Thursday, December 25, 2008

هارولد پینتر درگذشت


هارولد پینتر درگذشت

هارولد پینتر، نمایشنامه‌نویس معاصر بریتانیا و برنده نوبل ادبیات، روز چهارشنبه در ۷۸ سالگی بر اثر سرطان درگذشت.
پینتر در دوران طولانی فعالیت خود به عنوان نمایشنامه‌نویس جوایز متعددی را از آن خود کرد، از جمله جایزه معتبر نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۵. آکادمی نوبل در بیانیه خود برای اعلام جایزه پینتر از او به عنوان «نماینده اصلی نمایشنامه‌نویسی بریتانیا در نیمه دوم قرن بیستم» و همین طور نویسنده‌ای یاد کرد که «در آثار خود مشکلات و مسائل پشت پرده زندگی روزمره را افشا می‌کند».
پینتر گرچه بیشتر به خاطر نمایشنامه‌هایش از جمله «پیشخدمت» و «جشن تولد» معروف است، فیلمنامه‌نویس، بازیگر و کارگردان هم بود. او از جمله فیلمنامه فیلم «پیشخدمت» را بر اساس رمانی به همین نام نوشته است که در سال ۱۹۶۳ با کارگردانی جوزف لوزی و بازی درک بوگارد در انگلیس ساخته شد.
هارولد پینتر در سال‌های اخیر با پشتکار فراوان به تبلیغ علیه نقض حقوق بشر پرداخت و در میان هنرمندانی چون کن لوچ در سال ۲۰۰۳ نامه‌ای در اعتراض به حمله بریتانیا و آمریکا به عراق به دولت تونی بلر نوشت.
هارولد پینتر در سال‌های اخیر با پشتکار فراوان به تبلیغ علیه نقض حقوق بشر پرداخت و در میان هنرمندانی چون کن لوچ در سال ۲۰۰۳ نامه‌ای در اعتراض به حمله بریتانیا و آمریکا به عراق به دولت تونی بلر نوشت.
او همچنین در سال ۲۰۰۴ جایزه شعر ویلفرد اوون را به خاطر مجموعه‌ای از اشعارش دریافت کرد که در نقد جنگ عراق نوشته بود.
پینتر در سال ۱۹۳۰ در خانواده‌ای یهودی که از لهستان و روسیه به انگلیس گریخته بودند در لندن به دنیا آمد. او در نوجوانی به بازیگری در تئاتر علاقه‌مند شد و فعالیت سیاسی خود را هم در سال ۱۹۴۸ که از انجام خدمت سربازی سر باز زد آغاز کرد.
از دیگر فیلمنامه‌های مهم او می‌توان به «زن ستوان فرانسوی» بر اساس رمانی به همین نام اثر جان فالز اشاره کرد که در سال ۱۹۸۱ به روی پرده رفت. او همچنین بسیاری از نمایشنامه‌های خود را هم برای رادیو و تلویزیون کارگردانی کرد.
هارولد پینتر در ایران نویسنده شناخته‌شده‌ای است و سال‌هاست که آثار اصلی او به فارسی ترجمه و چاپ می‌شود. از جمله این آثار می‌توان به «بازگشت به خانه»، «خیانت»، «پیشخدمت»، «وقت ضیافت» و «جشن تولد» اشاره کرد
.

