، پري خوشگله، جوانمرد، حسين آژدان، دختران بلا- مردان ناقلا، عروس پابرهنه، كوثر، گروگان، گل پري جون، گلنسا در پاريس، ماجراجويان خشن، مرغ همسايه، ميرم بابا بخرم، ناجورها ۱۳۵۴؛ اخم نكن سركار، تيرانداز، جنجال، دو آقاي با شخصيت، رانده شده، راننده اجباري، سارق، قسم، مادر دوستت دارم، مرد ناآرام، همت ۱۳۵۵؛ با هم ولي تنها، بابا گلي به جمالت، تنها حامي، جاهل و رقاصه، خانم دلش موتور مي خواد، راز، راننده ي سربلند، شاديهاي زندگي، شوهر جونم عاشق شده، عنتر و منتر، غيرت، قادر، گل خشخاش، مادر جونم عاشق شده ۱۳۵۶؛ رفاقت، روزهاي بي خبري، سه دلباخته، عشق و خشونت، فقط آقا مهدي مي تونه، مرد خدا، مشكل آقاي اعتماد، نان و نمك، همراهان، يكي خوش صدا يكي خوش دست ۱۳۵۷؛ به دادم برس رفيق، زخم خنجر رفيق، زرخريد، سرنوشت سازان، نمك نشناس
Sunday, February 22, 2009
برندگان اسکار مشخص شدندفیلم میلیونر زاغه نشین جوایز این دوره اسکار را درو کرد،
برندگان اسکار مشخص شدندفیلم میلیونر زاغه نشین جوایز این دوره اسکار را درو کرد، این فیلم موفق شد جایزه بهترین فیلم، کارگردانی، موسیقی، ترانه، فیلمبرداری، میکس، تدوین و فیلمنامه را از آن خود سازد
دقایقی قبل (بامداد دوشنبه) برندگان هشتاد و یکمین دوره جایزه اسکار در مراسم باشکوهی در سالن تئاتر کداک در لس آنجلس اعلام شد.
برندگان اسکار سال به عنوان مهمترین رویداد جهانی فیلم به شرح زیر می باشد:
اسکار بهترین فیلم: میلیونر زاغه نشین به کارگردانی دنی بویل
اسکار بهترین کارگردانی: دنی بویل کارگردان فیلم میلیونر زاغه نشین
اسکار بهترین فیلمنامه اوریجینال: فیلمنامه میلک، نوشته داستین لانس بلک
اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی: فیلمنامه میلیونر زاغه نشین، فیلمنامه نویس: سایمن بوفوی
اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد: شان پن، فیلم میلک
اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن: کیت وینسلت
اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد: بازیگر فقید هیث لجر، فیلم شوالیه تاریکی
اسکار بهترین بازیکن مکمل زن: پنه لوپه کروز برای ایفای نقش در فیلم ویکی کریستینا بارسلونا
اسکار بهترین فیلم خارجی: فیلم خروجی به کارگردانی یوشیرو تاکیتا از ژاپن
بهترین کارگردانی هنری: فیلم سرگذشت عجیب بنجامین باتن، دونالد گراهام بورت
اسکار بهترین فیلم انیمیشن: فیلم وال – ای به کارگردانی اندریو استنتون
اسکار بهترین طراحی لباس:The Duchess، طراح لباس: مایکل اوکانر
اسکار بهترین فیلم کوتاه انیمیشن: La Maison en Petits Cubes ، به کارگردانی کونیو کاتو
اسکار بهترین گریم: برای فیلم سرگذشت عجیب بنجامین باتن، گرک کانوم
اسکار بهترین فیلمبرداری: فیلم میلیونر زاغه نشین، آنتونی دد مانتل
اسکار بهترین جلوه های ویژه: سرگذشت عجیب بنجامین باتن، اریک باربا، استیو پریگ، بورت دالتون و کرگ بارون
اسکار بهترین صدابرداری: شوالیه تاریکی، ریچارد کینگ
اسکار بهترین میکس صدا: میلیونر زاغه نشین، یان تاپ، ریچارد پرایک و رسول پوکوتی
اسکار بهترین تدوین: میلیونر زاغه نشین، کریس دیکنز
اسکار بهترین موسیقی فیلم: میلیونر زاغه نشین، ای، آ، رحمان
اسکار بهترین ترانه فیلم: میلیونر زاغه نشین، ای. آ رحمان و گلزار
اسکار بهترین فیلم کوتاه: شهر بازی، جان آلکساندر فریدانک
اسکار بهترین فیلم مستند: به کارگردانی مشترک جیمز مارش و سیمون چین
اسکار بهترین فیلم مستند کوتاه: Smile Pinki کارگردانی مگان میلان
در فهرست کاندیداهای کسب جایزه اسکار، فیلم «سرگذشت عجیب بنجامین باتن» در 13 بخش نامزد دریافت اسکار شده بود. فیلم میلیونر زاغه نشین نیز در ده بخش نامزد دریافت جوایز اسکار شده بود.
فیلم میلیونر زاغه نشین موفق شد هشت جایزه این دوره اسکار را به خود اختصاص دهد.
محمد شمس لنگرودی با استناد به شاملو کار کردن در کشورهایی چون ایران را تونل زدن در کوه ناممکنها توصیف میکند
محمد شمس لنگرودی با استناد به شاملو کار کردن در کشورهایی چون ایران را تونل زدن در کوه ناممکنها توصیف میکند
۱۳۸۷/۱۲/۰۴
مهرداد سپهری
radiofarda
جنگ فرهنگی رادیو فردا را میتوانید جمعهها در مجله شامگاهی پس از ساعت ۱۹:۳۰ و تکرار آن روز شنبه در مجله نیمه شب و مجله نیم روزی بشنویدشمس لنگرودی، شاعر و در عین حال پژوهشگر سرشناس شعر معاصر ایران است که تاکنون علاوه بر ۹ مجموعه شعر و یک رمان، چهار کتاب پژوهشی نیز درباره شعر ایران منتشر کرده است؛ تاریخ تحلیلی شعر نو در چهار جلد از جمله این آثار است.شمس لنگرودی، شعرش را از دهه پنجاه آغاز کرد اما پیشنهادهای شعری او در دهه ۶۰ خورشیدی، در عبور شعر معاصر ایران از فضای به تکرار رسیده شعر «پیش از انقلاب» به لحن و زبانی تازهتر، بسیار مؤثر بود.زبان و فضای تازهای که رد آن را در شعر شاعران دهههای هفتاد و هشتاد خورشیدی میتوان به وضوح دید.مشخصه شعر لنگرودی، ظرافت در تصاویر شاعرانه و طنز هوشمندانهای است که بویژه در چند اثر اخیر او به چشم میآید.به اعتقاد او، فضاهای فاخر شعر پیش از انقلاب، به کار زندگی امروزین ما که دیگر از فرط غیر قابل درک بودن، به طنز پهلو میزند، نمیآید.آخرین مجموعه شعر او به نام « ملاح خیابانها» در پاییز گذشته منتشر شد.شمس لنگرودی در حال حاضر در سفری کوتاه به دعوت «خانه فرهنگ ایران» در شهر سیدنی استرالیا به سر میبرد. جمشید عدیلی خبرنگار رادیو فردا در سیدنی با شمس لنگرودی، درباره مختصات شعر معاصر ایران در سه دهه گذشته، گفتوگو کرده است که در جنگ فرهنگی این هفته ارائه شده است.رادیو فردا: شما در چهار جلد کتاب ارزشمند تاریخ تحلیلی شعر نو که شعر را از سال ۱۲۸۴ تا ۱۳۵۷ مورد بررسی قرار دادهاید. هم اکنون ۳۰ سال از انقلاب ۵۷ میگذرد. اگر شعر نو بعد از سالهای ۵۷ در مقایسه با سالهای گذشته دچار تغییراتی شده است این شعر الان در چه موقعیتی است؟شمس لنگرودی: مختصرش این است که بعد از سال ۵۷ به علت اتفاقات غیرمنتظرهای که پیش آمد شعر دچار یک تلاطم شد در نتیجه در پی یک هویتیابی مجدد بود . [اتفاقات] سال ۵۷ باعث شد یک اضطراب و اختلالی در امر هویت ملی ایجاد شود. همه از خودشان میپرسیدند چه شد که این اتفاقات افتاد؟ ما کجا بودیم ؟ چه عواملی مسبب این رویکردها شد؟این سؤال در همه عرصههای زندگی سر در آورد و خودش را نشان داد و شعر هم ازجمله این عرصهها بود . شعر هم مثل سایر حوزهها در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی دچار بحران بود.