Thursday, December 25, 2008

هارولد پینتر درگذشت


هارولد پینتر درگذشت

هارولد پینتر، نمایشنامه‌نویس معاصر بریتانیا و برنده نوبل ادبیات، روز چهارشنبه در ۷۸ سالگی بر اثر سرطان درگذشت.
پینتر در دوران طولانی فعالیت خود به عنوان نمایشنامه‌نویس جوایز متعددی را از آن خود کرد، از جمله جایزه معتبر نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۵. آکادمی نوبل در بیانیه خود برای اعلام جایزه پینتر از او به عنوان «نماینده اصلی نمایشنامه‌نویسی بریتانیا در نیمه دوم قرن بیستم» و همین طور نویسنده‌ای یاد کرد که «در آثار خود مشکلات و مسائل پشت پرده زندگی روزمره را افشا می‌کند».
پینتر گرچه بیشتر به خاطر نمایشنامه‌هایش از جمله «پیشخدمت» و «جشن تولد» معروف است، فیلمنامه‌نویس، بازیگر و کارگردان هم بود. او از جمله فیلمنامه فیلم «پیشخدمت» را بر اساس رمانی به همین نام نوشته است که در سال ۱۹۶۳ با کارگردانی جوزف لوزی و بازی درک بوگارد در انگلیس ساخته شد.
هارولد پینتر در سال‌های اخیر با پشتکار فراوان به تبلیغ علیه نقض حقوق بشر پرداخت و در میان هنرمندانی چون کن لوچ در سال ۲۰۰۳ نامه‌ای در اعتراض به حمله بریتانیا و آمریکا به عراق به دولت تونی بلر نوشت.
هارولد پینتر در سال‌های اخیر با پشتکار فراوان به تبلیغ علیه نقض حقوق بشر پرداخت و در میان هنرمندانی چون کن لوچ در سال ۲۰۰۳ نامه‌ای در اعتراض به حمله بریتانیا و آمریکا به عراق به دولت تونی بلر نوشت.
او همچنین در سال ۲۰۰۴ جایزه شعر ویلفرد اوون را به خاطر مجموعه‌ای از اشعارش دریافت کرد که در نقد جنگ عراق نوشته بود.
پینتر در سال ۱۹۳۰ در خانواده‌ای یهودی که از لهستان و روسیه به انگلیس گریخته بودند در لندن به دنیا آمد. او در نوجوانی به بازیگری در تئاتر علاقه‌مند شد و فعالیت سیاسی خود را هم در سال ۱۹۴۸ که از انجام خدمت سربازی سر باز زد آغاز کرد.
از دیگر فیلمنامه‌های مهم او می‌توان به «زن ستوان فرانسوی» بر اساس رمانی به همین نام اثر جان فالز اشاره کرد که در سال ۱۹۸۱ به روی پرده رفت. او همچنین بسیاری از نمایشنامه‌های خود را هم برای رادیو و تلویزیون کارگردانی کرد.
هارولد پینتر در ایران نویسنده شناخته‌شده‌ای است و سال‌هاست که آثار اصلی او به فارسی ترجمه و چاپ می‌شود. از جمله این آثار می‌توان به «بازگشت به خانه»، «خیانت»، «پیشخدمت»، «وقت ضیافت» و «جشن تولد» اشاره کرد
.

