Sunday, August 13, 2006

دوباره ظهور کن

شاید اگر دوباره ظهور کنی
دیگر آن پیامبرخشمگین نباشی
و برپاره ای چرم
که دست نوشته های خدا ی تست
تنها یک کلمه آبی رنگ مانده باشد
کلمه ای که میتواند
شادی را معنی کند
آب بازی را درتابستان
دویدن با موهای گشوده را دربادها
بوسیدن درزیر سایه تاک ها
و عشق ورزیدن در تمامی راه ها
وبیراهه ها
شاید اگر این بار ظهور کنی
بی آنکه صدایت از خشونت مرگ گرفته باشد
زلال و آرام همچون دریاچه های بهشتی
برهمین زمین و همین جا
دوست داشتن را
زندگی کردن را
و آواز خواندن را
بیاموزی
شاید اگر این بار ظهور کنی
نه پیامبرباشی
نه خدا
که تنها شاعری باشی
با قلبی عاشق
شاید اگر ستاره ها را دوباره جمع کنم م
و یک رنگین کمان بسازم
از آن به آخرین نقطه این آبی ها سفر کنم
آنجا که ماه قرص تمام است
و همه آب ها شفاف اند
درسایه های لرزان درختان
سنجاب ها جست و خیز میکنند
وکودکان
زیباترین آوازهایشان را میخوانند
و آهوان کوچک
بربرکه های زلال ایستاده اند
با تصویر رنگین کمان بر شانه هایشان
 
Copyright 2009 ادبیات