الان مدتی است که شعر به یک نوع خودیابی رسیده است. یعنی اینکه پس از سالها که شاعران نمیدانستند چه کنند الان دست کم برایشان روشن شده است باید درباره چه حرف بزنند و شعر دارد میرود که سادهتر و شعرتر از گذشته بشود و به خصلتهای شعر نزدیکتر بشود؛ یک زیباشناسی نوین در حال تکوین است آیا در افت و خیزهای شعرهای گذشته، این زمان را باید جزو دوران سکون بدانیم؟سکونی هم اگر بوده به اعتقاد من در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی بوده است و سالهای ۷۰ در واقع عکسالعملی عصیانگرانه در مقابل آن سکون بود.الان دیگر سکون به آن معنا وجود ندارد. آن عصیانی که در سالهای دهه ۶۰ خورشیدی علیه هر نوع زیباشناسی پیش از خود ایجاد شده بود (زیباشناسیهای نیمایی، شاملویی، موج نویی و ...) و در مقابل همه اینها نوعی اعتراض وجود داشتَ، الان دارد به آرامش منتهی میشود.دیگر نمیشود گفت که شعر ساکن است. یک حرکت نوین پنهانی وجود دارد که دقیقاً معلوم نیست کی خود را نشان میدهد؟چهرههای شناخته شدهای مثل فروغ، شاملو یا سپهری محصول سالهای پیش از خودشان بودند؛ یعنی شاعرانی که در دهه ۳۰ سرشناس شدند، سالهای قبل از دهه سی و چهل شمسی زمینههایی را ایجاد کرده بود که اینها بدرخشند.
محمد شمس لنگرودی، شاعرسالهای دهه ۶۰ و ۷۰ هم عین سالهای دهه ۱۰ و ۲۰ خورشیدی است؛ یعنی مجموعه زیرساختهای شعر در حال تکوین است و قرار است چهرههایی از این میان پیدا شود.شاملو نخستین کتابش را در سال ۱۳۲۶ منتشر کرد. بیشتر این شاعران کسانی بودند که کارشان را در دهه ۲۰ آغاز کرده بودند و اواسط دهه ۴۰ بود که به تثبیت رسیدند.بعد از سال ۵۷ هم ، زیباشناسی قبلی که آن همه رویش زحمت کشیده شده بود (مثل زبان شاملویی و موج نو و...) در شرایط جدید دیگر کارکردی نداشت. در واقع شعر سیاسی دیگر کارکردی نداشت. باید فضای تازهای پیدا میشد. خود شاملو هم متوجه این اتقاقات و این تغییرات بود؛ وقتی از او پرسیدند که چرا در مورد این اتفاقات شعر نمیگویی؟ جواب هوشمندانهای داده بود؛ او گفت: من چهل سال برای ساختن این زبان استعاری و نمادین کار کردم.در حالی که اقتضای زمان این بود که نماد و کنایه کنار گذاشته شود و صریح و بیپرده شعر گفته شود که البته لازمه این کار، بازیابی زبان جدیدی بود که خود نیازمند تلاشی بسیار بود.برای همین بود که اتفاقات بعدی در شعر افتاد. عده زیادی آمدند. از جمله خود من جزو شاعرانی هستم که به شاعران دهه شصت معروفند. من، سیدعلی صالحی، فرشته ساری، و مسعود احمدی از این گروهیم. ما بدون این که از کار همدیگر اطلاع داشته باشیم، متوجه شده بودیم که با زبان گذشته نمیشود مسائل امروز را بیان کرد.به همین خاطر بود که شما در شعر خودتان تغییر ایجاد کردید؟بله ، من خودم سخت تحت تاثیر شاملو بودم اما در عمل دیدم که این زبان دیگر کارکردی ندارد. فهمیدم که به سبب زندگی بسیار دشواری که در ایران وجود دارد و وضعیت تراژیکی که ما درگیر آن هستیم شعر باید زبانی ساده و طنزآلود داشته باشد با نوعی زیباشناسی سوررئالیسی – اگر چه پست مدرن را به دلایل زیادی نمیتوانستم بپذیرم اما متوجه شدم که شعر باید عیناً بازتاب دهنده زندگی کمیک و تراژیک ما باشد . باید به نثر نزدیک شده و از فخامت آن کاسته شود.زندگی ما دیگر جدیت بردار نیست .به قول آن شاعر آلمانی که گفت «بچهها شوخی شوخی به قورباغه سنگ میپرانند. قورباغهها جدی جدی میمیرند». ما هم شوخی شوخی سنگ میخوریم اما جدی جدی میمیریم. خب بیان این مسایل، زبان دیگری میخواهد. زبانی که بتواند این وضعیت را نشان دهد. دیگر در پی سانتیمانتالیسم، رومانتیسیسم و یا «فخامت در زبان» رفتن، کارکردی ندارد.از جمله شاعرانی که در آن سالها وشرایط میتوانستیم نگاهی به او داشته باشیم فروغ بود. وقتی او میگفت «من خواب دیدهام که کسی میآید» از نظر سادگی زبان کاملاً به زندگی نزدیک میشد. اما ما می بایست از زبان فروغ هم حتی دور میشدیم. آرمانهای کلیگرایانهای در شعر فروغ هست که الان، آنها هم وجود ندارند.مجموع این مسائلی که اشاره کردم، باعث شد که شعر معاصر ما عوض شود و این عوض شدن هم کار دشواری بود.توفانی بود که بسیاری را منحرف کرد. خیلیها رفتند به سمتوسویی که خودشان هم در غبار ایجاد کرده گم شدند. تصورشان این بود که این کار نوعی سرکشی و یک نوع «ابر نهاد» در زندگی ماست.اما بعداً معلوم شد که هیچ کدام از اینها نبوده است. راه، به نظر من، همانی است که این پنج شش ساله پیدا شده است. شعری رو راست، طنزآلود، به شدت نزدیک به زندگی و به ظاهر رئالیستی که زندگی خندهدار ما را نشان دهد.این شعر به تجربه چقدر مورد توجه قرار گرفته است؟به نظر میآید که مورد توجه قرار گرفته است. مدتها بود که کتابهای شعر فروشی نداشت. اما الان حدود شش سالی است که کتابهای جدید حتی به چاپ دهم هم میرسند و این نشان میدهد که این نوع شعر خواننده دارد.برای شاعر امروز غیر از مسائل شخصی و جستجوی زبانی که مورد پسند مردم باشد، چه مشکلات دیگری وجود دارد؟مشکل زیاد است. اولین مشکل نوع زندگی ماست. بحرانهای شدیدی مثل فحشا، بیکاری، فقر و اعتیاد -که البته درهمه جای دنیا هست اما در کشور ما غلظتش بیشتر است- بر زندگی عادی تأثیر میگذارد.سخت گیریهای بیموردی هم وجود دارد که کار را سختتر میکند. در روزنامه میخواندم که دو نویسنده انگلیسی برای چاپ کتاب جدیدشان با هم دیگر رقابت میکردند که چه کسی کتاب بعدیاش بهتر خواهد شد. طبیعی است که این نوع رقابت سالم باعث شکوفایی هنر میشود. اما در ایران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مشکلات بیدلیلی که به وجود میآورد مانع انجام کار میشود.برای ما قدیمیترها که کارمان روی غلطک افتاده است این قبیل سختگیریها شاید مهم نباشد. اما برای جوانترها، بازدارنده است. جوان خسته میشود. اشکال سانسور این نیست که جلوی کتاب را میگیرد؛ اشکالش این است که جلوی خلاقیت را میگیرد.برای خودم هم روشن نیست که علت این سختگیریها چیست؟ مثلاً هزار یا دو هزارکتاب در مقابل آنهمه ماهواره و اینترنت، چقدر ممکن است تأثیرگذار باشد؟ کتاب که مثل روزنامه نیست که از مسایل روز بگوید و بنویسد. دورهای خیلی بهتر شده بود. زندگی دستکم «آدمیزادیتر» شده بود. اما حالا همه چیز دشوار است. به قول شاملو کار کردن در کشورهایی مثل ما، تونل زدن در کوه ناممکنهاست!