Wednesday, December 24, 2008

ژان والژان «بینوایان» بار ديگر در دادگاه

ژان والژان «بینوایان» بار ديگر در دادگاه

طولانی‌ترين دعوای حقوقی ادبی در فرانسه بر سر رمان حماسی ويکتور هوگو، بينوايان، روز جمعه گذشته به نفع نويسنده دو دنباله بر اين کتاب، و ناشر آن، پلون، به پايان رسيد.
دادگاه استيناف پاريس پس از هفت سال نهايتا به نفع پلون و فرانسوا سرزا که دو دنباله بر بينوايان نوشته و قهرمان آن، ژان والژان، را زنده کرده است رای صادر کرد و اعلام کرد که اين دو کتاب «تجاوز به حقوق ويکتور هوگو» نيست.
رمان بينوايان بيش از هر رمان فرانسوی ديگر در خارج از کشور فرانسه خوانده شده و تاکنون الهام‌بخش چندين فيلم سينمايی و همين طور يک نمايش موزيکال در لندن بوده که بيش از ۲۰ سال است بر صحنه است.
پس از اين که فرانسوا سرزا، روزنامه‌نگار و رمان‌نويس، سفارش نوشتن دو دنباله بر شاهکار حماسی هوگو را دريافت کرد، پير هوگو، نبيره اين نويسنده بزرگ، با اين شکايت که اين دنباله‌ها تجاوز به حقوق فکری و اخلاقی اين نويسنده است، به دادگاه رفت.
بينوايان داستان طولانی ژان والژان، يک محکوم و زندانی سابق، است که پس از آزادی از زندان تلاش می‌کند گذشته پر از گناه و خطای خود را کنار بگذارد. داستان بر پس‌زمينه آشوب‌های اجتماعی و انقلاب قرن نوزدهم پاريس رخ مي‌دهد.
حکم دادگاه استيناف پاريس غير از انتشارات پلون و فرانسوا سرزا چند پيروز ديگر هم داشته است. چند ناشر ديگر هم قصد دارند دنباله‌هايی بر چند اثر کلاسيک ادبيات فرانسه از جمله مادام بوواری، اثر گوستاو فلوبر، را سفارش دهند و به همين دليل منتظر چراغ سبز دادگاه بودند.
حکم دادگاه استيناف پاريس غير از انتشارات پلون و فرانسوا سرزا چند پيروز ديگر هم داشته است. چند ناشر ديگر هم قصد دارند دنباله هايی بر چند اثر کلاسيک ادبيات فرانسه از جمله مادام بوواری، اثر گوستاو فلوبر، را سفارش دهند و به همين دليل منتظر چراغ سبز دادگاه بودند.
استدلال اصلی پير هوگو، نبيره نويسنده شهير فرانسوی، اين بود که ناشر اين دو کتاب با خانواده او مشورت نکرده است. او بيش از همه به زنده ماندن و تغيير در شخصيت سربازرس ژاور شکايت داشت که در پايان کتاب هوگو خود را به قصد خودکشی به رود سن می‌اندازد.
وکلای پير هوگو اساس دفاع حقوقی خود را بر يکی از يادداشت‌های هوگو گذاشته بودند که در اوج شهرت، اما پيش از چاپ بينوايان، نوشته است کتابی که تمام شد و به چاپ رسيد ديگر نبايد «به آن دست زد». در مقابل وکلای انتشارات پلون به يک سخنرانی هوگو هفت سال پيش از مرگش استناد می‌کردند.
هوگو در اين سخنرانی می‌گويد وقتی اثری منتشر می‌شود نويسنده آن ديگر «اربابش» نيست و اين که آثارش جزء ميراث کشور فرانسه است.
وکلای پلون همچنين اشاره می‌کردند که دنباله‌نويسی بر آثار کلاسيک ادبيات سنتی طولانی است و برای مثال حداقل ۳۰۰ دنباله بر «دن ژوان» نوشته شده و ۳۹ دنباله بر «سه تفنگدار».
اين دعوای حقوقی در فرانسه باعث بحث‌های فراوان و گمانه‌زنی در اين مورد شده بود که خود ويکتور هوگو اگر بود در مورد برداشت‌های مدرن از اثر خود چه واکنشی نشان می‌داد. هوگو خود همواره از طرفداران عدالت اجتماعی و مخالفان سرسخت سانسور بود.
برخی کارشناسان ادبی اين سوال را مطرح کردند که آيا خود ويکتور هوگو اگر زنده بود از اين دو دنباله بر بينوايان يا کارتون والت ديزنی بر اساس «نتردام دوپاری» با عنوان «گوژپشت نتردام» بدش مي‌آمد يا از آنها استقبال می‌کرد.
دو دنباله بر کتاب بينوايان در سال ۲۰۰۱ در آستانه جشن‌های دويستمين سالگرد تولد هوگو به چاپ رسيدند.
فقط در شهر پاريس دو نمايشگاه بزرگ به اين رمان ويکتور هوگو اختصاص دارد
.

Monday, December 15, 2008

دریای در خلسه مست

گیل آوایی

بنام صبح آزادی

سفر تلخ بی بازگشت کعبه

اسماعیل وفا یغمایی

اسماعیل وفا. دجله چشمی است و فرات چشمی دیگر

دجله چشمی است و فرات چشمی دیگر
اسماعیل وفا
دجله چشمی است و فرات چشمی دیگر

گریان در دو سوی ششصد هزار جمجمه
که تا ماه فرا رفته است
و خورشید را تاریک کرده ست
و فراتر می رود.و فراتر می رود

دجله فریادی است

و فرات فریادی دیگر

که نه تیمور چنین برجی برافراشت

و نه هلاکو چنین مناره ای

تا بر فراز آن فقیهان طلوع تاریکی را نوید دهند

و جهانداران زیبائی دموکراسی را
از مجموعه منتشر نشده آتشکده

ابیست و یک اوت دو هزار و هفت

پرنده كوچك، ببرمهربان‌و‌ تائودا .