Wednesday, December 24, 2008

ژان والژان «بینوایان» بار ديگر در دادگاه

ژان والژان «بینوایان» بار ديگر در دادگاه

طولانی‌ترين دعوای حقوقی ادبی در فرانسه بر سر رمان حماسی ويکتور هوگو، بينوايان، روز جمعه گذشته به نفع نويسنده دو دنباله بر اين کتاب، و ناشر آن، پلون، به پايان رسيد.
دادگاه استيناف پاريس پس از هفت سال نهايتا به نفع پلون و فرانسوا سرزا که دو دنباله بر بينوايان نوشته و قهرمان آن، ژان والژان، را زنده کرده است رای صادر کرد و اعلام کرد که اين دو کتاب «تجاوز به حقوق ويکتور هوگو» نيست.
رمان بينوايان بيش از هر رمان فرانسوی ديگر در خارج از کشور فرانسه خوانده شده و تاکنون الهام‌بخش چندين فيلم سينمايی و همين طور يک نمايش موزيکال در لندن بوده که بيش از ۲۰ سال است بر صحنه است.
پس از اين که فرانسوا سرزا، روزنامه‌نگار و رمان‌نويس، سفارش نوشتن دو دنباله بر شاهکار حماسی هوگو را دريافت کرد، پير هوگو، نبيره اين نويسنده بزرگ، با اين شکايت که اين دنباله‌ها تجاوز به حقوق فکری و اخلاقی اين نويسنده است، به دادگاه رفت.
بينوايان داستان طولانی ژان والژان، يک محکوم و زندانی سابق، است که پس از آزادی از زندان تلاش می‌کند گذشته پر از گناه و خطای خود را کنار بگذارد. داستان بر پس‌زمينه آشوب‌های اجتماعی و انقلاب قرن نوزدهم پاريس رخ مي‌دهد.
حکم دادگاه استيناف پاريس غير از انتشارات پلون و فرانسوا سرزا چند پيروز ديگر هم داشته است. چند ناشر ديگر هم قصد دارند دنباله‌هايی بر چند اثر کلاسيک ادبيات فرانسه از جمله مادام بوواری، اثر گوستاو فلوبر، را سفارش دهند و به همين دليل منتظر چراغ سبز دادگاه بودند.
حکم دادگاه استيناف پاريس غير از انتشارات پلون و فرانسوا سرزا چند پيروز ديگر هم داشته است. چند ناشر ديگر هم قصد دارند دنباله هايی بر چند اثر کلاسيک ادبيات فرانسه از جمله مادام بوواری، اثر گوستاو فلوبر، را سفارش دهند و به همين دليل منتظر چراغ سبز دادگاه بودند.
استدلال اصلی پير هوگو، نبيره نويسنده شهير فرانسوی، اين بود که ناشر اين دو کتاب با خانواده او مشورت نکرده است. او بيش از همه به زنده ماندن و تغيير در شخصيت سربازرس ژاور شکايت داشت که در پايان کتاب هوگو خود را به قصد خودکشی به رود سن می‌اندازد.
وکلای پير هوگو اساس دفاع حقوقی خود را بر يکی از يادداشت‌های هوگو گذاشته بودند که در اوج شهرت، اما پيش از چاپ بينوايان، نوشته است کتابی که تمام شد و به چاپ رسيد ديگر نبايد «به آن دست زد». در مقابل وکلای انتشارات پلون به يک سخنرانی هوگو هفت سال پيش از مرگش استناد می‌کردند.
هوگو در اين سخنرانی می‌گويد وقتی اثری منتشر می‌شود نويسنده آن ديگر «اربابش» نيست و اين که آثارش جزء ميراث کشور فرانسه است.
وکلای پلون همچنين اشاره می‌کردند که دنباله‌نويسی بر آثار کلاسيک ادبيات سنتی طولانی است و برای مثال حداقل ۳۰۰ دنباله بر «دن ژوان» نوشته شده و ۳۹ دنباله بر «سه تفنگدار».
اين دعوای حقوقی در فرانسه باعث بحث‌های فراوان و گمانه‌زنی در اين مورد شده بود که خود ويکتور هوگو اگر بود در مورد برداشت‌های مدرن از اثر خود چه واکنشی نشان می‌داد. هوگو خود همواره از طرفداران عدالت اجتماعی و مخالفان سرسخت سانسور بود.
برخی کارشناسان ادبی اين سوال را مطرح کردند که آيا خود ويکتور هوگو اگر زنده بود از اين دو دنباله بر بينوايان يا کارتون والت ديزنی بر اساس «نتردام دوپاری» با عنوان «گوژپشت نتردام» بدش مي‌آمد يا از آنها استقبال می‌کرد.
دو دنباله بر کتاب بينوايان در سال ۲۰۰۱ در آستانه جشن‌های دويستمين سالگرد تولد هوگو به چاپ رسيدند.
فقط در شهر پاريس دو نمايشگاه بزرگ به اين رمان ويکتور هوگو اختصاص دارد
.