Saturday, February 21, 2009
نویسنده ترک: می خواهم ظلم و ستم رژيم اسلامی را افشا کنم
Sunday, February 15, 2009
فتوای مرگ رشدی؛ ۲۰ سال بعد
سلمان رشدی، نویسنده هندیتبار بریتانیایی
۱۳۸۷/۱۱/۲۷
مهرداد سپهریبیست سال پیش، انتشار چهارمین کتاب سلمان رشدی، فرزند یک بازرگان مسلمان هندی، هم صدور فتوای مرگش را در پی داشت و هم او را به مشهورترین نویسنده زنده جهان تبدیل کرد. فتوای مرگ او از سوی آیتالله خمینی اعتراض نویسندگان در بسیاری از کشورهای جهان و سازمانهای حقوق بشری را برانگیخت.
بیشتر بخوانید:
«آیات شیطانی»؛ ۲۰ سال گذشت رضا معینی از مسئولان ایرانی گزارشگران بدون مرز درباره علت واکنش طرفداران حقوق بشر به این فتوا میگوید: «سازمانهای مدافع حقوق بشر محکوم کردند اول برای اینکه کلاً در عرصه نظر و ابراز نظر و گفتن، حکم قتل صادر کردن امر نادرستی است چراکه مانع بحث و گفتگو و آنچه که باید درستی یا غلط بودن آن نظر را ثابت کند، میشود و به شکل دیگر عملاً هیچ نکتهای را نمیتوان با تهدید یا ترور به خاموشی برد. در همین رابطه حرف یکی از روزنامهنگاران تونسی را نقل میکنم که در همان موقع حرف روزنامهنگاران تبعیدی تونسی را مطرح میکرد که میگفت این کشورهایی که امروز طرفدار محمد شدهاند، خودشان چند تا محمد را در زندان شکنجه کرده و به قتل رساندهاند.»عدهای از مسلمانان معتقدند که حتی اگر ثابت شود که به پیامبر اسلام توهین کرده، حقانیت پیامبر اسلام نیازی به کشتن ندارد و تأکید میکنند که هر دو سو باید به حساسیتها توجه کنند.حسن شریعتمداری، اسلامشناس و فرزند آیتالله شریعتمداری میگوید: «آزادی بیان هم مثل هرچیز دیگری که جهانی شده، باید یک نوع مسئولیتپذیری داشته باشد و بتواند یک نویسنده حدس بزند که نوشتههایش باعث چه عکسالعملی خواهد شد و جان چه کسانی را به خطر خواهد انداخت. از سوی دیگر در غرب هم یک نوع راسیسم، ناسیونالیسم، نگاه تحقیرآمیز و رادیکالیسم هنرمندانه در کنار هم باعث خلق چنین اثرهایی میشود و ناگفته پیداست که محافل سیاسی هم هستند که از اینگونه ابزار برای رسیدن به قدرت یا حفظ قدرت با تکیه بر افکار راسیستی، در کشورهای اروپایی دامن میزنند.»آقای شریعتمداری میگوید: «تاریخ نشان میدهد که مذهب و عقیده مذهبی با این چیزها مورد هیچ نوع اضمحلال و خطری نیست و بشر احتیاج به مذهب دارد. مذهب اعم از اسلام، مسیحیت، یهودیت یا هر مذهب دیگری. همزاد با بشر خواهد بود و ادامه خواهد داشت.»با این حال امروز پس از بیست سال آیا ماجرای سلمان رشدی از وقایع بزرگتر میان شرق و غرب پرده بر میدارد یا این واقعهای است تاریخی و بیربط به امروز ما؟مهرداد درویشپور، جامعه شناس و استاد دانشگاه در این باره میگوید: «اجازه بدهید در این مورد از مورد رشدی فراتر برویم و نگاه بکنیم به اینکه ما در سطح جهانی با رویارویی دو طرز برخورد روبهرو هستیم که یکی هستیاش را از انکار آن دیگری به دست میآورد. ما در سطح جهانی از همان دوره رشدی تاکنون شاهد تخاصمهای گوناگونی بین جهان غرب و جهان موسوم به اسلامی هستیم. جنگ عراق، مسئله لبنان، مسئله فلسطین دامن زده به حس آزرده خاطری جهان به اصطلاح اسلامی از تحقیری که احساس میکنند غرب به آنها دارد.»آقای درویشپور ادامه میدهد: «برخوردی که مثلاً با کاریکاتور حضرت محمد صورت گرفته، این نوعی آزردهخاطری را ایجاد کرده. در واقع در جهان غرب ما شاهد یک نوع اسلامستیزی هستیم که به موضوع گروههای نژادپرست تبدیل شده و در مقابل واکنشی را ایجاد کرده، که رادیکالیسم اسلامی را دامن زده است. ما برای اینکه بتوانیم بر این رویارویی چیره شویم، میبایست از دریچه دیگری به ماجرا نگاه کنیم. به نظر من ما همزمان نیازمند یک مبارزه فعال علیه نژادپرستی جهان غرب و یک مبارزه فعال علیه بنیادگرایی اسلامی هستیم.» علیرغم نگاههای بدبینانه، بسیاری از کارشناسان اجتماعی معتقدند که تجارب تلخی چون مسئله رشدی و مسایل دیگر، هم در جهان شرق و هم در جهان غرب، به تدریج باورها به مدارا و همدلی بیشتر، به جای نفی و حذف یکدیگر، را تقویت کرده است.