اسماعیل وفا
. مقدمه و قسمت اول

Thursday, December 11, 2008

«من درد مشتركم مرا فرياد كن»


«من درد مشتركم
مرا فرياد كن»

دکترعدبالعلی معصومی


در خيزش دانشجويان به پاخاسته در روز 17 اذر87 در دانشگاه تهران, اين تصوير كوتاه از شعر «عشق عمومي» شاعر بلندنام ايران ـ احمد شاملو ـ به صورت درشت نويسي بر روي نوار پارچه يي ديده مي شد و واگويه درد مشتركي بود كه در لحظه ـ لحظه اين خيزش فرياد مي شد.

شاملو شعر «عشق عمومي» را در سال 1334 پس از پرپرشدن بسياري از يارانش, ازجمله مرتضي كيوان, سرود كه به دست ماْموران حكومت كودتا به خون غلتيدند؛ در سالي كه آوار سنگين آن را در شعر «نگاه كن» اين گونه بازگو مي كند:
«سال بد
سال باد
سال اشك
سال شك.
سال روزهاي دراز و استقامتهاي كم
سالي كه غرور گدايي كرد
سال پست 
سال درد
سال عزا
سال اشك پوري
سال خون مرتضا...
شعر «عشق عمومي» يكي از شعرهاي مجموعه «هواي تازه» است كه شامل شعرهايي است كه شاملو در سالهاي 1326تا 1335 سروده است.
«عشق عمومي»
اشك رازي ست
لبخند رازي ست
عشق رازي ست
اشكِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
*
قصه نيستم كه بگويي
نغمه نيستم كه بخواني
صدا نيستم كه بشنوي
يا چيزي چنان كه ببيني
يا چيزي چنان كه بداني...
من درد مشتركم
مرا فرياد كن
*
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام
با لبانت براي همه لبها سخن گفته ام
و دستهايت با دستان من آشناست
در خلوتِ روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان,
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال
عاشق ترينِ زندگان بوده اند
*
دستت را به من بده
دستهاي تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي گويم
به سان ابر كه با توفان
به سان علف كه با صحرا
به سان باران كه با دريا
به سان پرنده كه با بهار
به سان درخت كه با جنگل سخن مي گويد
زيرا كه من
ريشه هاي تو را دريافته ام
زيرا كه صداي من
با صداي تو آشناست.
1334
شاملو در يكي دو مصاحبه درباره اين «درد مشترك» سخن مي گويد, از جمله در گفتگويي كه در 20مرداد سال 1358 زير عنوان «سندباد در مرگ» (از «شبانه ها» تا «هجراني ها») در روزنامه «بامداد» به چاپ رسيد:
«من از درد خودم فرياد زده ام و البته كه چنين است. مگر مي توان از درد ديگري فرياد زد و در ضمن صميمي و صادق نيز بود! اما اگر درد من درد تو نيز بوده؛ اگر درد من درد مشترك بوده, پس در همان حال ”درد مشترك“ را فرياد زده ام».
شاملو در گفتگويي كه در نشريه «انديشه و هنر», شماره 2, فروردين 1344 («ويژه نامه الف. بامداد») به چاپ رسيد, در همين باره با اشاره به مردم مي گويد: «من اگه انسان باشم, نمي تونم از درد شما غافل باشم؛ نمي تونم. توي عاشقونه ترين شعرهاي من يه عقيده اجتماعي پيدا مي كنين, چرا؟ براي اين كه من دور نيستم از جامعه ام. من همراه جامعه هستم. من