Saturday, February 14, 2009
خرس نقرهای بهترين کارگردان جشنواره برلين به فرهادی رسيد
۱۳۸۷/۱۱/۲۷ اصغر فرهادی، برای کارگردانی فيلم «درباره الی» برنده خرس نقره ای بهترين کارگردانی پنجاه و نهمین جشنواره بين المللی فيلم برلين شد.در اين بخش کلاوديا لوستا از پرو برای کارگردانی فيلم «شير اندوه» خرس طلايی بهترين کارگردانی را کسب کرد. این فیلم داستان زن جوانی که دچار بیماری مرموزی است و تشخیص داده می شود که بیماری از طریق شیر مادر به وی منتقل شده است. مادر وی در سالهای دهه هشتاد در پرو توسط نیروهای امنیتی مورد آزار و تجاوز قرار گرفته است. آقای فرهادی به هنگام گرفتن جایزه خود در مراسم پایانی این جشنواره از کسانی که در این فیلم او را همراهی کرده اند تشکرد کرد.اصغر فرهادی با تاکید بر اهمیت این جایزه برای سینمای ایران گفت کوشیده است در این فیلم تصویر واقعی از جامعه ایران نمایش دهد.داستان فیلم «درباره الی» زندگی قشر طبقه متوسطه ایران است .اين در حالی است که آقای فرهادی روز سه شنبه برای کارگردانی فيلم «درباره الی» به عنوان بهترين کارگردان بيست و هفتمين جشنواره فجر معرفی شد. ترانه عليدوستی، شهاب حسينی، مانی حقيقی، گلشيفته فراهانی، مريلا زارعی و رعنا آزادی ور در فيلم «درباره آلی» بازی کرده اند. جشنواره برلين که هر ساله در ماه فوريه در مرکز آلمان برگزار می شود و جايزه خرس طلايی و نقره ای - خرس نمادی از شهر برلين است- را به برندگان اهدا می کند، به همراه کن و ونيز، زنجيره مهمترين جشنواره های سينمايی دنيا را تشکيل می دهند.سال گذشته رضا ناجی برای بازی در فیلم آواز گنجشک هاجایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره را کسب کرد.«درباره الی» در جشنواره فجرفيلم «در باره الی» در جريان بيست و هفتمين جشنواره فجر با حاشيه هايی روبه رو بود.جنجال بر سر فيلم با چاپ يادداشتی در روزنامه کيهان با تيتر «چرا نبايد الی اکران شود» به رسانه های ايران کشيده شد.پيام فضلی نژاد، نويسنده اين مقاله از حضور گلشيفته فراهانی در اين فيلم به عنوان بخشی از پروژه سازمان های اطلاعاتی آمريکا ياد کرده بود.خانم فراهانی -۲۵ ساله- در فيلم ريدلی اسکات، در نقش پرستاری که راجر (با بازی دی کاپريو) از او خوشش می آيد، ظاهر می شود، اما او -به عنوان يک زن مسلمان- به راجر می گويد که ابتدا بايد با خانوادهاش صحبت کند و حتی در طول فيلم با راجر دست هم نمی دهد.حضور گلشيفته فراهانی در افتتاحيه فيلم «مجموعه دروغ ها» در پاييز سال گذشته در نيويورک خشم گروهی از «اصولگرايان» را در دولت ايران برانگيخت.در حالی که برخی از روزنامه های ايران خبر از عدم نمايش فيلم «درباره الی» با هنرنمايی گلشيفته فراهانی در جشنواره فجر داده بودند، محمود احمدی نژاد، رييس جمهوری ايران، پيش از آغاز جشنواره به وزير ارشاد دستور داد که اقدامات لازم برای حضور فيلم در جشنواره فجر داده شود.
Wednesday, February 11, 2009
خالق داستان های 'حسنی' درگذشت
خالق داستان های 'حسنی' درگذشت
منوچهر احترامی از نویسندگان مجله گل آقا و بچه ها گل آقا بود
منوچهر احترامی، طنزپرداز ایرانی، شاعر، نویسنده کودکان و پژوهشگر درگذشت.
آقای احترامی روز ۲۲ بهمن در اثر عارضه قلبی در سن ۶۷ سالگی در تهران درگذشت.
از مشهورترین آثار آقای احترامی داستان های "حسنی" است که در میان آن داستان "حسنی نگو یه دسته گل" یکی از مشهورترین آثار او و یکی از محبوب ترین داستان ها نزد کودکان ایرانی است.
سوژه این داستان که زبانی شعر گونه دارد، پسر بچه نامرتبی است که می خواهد باحیوانات مختلف دوست شود اما حیوانات به علت نامرتبی اش با او صحبت نمیکنند، اما سرانجام این پسر بچه به حمام میرود و تمیز میشود و حیوانات هم با او دوست می شوند.
آقای احترامی در مصاحبه ای تیراژ این کتاب را بیش از ۵ میلیون نسخه عنوان کرده بود.
او متولد سال ۱۳۲۰ در تهران بود. آقای احترامی در مدرسه دارالفنون در رشته ادبی تحصیل کرده بود و از دانشکده حقوق دانشگاه تهران لیسانس حقوق داشت.
او از طنزنویسان مجله فکاهی "توفیق" بود که همکاری اش را با این مجله از سن ۱۷ سالگی آغاز کرد. او پس از انقلاب نیز با انتشار مجله طنز گل آقا از نویسندگان ثابت آن بود.
آقای احترامی سابقه فعالیت در مجله تهران مصور و فردوسی را هم در کارنامه خود داشت و مدتی هم در برنامه "صبح جمعه با شما" که از برنامه های تفریحی رادیو ایران بود فعالیت کرد.
او بیش از ۵۰ کتاب داستان برای کودکان نوشته است که عمده این کتاب ها در اوایل دهه شصت همزمان و در روزهای اوج جنگ هشت ساله ایران و عراق منتشر شد و برخی از آن نیز هم اینک تجدید چاپ می شود.
آقای احترامی در سالهای اخیر با حضور در کلاسهای طنزنویسی مؤسسه گلآقا و دفتر طنز حوزه هنری، تجربیاتش را در اختیار علاقهمندان قرار میداد. موسسه گل آقا با انتشار اطلاعیه ای درگذشت آقای احترامی را به جامعه فرهنگی ایران تسلیت گفته است.
مراسم تشییع پیکر منوچهر احترامی روز جمعه ۲۵ بهمنماه از مقابل تالار وحدت تهران برگزار میشود.
Tuesday, January 27, 2009
Friday, January 23, 2009
در تابلوی «اميد»، زن جوانی به تصوير کشيده شده که مشغول نواختن چنگی است که فقط يک تار آن باقی مانده و گوش خود را برای شنيدن نوای چنگ به اين آلت موسيقی نزديک کرده است. تابلوی نقاشی «اميد»، اثر جورج فردريک واتس، نقاش بريتانيايی، توجه بسياری از مردم و رسانه ها را به خود جلب کرده چرا که اين اثر قرن نوزدهمی الهام بخش عبارت مشهور و تيتر کتاب باراک اوباما يعنی «بی پروايی اميد» است.
«اميد» در موزه کوچک «گيلدهال» در مرکز شهر لندن نگهداری می شود.
به گزارش روزنامه آمريکايی کريستين ساينس مانيتور، اين موزه کمتر شناخته شده را بايد با کمک نقشه شهر پيدا کرد و هيچگاه جزو ديدنی ترين نقاط لندن نبوده است. اما مسئولان آن از مراجعه گسترده مردم و بخصوص جهانگردان برای ديدن اين نقاشی تعجب زده اند.
در تابلوی «اميد»، زن جوانی به تصوير کشيده شده که مشغول نواختن چنگی است که فقط يک تار آن باقی مانده و گوش خود را برای شنيدن نوای چنگ به اين آلت موسيقی نزديک کرده است.
ارتباط اين اثر با باراک اوباما از آنجا می آيد که جرمای رايت، پيشوای مذهبی سابق وی، در يکی از سخنرانی های خود ۲۰ سال پيش اين تابلو را منبعی الهام بخش توصيف کرد. او گفت: « در اين تابلو زن جوان حال و روز يک قربانی جنگ را دارد ولی در عين حال بی پروايی و شهامت اميد را به نمايش می گذارد.»اين تصوير و توصيف آن آويزه گوش باراک اوباما شد. او از همين عبارت در نطق سال ۲۰۰۴ و زمان انتخاب اش به عنوان سناتور و همينطور در عنوان کتاب دوم خود استفاده کرد.کارکنان موزه کوچک گيلدهال که پس از ويرانی طی جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۹۱ مجددا گشايش يافت از ميزان علاقه مراجعان به آثار فردريک واتس بخصوص تابلوی «اميد» متعجب اند و می گويند همزمانی نمايش آثار وی با استفاده باراک اوباما ازعنوان اين تابلو در سخنرانی خود کاملا تصادفی بوده است.به خاطر پوشش رسانه ها و مطبوعات بريتانيا از ارتباط اين تابلو با يکی از عبارت های مورد علاقه باراک اوباما نمايشگاه جديد موزه گيلدهال با استقبال فراوان هنردوستان و افراد بی تفاوت روبرو شده است.گروه های توريست ژاپنی را می توان ديد که به محض رسيدن به موزه به سراغ تابلوی «اميد» می روند و يا جهانگردان از کشورهای ديگر را می توان ديد که با پرس و جو در مورد اين اثر شنيده های خود در مورد ارتباط آن با سخنرانی باراک اوباما را می سنجند.اين اثر متعلق به سال ۱۸۸۵ جزو يک مجموعه هنری خصوصی است و نقاش دو نسخه از آن نقاشی کرده است. نسخه بهتر آن در موزه مشهورتری در شهر لندن به نام «تيت» قرار دارد. موضوع آثار ديگر فردريک واتس که در موزه گيلدهال به نمايش گذاشته شده اند عمدتا مشکلات و شرايط سخت زندگی فقرا و محرومان است. با وجوديکه اين نقاش پس از مرگ شهرت نسبی خود را از دست داد ولی دو تابلوی وی به نام «اميد» و ديگری «عشق و زندگی» از ساير آثار وی مشهورتر هستند.باراک اوباما رئيس جمهوری جديد آمریکا اکنون امکان آنرا دارد که از تابلوی «عشق و زندگی» هر روز لذت ببرد چون اين تابلو از سوی بريتانيا به مردم آمريکا تقديم شد و تئودور روزولت رئيس جمهور اسبق آمريکا آنرا در يکی از تالارهای کاخ سفيد نصب کرد.
Monday, January 19, 2009
آیات شیطانی»؛ ۲۰ سال گذشت
«آیات شیطانی»؛ ۲۰ سال گذشت
بیست سال از روزی که آیتالله خمینی فتوای قتل سلمان رشدی، نوسینده کتاب آیات شیطانی را صادر کرد، میگذرد. نویسندهای که متهم بود با کتاب «آیات شیطانی» خود به دین اسلام توهین کرده است. این فتوا، پیامدهای فراوان و عمیقی داشت که هنوز و پس از گذشت ۲۰ سال از صدور آن به نوعی ادامه دارد.
آندرو آنتونی، مقالهنویس هفتهنامه آبزرور، چاپ لندن، طی مقالهای به بررسی سیر این ماجرا، از کتاب سوزی و بمباندازی تا تاثیرات شگرف آن بر آزادی بیان در جوامع چند فرهنگی، به خصوص در غرب، پرداخته است.
نویسنده آبزرور مقالهی خود را از روز آفتابی و آرام ۱۴ فوریه ۱۹۸۹ آغاز میکند. زمانی که گروهی از مطرحترین نویسنگان بریتانیا از جمله مارتین ایمیس، پل ثرو و سلمان رشدی در مراسم ختم نویسندهی انگلیسی، بروس چتوین، حاضر شده بودند. صبح همان روز فتوای رهبر ایران، آیتالله خمینی مبنی بر اعدام رشدی به خاطر نوشتن رمان «آیات شیطانی» صادر شده بود.
به نوشته مقاله نویس آبزرور، دوستان رشدی، از جمله ثرو که فکر میکردند این فتوا تهدیدی توخالی است، اما مراسم ختم چتوین آخرین باری بود که رشدی در میان جمع دیده شد. او باقی آن روز را صرف پیدا کردن پسرش، ظفر، کرد و بعد پنهان شد. فردای آن روز تیتر اصلی تمام روزنامههای لندن این بود «آیتالله [خمینی] فرمان داد: رشدی را اعدام کنید»
اما مقاله نویس آبزرور مقاله خود را به سمت و سویی دیگر میبرد و مینویسد که چاپ «آیات شیطانی» بیش از آن که موضوع بحثهای خداشناسی شود، فرصتی شد برای نشان دادن قدرت سیاسی در جهان اسلام، عمدتا بین ایران و عربستان سعودی. ایران در مقایسه با کشورهای اسلامی دیگر دیرتر به این ماجرا واکنش داد.
«آیات شیطانی» نخستین بار ۹ روز پس از روز چاپش در ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۸، در کشور هند تحت فشار گروه جنت ممنوع شد. با این همه عربستان سعودی بود که نوک پیکان اعتراضات را شکل داد و این روحانیان سعودی بودند که طرح محاکمه رشدی را میکشیدند. با گسترده شدن اعتراضات و همچنین جمع شدن روحانیون شهر قم، ایران نیز به این قافله پیوست و فتوا صادر شد و ایران توانست به برنده اصلی رقابت بر سر نفرت از رشدی و در نهایت کل غرب و میراث آن بدل شود.
آندرو آنتونی، مقاله خود را با نقل مشکلات رشدی در دهه بعد پیش میبرد، از دورانی که هیچ سیاستمداری به او نزدیک نمیشده و خطوط هوایی بریتانیا از او خواسته بودند از هواپیماهای آنها استفاده نکند. دورانی که نه تنها برای رشدی بلکه برای دهها فرد دیگر که به نوعی به این کتاب مرتبط بودند نیز هولناک بوده است.
پوزشخواهی بی تاثیر
در کریسمس ۱۹۹۰ رشدی ایمان خود به اسلام را تازه کرده و اعلام میکند که با هیچکدام از شخصیتهای «آیات شیطانی» هم نظر نیست. دوستاناش به او میگویند این کار دردی را دوا نخواهد کرد، اما او عذرخواهی میکند و تنها سالها بعد میگوید این کار بزرگترین اشتباه زندگی او بود.