من حس مي كنم جامعه ام رو. و اين اصلاً تحته پرش منه».
شاملو در«شعري كه زندگي ست», از سروده هاي سال 1334 كه در مجموعه «هواي تازه» به چاپ رسيد, درباره اين «تخته پرش» شاعر روشن تر سخن مي گويد:
«موضوع شعر شاعر پيشين
از زندگي نبود.
در آسمان خشك خيالش, او
جز با شراب و يار نمي كرد گفت و گو.
او در خيال بود شب و روز
در دام گيس مضحك معشوقه پاي بند,
حال آن كه ديگران
دستي به جام باده و دستي به زلف يار
مستانه در زمين خدا نعره مي زدند!
*
موضوع شعر شاعر
چون غير از اين نبود
تاٌثير شعر او نيز
چيزي جز اين نبود:
آن را به جاي مته نمي شد به كار زد:
در راهاي رزم
با دستكار شعر
هر ديوصخره را
از پيش راه خلق
نمي شد كنار زد.
يعني اثر نداشت وجودش
فرقي نداشت بود و نبودش
آن را به جاي دار نمي شد به كار برد.
حال آن كه من
به شخصه
زماني
همراه شعر خويش
همدوشِ شنجويِ كره يي
جنگ كرده ام
يك بار هم ”حميدي شاعر“ را
در چند سال پيش
بر دار شعر خويشتن
آونگ كرده ام...
*
موضوع شعر
امروز
موضوع ديگري است...
امروز
شعر
حربة خلق است
زيرا كه شاعران
خود شاخه يي ز جنگل خلق اند
نه ياسمين و سنبل گلخانه فلان.
بيگانه نيست
شاعر امروز
با دردهاي مشترك خلق:
او با لبان مردم
لبخند مي زند,
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند مي زند...
*
الگوي شعر شاعر امروز
گفتيم:
زندگي ست!
از روي زندگي ست كه شاعر
با آب و رنگِ شعر
نقشي به رويِ نقشه ديگر
تصوير مي كند:
او شعر مي نويسد:
يعني
او دست مي نهد به جراحات شهر پير
يعني
او قصه مي كند
به شب
از صبح دلپذير
او شعر مي نويسد,
يعني
او دردهاي شهر و ديارش را
فرياد مي كند
يعني
او با سرود خويش
روانهاي خسته را
آباد مي كند.
او شعر مي نويسد,
يعني
او قلبهاي سرد و تهي مانده را
ز شوق
سرشار مي كند.
او شعر مي نويسد,
يعني
او افتخارنامه انسان عصر را
تفسير مي كند.
يعني
او فتحنامه هاي زمانش را
تقرير مي كند.
اين بحثِ خشكِ معنيِ الفاظ خاص نيز
در كار شعر نيست...
اگر شعر زندگي ست,
ما در تكِ سياه ترين آيه هاي آن
گرمايِ آفتابيِ عشق و اميد را
احساس مي كنيم.
كيوان
سرود زندگي اش را
در خون سروده است
وارتان
غريو زندگي اش را
در قالب سكوت,
اما, اگرچه قافيه زندگي
در آن
چيزي به غيرِ ضربه كشدار مرگ نيست,
در هر دو شعر
معنيِ هر مرگ زندگي ست.

Monday, December 01, 2008

یاداشتکها -اسماعیل وفا یغمائی

یاداشتکها
اسماعیل وفا یغمائی
یاداشتک سی و چهارم
در مقدارکی تامل کردن در عمق قضایا و توجه به سر کلفت قضیه ا
عرض کنم خدمت دوستان که: بعد از هزار و چهار صد و بیست و اندی سال، بعد از هجمه اول سپاهیان آزادیبخش اسلام به ملک عجم و بعد از سی سال گذر از حمله دوم سپاهیان باز هم آزادی بخش اسلام!و باز هم به ملک عجم، گویا دو زاری بعضی ها هنوز هم نیفتاده است. این را از این جهت می گویم که بعد از نوشتن یاداشتک سی و سوم که مقداری در باره ایراندوستی خاتمی که در ختم بودنش تردیدی نیست نوشته واشاراتی تاریخی به برخی چیزهای نا خوشایند نموده بودم، طبق معمول آمارسایت قویا بالا رفت و بازهم طبق معمول تعدادی نامه دلگرم کننده از اهل خرد، ونیز دو سه تا نامه از نوع نامه های اسلامی شیعی دو آتشه توسط میل به دست من رسید که در آن فقیر را به انواع و اقسام نواخته بودند و به عذاب دنیوی و اخروی و بسیاری چیزهای چار واداری وعده داده بودند