در واقع این عذرخواهی تاثیری چندانی نداشت، با آنکه آیتالله خمینی در گذشت اما فتوا لغو نشد، هیتوشی اگاراشی، مترجم ژاپنی کتاب رشدی به ضرب چاقو کشته شد، اتوره کاپرییولو، مترجم ایتالیایی، در یک حمله دیگر با چاقو به شدت مجروح میشود، در سال ۱۹۹۳ ویلیام نیگارد، ناشر نروژی، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و زخمی شد و عزیز نسین، مترجم ترکی اثر نیز هدف اصلی کشتار سیلواس -حریقی عمدی در یک هتل با ۳۷ کشته- بود. نویسنده آبزرور اما این اثر پر جنجال را همچنان جز پرفروشترین آثار ادبی به ویژه در آمریکا میداند. رشدی نیز ۷ رمان و چندین اثر دیگر منتشر کرده است.
پس از انتشار «آیات شیطانی»:
هیتوشی اگاراشی، مترجم ژاپنی کتاب رشدی به ضرب چاقو کشته شد، اتوره کاپرییولو، مترجم ایتالیایی، در یک حمله دیگر با چاقو به شدت مجروح میشود، در سال ۱۹۹۳ ویلیام نیگارد، ناشر نروژی، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و زخمی شد و عزیز نسین، مترجم ترکی اثر نیز هدف اصلی کشتار سیلواس -حریقی عمدی در یک هتل با ۳۷ کشته- بود.
اما آنچه آنتونی در پی «داستان رشدی» به آن اشاره میکند، نه خود نویسنده و «آیات شیطانی»، بلکه سخنان آیتالله خمینی است که بعد از صدور فتوا از رادیوی جمهوری اسلامی ایران پخش شد. آیتالله خمینی در این سخنان خواهان مرگ تمام کسانی است که هوشیارانه به چاپ این اثر کمک کردهاند، «تا دیگر کسی جرات نکند که به اسلام هتک حرمت کند.» بعد از نقل این سخن است که آنتونی میپرسد: چرا این آثار دیگر امروز خلق نمیشوند؟ چرا ناشران و نویسندگان هیچ کدام قدرت نوشتن و چاپ اثری نظیر «آیات شیطانی» را ندارند؟
آنتونی بعد از طرح چند مثال چون کتاب «جواهر مدینه» از شری جونز و توجیهاتی از انتشارات رندوم هوس برای چاپ نکردن اثر، به نقل قولی از کنن مالیک خالق کتاب «ماجرای رشدی و میراث آن» میرسد: «آن فتوا در واقع برای همیشه تاثیرش را گذاشته است.» آندرو آنتونی مینویسد که نگاه انتقادی به دین اسلام از موضاعات هنری کنار گذاشته شده و خالق اثری که اسلام را به چالش بکشد، چه مسلمان (چون رشدی) و چه غیر مسلمان (چون تئو ون گوگ) با تهدید جدی از سوی جامعه مسلمان روبهرو شدند. حتی شخصی چون نجیب محفوظ نیز که از منتقدان «آیات شیطانی» بود، پنج سال بعد از امضا کردن بیانیهای که کشتن هر نویسندهای را محکوم میکرد، توسط افراطگرایان اسلامی به ضرب چاقو کشته شد.
آنتونی کلمه «اسلام هراسی» را از مهمترین تبعات چاپ «آیات شیطانی» و اتحاد مسلمانان را هم نتیجه و عامل «اسلامهراسی» میداند. آنتونی مینویسد زمانی که آیتالله خمینی اعلام کرد «آیات شیطانی» توطئه «حساب شده» امپریالیستهای صهیونیست برای ظلم بر مسلمانان است، کمتر کسی معنا و صحت آن را درک میکرد. اما حالا بعد از وقایع یازده سپتامبر، حمله نظامی به عراق و افغانستان و درگیری مدام اسرائیلیها و فلسطینیها ایده جنگ فرهنگی و نظامی غرب علیه اسلام بیشتر جان میگیرد.
آندرو آنتونی، مقالهنویس آبزرور، در انتهای مقاله خود مینویسد که این خصوصیات اسلام برای تعیین آن چه پذیرفتنی است و آنچه نیست، تنها مختص این دین نیست. ادیان دیگر نیز در این باره حساسیت نشان دادهاند. فرهنگ، میراثی اجتماعی است، اما در یک جامعه آزاد، بحث «آزادی انتخاب» نیز وجود دارد؛ آزادی تغییر دادن اعتقادات، پس زدن سنت و به چالش کشیدن مذهب که تمام اینها در جامعهای که در آن بیان اعتقادات و بحث و گفتوگو آزاد است، پیش خواهد آمد.
در این بیست سال اخیر چنین چیزی روز به روز کمتر شده است. سال ۱۹۸۹ دولت بریتانیا از آزادی بیان در مقابل افراطگرایان اسلامی دفاع میکرد و در سال ۲۰۰۹ میلادی، افراطگرایان اسلامی دولت بریتانیا را محکوم میکنند که حق آزادی بیان را از انسانها گرفته است. بیست سال از فتوای آیتالله خمینی میگذرد، رشدی به زندگی عادی بازگشته، اما «آیات شیطانی» هم چنان سوژه و موضوعی برای برخورد فرهنگهاست. به نوشته آنتونی، این کتاب احتمالا بیانگر این اعتقاد است که «هیچ چیز، مقدستر از آزادیای نیست که هر چیز مقدسی را به نقد بکشد و لازم است که پس از بیست سال همچنان این موضوع را از خاطر نبریم.»
Monday, January 12, 2009
انگلیسیها بیشترین جوایز گلدن گلوب را به خانه بردند
رادیو فردا
مراسم شصتوششمين دوره جایزه گلدن گلوب ۲۰۰۹ که پیشدرآمد جایزه اسکار به شمار میرود صبح روز دوشنبه به وقت ايران در لسآنجلس برگزار شد.
در اين مراسم سالانه که جوايزی از سوی اتحاديه مطبوعات خارجی هاليوود در ۲۵ رشته سينمايی اهدا میشود، کيت وينسلت، بازيگر انگليسی، موفق شد دو بار جايزه گلدن گلوب بازیگری را از آن خود کند.
اين بازيگر ۳۳ ساله که در سال ۱۹۹۷ با فيلم پرفروش «تايتانيک» به شهرت جهانی رسيد توانست دو جايزه بهترين بازيگر زن به خاطر بازی در فيلم «راه انقلابی» ساخته سام مندیز، و بهترين بازيگر زن در نقش مکمل به خاطر بازی در فيلم «کتابخوان» ساخته استیون دلدری را دريافت کند.
هر دو فيلم آثاری برگرفته از دو رمان هستند که ماجرای آنها در دهههای ۱۹۵۰ و ۶۰ ميلادی میگذرد.
وينسلت پس از دريافت دومين جايزه ناباورانه در حالی که شادی خود را پنهان نمیکرد از رقيبان خود آنجلينا جولی و مريل استريپ به خاطر پيروزی خود «عذرخواهی» کرد.
اما موفقترين فيلم اين دوره گلدن گلوب، «ميليونر زاغهنشين»، ساخته دنی بويل، فيلمساز انگليسی بود که توانست جایزه بهترين فيلم داستانی، بهترين کارگردانی، بهترين فيلمنامه و بهترين موسيقی فيلم را از آن خود کند.
اين فيلم که بخشهای زيادی از آن در شهر بمبئی در هند فيلمبرداری شده داستان جوان فقيری از اهالی بمبئی است که در مسابقه تلويزيونی «چه کسی میخواهد ميليونر باشد» برنده میشود.
برخی صاحبنظران «ميليونر زاغهنشين» را يکی از نامزدهای اصلی دريافت جايزه اسکار امسال میدانند.
هيث لجر، بازيگر فقيد استراليايی، به خاطر بازی در نقش جوکر در فيلم «شواليه تاريکی»، از سری فيلمهای «بَتمن»، جايزه بهترين بازيگر مرد در نقش مکمل را دريافت کرد.
از راست به چپ: دو پاتل، فریدا پینتو و دنی بویل که بیشترین جایزه گلدن گلوب را برای فیلمش تصاحب کرد.
لجر پس از پايان فيلمبرداری اين فيلم، به علت آن چه مصرف تصادفی دارو عنوان شد، در ۲۷ سالگی درگذشت.
کريستوفر نولان، کارگردان بريتانيايی «شواليه تاريکی»، در این مراسم هنگامی که جايزه را به نمايندگی هيث لجر دريافت کرد گفت: «مرگ هيث فقدان بزرگی برای آينده سينماست.»
با اين جايزه اقبال هيث لجر برای به دست آوردن اسکار سال نيز بيشتر شد. در صورت اعطای اسکار به هيث لجر اين دومين بار خواهد بود که بازيگری پس از مرگ موفق به دريافت اسکار میشود.
پيش از اين در سال ۱۹۷۷ پيتر فينچ پس از مرگش توانست به خاطر بازی در فيلم «شبکه» (۱۹۷۶) ساخته سيدنی لامت اين جايزه را به دست آورد.
«کشتیگير»، ساخته دارن آرونوفسکی که سال گذشته ميلادی در شصت و پنجمين دوره جشنواره فيلم ونيز برنده شير طلايی شد، توانست دو جایزه را تصاحب کند و پس از «ميليونر زاغهنشين» موفقترين فيلم اين دوره گلدن گلوب باشد.
ميکی رورک به خاطر بازی در اين فيلم جايزه بهترين بازيگر مرد را برد و بروس اسپرينگستين، خواننده و ترانهسرای معروف راک، برای ترانه اين فيلم جايزه بهترين ترانه را دريافت کرد.
وودی آلن نیز با آخرين فيلم خود «ويکی کريستينا بارسلونا» جايزه بهترين فيلم موزيکال يا کمدی را دريافت کرد. در اين فيلم اسکارلت جوهانسون، پنهلوپه کروز و خاوير باردم بازی دارند.
«کشتیگير»، ساخته دارن آرونوفسکی که سال گذشته ميلادی در شصت و پنجمين دوره جشنواره فيلم ونيز برنده شير طلايی شد، توانست دو جایزه را تصاحب کند و پس از «ميليونر زاغهنشين» موفقترين فيلم اين دوره گلدن گلوب باشد.
کالين فارل بازيگر ايرلندی جایزه بهترين بازيگر مرد در فیلم موزيکال يا کمدی را برای بازی در فيلم «در بروژ» دريافت کرد.
سالی هاوکينز، بازيگر بريتانيايی، نیز با بازی در فيلم «بیغم» ساخته مايک لی جایزه بهترين بازيگر زن در فیلم موزيکال يا کمدی را به دست آورد.
انيميشن تکاندهنده «والس با بشير» به کارگردانی آری فولمن از اسرائيل جايزه بهترين فيلم غيرانگليسیزبان را گرفت و «وال ـ ای» توليد استوديو پيکسار به عنوان بهترين فيلم انيميشن شناخته شد.
در شصتوششمين دوره مراسم گلدن گلوب، استيون اسپيلبرگ، فيلمساز نامآور آمريکایی، جايزه يک عمر دستاورد سينمايی را که نام سسيل بی. دوميل را بر خود دارد از دست مارتين اسکورسيزی دريافت کرد.
مارتين اسکورسيزی در مراسم هنگام معرفی اسپيلبرگ گفت: «۴۰ سال است که با هر فيلم جديدش سينما را دوباره ابداع میکند.»
جايزه گلدن گلوب را دومين جايزه مهم در سينمای آمريکا و برندگان آن را از زمره پراقبالترين هنرمندان سينما برای دستيابی به اسکار میدانند.
هشتاد و يکمين دوره اعطای جوایز اسکار در تاریخ ۲۲ فوريه، چهارم اسفندماه، برگزار خواهد شد. مراسم دوره قبل گلدن گلوب به دليل اعتصاب گسترده فيلمنامهنويسان هاليوود برگزار نشد و نام برندگان آن تنها در يک نشست مطبوعاتی اعلام شد.
Wednesday, January 07, 2009
دولت ترکيه حق شهروندي يک شاعر مشهور و فقيد اين کشور را اعاده کرد
آنکارا- هيات دولت ترکيه مصوبه اعاده اعتبار و شهروندي ترکيه به " ناظم حکمت " مشهورترين شاعر معاصر و فقيد ترکيه را که سالها پيش از او سلب شده بود ، روز گذشته امضاء کرد.
با امضاي اين مصوبه از سوي هيات وزيران ترکيه، مرحوم حکمت که در سال 1951 ميلادي از تابعيت ترکيه اخراج شده و در همان دوران دار فاني را وداع گفته بود، دوباره به تابعيت ترکيه پذيرفته شد. به اين ترتيب راه براي اعاده اعتبار شهروندي وي هموار خواهد شد و حتي امکان انتقال جسد وي به زادگاهش نيز با اين مصوبه فراهم خواهد بود. " جميل چيچک " سخنگوي هيات دولت ترکيه با اشاره به اين که هيات وزيران مصوبه ياد شده را روز گذشته امضاء کرد، گفت : با لغو مواد 141 و 142 قانون جزايي سابق ترکيه در سالهاي گذشته راه براي اعاده تابعيت ترکيه به حکمت هموار شده و هيات وزيران ترکيه با امضاي مصوبه ياد شده در اين راستا گام برداشته است. " ارطغرل گوناي " وزير فرهنگ و گردشگري ترکيه نيز در اين رابطه با اشاره به اين که بسياري از اشعار " ناظم حکمت " اشعاري حماسي در وصف جمهوري ترکيه به خصوص جنگ رهايي بخش اين کشور است، گفت : با اعاده تابعيت حکمت ترکيه دين خود را به وي تا حدي ادا کرده است. وي در خصوص انتقال جسد حکمت به ترکيه و دفن آن در اين کشور گفت : پسر ناظم حکمت پيشتر اعلام کرده بود که با اين مساله موافق نيست.
Tuesday, January 06, 2009
کوبا اسناد ارنست همينگوی را منتشر کرد
کوبا اسناد ارنست همينگوی را منتشر کرد
radiofarda
روز دوشنبه دولت کوبا اولين بخش از اسناد، عکسها و کتابهای متعلق به ارنست همينگوی را که چندين دهه در زيرزمين منزل شخصی وی در حومه شهر هاوانا به فراموشی سپرده شده بود در اختيار پژوهشگران قرار داد.