بنده عذاب دنیوی را که سالهاست متاسفانه با همدوران بودن با نویسندگان مومن و مسلمان این نامه ها که معمولا اعالی اعضا یعنی سر و اندیشه و شعور را مد نظر دارند که سر کوب کنند، دارم تحمل می کنم تا ببنیم در عذاب اخروی که طبق روایات با سر کاری ندارد و به اسافل اعضا می پردازد و نیمسوز و گرز نکیر و منکر چه باید کرد. به قول یکی از دوستان قدیمی و اهل قلم نویسندگان و شعرا و اهل فکر اساسا باید به صورت« قنبل فنگ» دفن شوند تا کار فرشتگان عذاب از همان اول راحت شود و آنها بدانند شخصی که به اینصورت دفن شده از شعرا و نویسندگان و آماده است!! اما فارغ از اینها، بنده نخست می خواهم در جواب عرایض میل زنندگان با ادب فرمایش بفرمایم که عزیزان دل بابا !بنده با اشاراتی به تاریخ، خاتمی را مورد الطاف قرار داده بودم شما چرا به دل گرفته اید . پس از این نیزمی خواهم عرض بفرمایم که لطفا ننریت کافی! اگر حرف حسابی هست، گوش بنده در مقابل هر حرف حسابی نه تنها آویزان! بلکه تا لاله گوش خاضع و تا شونده است وا گر نیست با نوشتن این پرت و پلاهای بی اساس و بی ادبانه که امکان درج آنها هم به دلیل رعایت ادب ممکن نیست وقت خود و مرا هدر ندهید

فقیر در یاداشت خود حساب دین و مذهب مردم کوچه وبازار را که بیش از هزار سال است به آن عادت کرده اند و اگر چه مذهبشان در کلیت پرورده و تحت نظر ملاها ی حقه باز و با هوش و نیز مومن بوده ولی آنها نه در لایه ملاها بلکه در حال و هوای پاکیزه و انسانی خودشان زندگی می کنند و شری از اعتقاداتشان تا بازیچه سیاست و حکومت نشده اند بر نمی خیزد