به گزارش رویترز، آدا رزا آلفونسو، مدير موزه ارنست همينگوی در کوبا، گفته است که «بخش اعظم اين اسناد و نوشتهها هيچگاه چاپ نشدهاند و بررسی آنها شناخت تازهای به دست خواهد داد از دوران زندگی اين نويسنده سرشناس در کوبا. ارنست همينگوی ۲۱ سال در خانهای در شهر سانفرانسيسکو د پائولا در کوبا زندگی میکرد و بسياری از کتابهای مهم خود را در اين دوران نوشت.»
«اين اسناد و نوشته ها دوران زندگی همينگوی در کوبا را روشن خواهد کرد، دورانی که در زندگی ادبی اين نويسنده بسيار مهم است و تا کنون اطلاعات چندانی در مورد آن در دسترس نبوده است.»
آدا رزا آلفونسو مدير موزه ارنست همينگوی در کوبا
خانم آلفونسو میافزايد: «اين اسناد و نوشتهها دوران زندگی همينگوی در کوبا را روشن خواهد کرد، دورانی که در زندگی ادبی اين نويسنده بسيار مهم است و تاکنون اطلاعات چندانی در مورد آن در دسترس نبوده است.»
اين مجموعه با بيش از دو هزار سند شامل دستنوشتههای کتابهای او، نامههای شخصی و حرفهای وی و قبضهای خريد وی از فروشگاهها است و همين طور ۳۵۰۰ قطعه عکس و ۹ هزار کتاب که از اين تعداد مشخص است که ارنست همينگوی دو هزار مورد را مطالعه کرده است، چون در حاشيه صفحات اين کتابها يادداشتهایش را میتوان ديد.
از جمله موارد جالب در ميان اين اسناد يادداشتهای ارنست همينگوی در مورد جستوجوی وی برای پيدا کردن يک زيردريايی آلمان نازی در آبهای حاشيه کوبا است که به رمز نوشته شدهاند و همين طور نامههای عاشقانه وی به کنتس ايتاليايی آدريانا ايوانيچ که حدس زده میشود الگوی شخصيت قهرمان زن در داستانی است به قلم همينگوی به نام «آن سوی رودخانه و در ميان درختان».
تاکنون حدود نيمی از دو هزار سند مربوط به ارنست همينگوی به نسخههای ديجيتالی برگردانده شده و در اختيار پژوهشگرانی قرار داده خواهد شد که برای مشاهده آنها به مقامات مسئول در کوبا تقاضای رسمی ارائه کنند.
در حال حاضر برای ديدن اين اسناد علاقهمندان بايد به محل سکونت ارنست همينگوی در کوبا بروند و اين نوشتهها و اسناد را در آرشيو آن محل ببينند، ولی به گفته مسئول موزه همينگوی در کوبا به زودی اين اسناد در کتابخانه جان اف کندی شهر بوستون آمريکا نيز قابل دسترس خواهد بود.
به گفته اين مقام، اسناد مربوط به دوران زندگی همينگوی در کوبا فعلا روی شبکه اينترنت قابل دسترسی نيست، ولی شايد روزی در آينده اين کار نيز انجام شود.
اين پروژه بخشی از همکاری بين شورای ميراث ملی کوبا و شورای تحقيقات اجتماعی آمريکاست که از سال ۲۰۰۲ فعاليت برای احيای اسناد مربوط به ارنست همينگوی را آغاز کردند.
ارنست همينگوی در سال ۱۹۳۹ درست يک سال قبل از انتشار کتاب «زنگها برای که به صدا درمیآيند» در کوبا سکونت گزيد و سه کتاب ديگر خود یعنی «پیرمرد و دريا»، «جزاير رودخانه» و «جشن بیکران» را در کوبا نوشت.
او در سال ۱۹۵۴ برنده جايزه نوبل ادبيات شد و در سال۱۹۶۰ به آمريکا بازگشت و يک سال بعد در ۶۱ سالگی خودکشی کرد.
Monday, January 05, 2009
والس با بشیر»، فیلم برگزیده انجمن منتقدان آمریکا
والس با بشیر»، فیلم برگزیده انجمن منتقدان آمریکا
انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا روز شنبه فیلم «والس با بشیر» محصول اسرائیل را به عنوان بهترین فیلم سال ۲۰۰۸ انتخاب کرد و شانس آن را برای جایزه اسکار که ماه آینده اهدا میشود بالا برد.
«والس با بشیر» که منتقدان آن را «مستند انیمیشن» میخوانند ساخته آری فولمن، کارگردان اسرائیلی، است که خود در سال ۱۹۸۲ در زمان گذراندن دوران سربازی در جنگ لبنان شرکت داشته است.
بیشتر بخوانید:
نامزدهای گلدن گلوب؛ همگی در پیوند با واقعیت
انجمن منتقدان آمریکا جایزه بهترین بازیگر مرد را به شان پن برای فیلم «میلک» ساخته گاس ون سنت و بهترین بازیگر زن را به سالی هوکینز برای فیلم «بیغم» ساخته مایک لی انگلیسی اهدا کرد.
فیلم «بیغم» همچنین جوایز بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه، و بهترین بازیگر نقش دوم مرد، ادی مارسن، را از آن خود کرد.
در چهل و سومین مراسم اهدای جوایز انجمن ملی منتقدان آمریکا هانا شیگولا در فیلم «آستانه بهشت» به عنوان بهترین بازیگر نقش دوم زن شناخته شد و فیلم «مرد روی سیم» جایزه بهترین فیلم مستند را از آن خود کرد.
«مرد روی سیم» داستان اقدام متهورانه یک بندباز فرانسوی است که در سال ۱۹۷۴ فاصله بین برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک را از روی سیم طی کرد.
منتقدان آمریکا جایزه بهترین فیلمبرداری را به فیلم «میلیونر زاغهنشین» دادند، اما فیلمهای «گران تورینو» ساخته کلینت ایستوود و «مورد غریب بنجامین باتن» ساخته دیوید فینچر را بدون جایزه گذاشتند. این دو فیلم از مهمترین رقبای جایزه اسکار در چندین رشته هستند.
منتقدان آمریکایی در حالی جایزه بهترین فیلم را به «والس با بشیر» دادند که دیگر انجمنها و جوامع سینمایی فیلمهای «میلیونر زاغهنشین»، «میلک» یا «وال - ای» را به عنوان فیلم برگزیده سال خود معرفی کردند.
اعضای انجمن ملی منتقدان آمریکا از میان نویسندگان مهمترین روزنامههای آمریکایی در شهرهایی چون لسآنجلس، بوستون، نیویورک، و شیکاگو و همین طور مجلات تایم، نیوزویک، نیویورکر و سایت سالونداتکام انتخاب میشوند.
گرت یونکه، خالق آثار پرارزش ادبی درگذشت
گرت یونکه یکی از نویسندگان برجستهی معاصر اتریش بود که تا لحظات آخر عمرش آرام ننشست. «او با زبان آنگونه بازی کرد که یک بچه با حبابهای صابونی». از یونکه چندین رمان، نمایشنامه، فیلمنامه و دفتر شعر به جای مانده است. گرت یونکه