همچنین فقیر دین و مذهب عارفان و اهل فرهنگ ایران را که از فیلترهای مکرر وصافیهای متواتر ایرانیت و انسانیت گذشته است مجزا نمودم و تاکید کردم که مساله بر سراسلام مردم و اسلام فرهنگ نیست بلکه بحث بر سر اسلامی است که ادعای ایدئولوزی و حکومت و حکومت ایدئولوزیک دارد که باید دقیقا و عمیقا حواس جمع باشد که این یکی واقعا خطرناک است و تجربه سی ساله اخیرش را داریم و دیگر کافی است و بخاطر همان دین و مذهب مردم و اسلام از فیلتر رد شده هم که شده نگذاریم دوباره جای فقهمان مورد حمله قرار بگیرد و درد کند.
از این مقدمه گذشته می خواهم خدمت نویسندگان میلهای محبت آمیز عرض کنم که احتمالا و بر می آید که شما از نوع مسلمینی هستید که به دلیل تعصب و بیسوادی نه تنها چیزی از دین و مذهب نمی دانید بلکه اگر شیعه اثنی عشری باشیدمطمئنا از شمردن نام دوازده امامتان عاجزید و اگر هم بتوانید بشمارید مطمئنا از در باغ دین ومذهب خودتان دو سه متر بیشتر جلو نرفته و با توصیف چشم اندازهائی آبستره و سمبولیک که خودتان هم درست نمی دانید چیست دارید پرت و پلا می بافید و می خواهید با این پرت و پلا بافیها فقیر را مرعوب نمائید که شدنی نیست.
متاسفانه فقیر نمی توانم توضیح بدهم! زیرا برای توضیح کامل حدود بیست سال یعنی همان مدت زمانی که خودم وقت صرف توضیح برای خودم کرده ام وقت لازم دارم بنابر این شدنی نیست،ولی همین قدر بگویم که مطمئنم شما یعنی نویسندگان میلها توجه ندارید که این سرکوب و کشتار و کثافتی که در هیئت یک دیکتاتوری مذهبی در مملکت شاهدش هستیم بخش مادی و بیرونی قضیه است که گویا هم بنده و هم شما مخالفش هستیم منتها تفاوت بنده با شما این است که بنده بنا بر ان ضرب المثل معروف سر کلفت قضیه را که زیر لحاف است می بینم و شما نمی بینند و در بهترین شکل و با توجیهات صد من یک غاز می خواهند قضیه را ماستمالی کرده و دوباره در روزگاری دیگر که هرگز نخواهد بود دوباره ملتی را به آن سر کلفت قضیه که در زیر لحاف است دچار کنند.
این جمهوری استبداد و جنایت بر خلاف آن حمله اولیه در سال بیست و سه هجری از خارج از مرزها نیامده است . این حکومت نماد واقعیتی اجتماعی ، فرهنگی ، روانشناسانه، و هزار کوفت و زهر مار دیگر است که نه هزاران انقلابی مسلمان بقول شما بلکه هزاران ملا و طلبه ی مرتجع در طول چندین قرن در سراسر مملکت روی آن کار کرده و بی هیچ تعارف آنرا تا اعماق خون و جان و روان توده های عظیمی از مردم جا و جریان و سیلان داده اند. این را هرگز منکر نشویم که داریم سر خودمان را شیره میمالیم. شیعه رسمی و عمده، که تمام شاخه ها و شاخکهای شیعه، خواهی و نخواهی در آن آبشخور تاریخیو اجتماعی و فکری دارند این چنین قوام گرفته است و اینطور می شود که مثلا در مملکتی که آثار بزرگترن شاعر روزگارش شاملو دو هزار نسخه در سالهای چهل تا پنجاه تیراژ دارد، دهها هزارو بعدها صدها هزار نسخه از آثار خمینی و سایر ملایان در قعر خانه ها حتی بدون اینکه خوانده شود محترم داشته می شود تا سال پنجاه و هفت میلیونها نفر را به استقبال او بکشاند
در عالم سیاست ، متاسفانه و فقط سیاستمدار می خواهد حاکمیت سیاسی ملا یعنی کله کوه یخ را جدا کند و در بسیاری موارد حواسش نیست که ده برابر کله کوهف صد برابر کله کوه، یعنی بخش فرهنگی و سایر مخلفاتش زیر آب است و این همان سر کلفت قضیه است.
یک مشت شاعر و نویسنده و فضولباشی بیکار و علاف مثل فقیر، اگر چه معتقد است که کله کوه یخ را باید کوبید ولی می گوید پدر من! برادر من! چرا به سر کلفت قضیه، سر ذهنی و فرهنگی آن توجه نداری یا بدتر اینکه می خواهی به بهانه این که مردم بدشان می آید سر کلفت قضیه رادست به ترکیبش نزده و حفظ نموده و بدتر تر اینکه با فرهنگ و فکر سر کلفت!! یعنی ریشه ها شاخه ها را بکوبی و ببری! یعنی اساسا قبول نداری که قسمت زیر آب ارتجاعی است
در اینجا چه باید کرد؟ باید رفت و فهمید! همین و بس. باید لجبازی و بدتر از آن تخرخر را بکناری گذاشت و رفت و قسمتهای ریشوی را دید کافی است فقط روانشناسی هولناکی را که ملاها در طول قرنها ایجاد کرده و جهانهائی از وحشت و هول و هراس را که در دست نیافتنی ترین قسمتهای جان و روح مردم آفریده اند و به مدد آن پایه ها و پی ها توانستند همراه با بند و بستهای سیاسی بر خر مراد سوار شوند اندکی بشناسیم تا از خوشخیالی اینکه بدون یک مبارزه قاطع فرهنگی و همه جانبه و همزمان با نبرد سیاسی و نظامی می توانیم از نکبت ملایان راحت شویم را دریابیم
در این باره من بعدها اشاراتی خواهم داشت ولی همینجا خطاب به نویسندگان با تربیت !! میلهابگویم خوشبختانه و منت خدای را که به مدد یک تجربه و یک زلزله سی ساله تاریخی این امر مشکل و بسیار مشکل، بسیار آسان شده است و می توان پس از قرنها ریشه ها و سر کلفت قضیه را در معرض داوری قرار داد و از جادوی سیاه آن رها شد و در همین جاست که من می گویم در آستانه این تغیر و این زلزله هر نوع توجیهی در باره سر کلفت و زیر لحاف قضیه، بجز ارتجاع واتفاقا بجز خیانتی ننگین به اعتقادات ساده و خیر مردم و نیز فرهنگ از صافی گذشته و پالوده فرزانگان این ملت و نیز ملت شریفی نیست که پس از سی سال خون و اشک، دارد از زیر بار ارتجاع بر می خیزد و چشمهایش را بر روی حقیقت باز می کند. در این باره باز هم خواهم نوشت.اول دسامبر دو هزار
 
Copyright 2009 ادبیات