Monday, December 15, 2008

دریای در خلسه مست

گیل آوایی

بنام صبح آزادی

سفر تلخ بی بازگشت کعبه

اسماعیل وفا یغمایی

اسماعیل وفا. دجله چشمی است و فرات چشمی دیگر

دجله چشمی است و فرات چشمی دیگر
اسماعیل وفا
دجله چشمی است و فرات چشمی دیگر

گریان در دو سوی ششصد هزار جمجمه
که تا ماه فرا رفته است
و خورشید را تاریک کرده ست
و فراتر می رود.و فراتر می رود

دجله فریادی است

و فرات فریادی دیگر

که نه تیمور چنین برجی برافراشت

و نه هلاکو چنین مناره ای

تا بر فراز آن فقیهان طلوع تاریکی را نوید دهند

و جهانداران زیبائی دموکراسی را
از مجموعه منتشر نشده آتشکده

ابیست و یک اوت دو هزار و هفت

پرنده كوچك، ببرمهربان‌و‌ تائودا .

اسماعیل وفا
. مقدمه و قسمت اول

Thursday, December 11, 2008

«من درد مشتركم مرا فرياد كن»


«من درد مشتركم
مرا فرياد كن»

دکترعدبالعلی معصومی


در خيزش دانشجويان به پاخاسته در روز 17 اذر87 در دانشگاه تهران, اين تصوير كوتاه از شعر «عشق عمومي» شاعر بلندنام ايران ـ احمد شاملو ـ به صورت درشت نويسي بر روي نوار پارچه يي ديده مي شد و واگويه درد مشتركي بود كه در لحظه ـ لحظه اين خيزش فرياد مي شد.

شاملو شعر «عشق عمومي» را در سال 1334 پس از پرپرشدن بسياري از يارانش, ازجمله مرتضي كيوان, سرود كه به دست ماْموران حكومت كودتا به خون غلتيدند؛ در سالي كه آوار سنگين آن را در شعر «نگاه كن» اين گونه بازگو مي كند:
«سال بد
سال باد
سال اشك
سال شك.
سال روزهاي دراز و استقامتهاي كم
سالي كه غرور گدايي كرد
سال پست 
سال درد
سال عزا
سال اشك پوري
سال خون مرتضا...
شعر «عشق عمومي» يكي از شعرهاي مجموعه «هواي تازه» است كه شامل شعرهايي است كه شاملو در سالهاي 1326تا 1335 سروده است.
«عشق عمومي»
اشك رازي ست
لبخند رازي ست
عشق رازي ست
اشكِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
*
قصه نيستم كه بگويي
نغمه نيستم كه بخواني
صدا نيستم كه بشنوي
يا چيزي چنان كه ببيني
يا چيزي چنان كه بداني...
من درد مشتركم
مرا فرياد كن
*
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام
با لبانت براي همه لبها سخن گفته ام
و دستهايت با دستان من آشناست
در خلوتِ روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان,
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال
عاشق ترينِ زندگان بوده اند
*
دستت را به من بده
دستهاي تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي گويم
به سان ابر كه با توفان
به سان علف كه با صحرا
به سان باران كه با دريا
به سان پرنده كه با بهار
به سان درخت كه با جنگل سخن مي گويد
زيرا كه من
ريشه هاي تو را دريافته ام
زيرا كه صداي من
با صداي تو آشناست.
1334
شاملو در يكي دو مصاحبه درباره اين «درد مشترك» سخن مي گويد, از جمله در گفتگويي كه در 20مرداد سال 1358 زير عنوان «سندباد در مرگ» (از «شبانه ها» تا «هجراني ها») در روزنامه «بامداد» به چاپ رسيد:
«من از درد خودم فرياد زده ام و البته كه چنين است. مگر مي توان از درد ديگري فرياد زد و در ضمن صميمي و صادق نيز بود! اما اگر درد من درد تو نيز بوده؛ اگر درد من درد مشترك بوده, پس در همان حال ”درد مشترك“ را فرياد زده ام».
شاملو در گفتگويي كه در نشريه «انديشه و هنر», شماره 2, فروردين 1344 («ويژه نامه الف. بامداد») به چاپ رسيد, در همين باره با اشاره به مردم مي گويد: «من اگه انسان باشم, نمي تونم از درد شما غافل باشم؛ نمي تونم. توي عاشقونه ترين شعرهاي من يه عقيده اجتماعي پيدا مي كنين, چرا؟ براي اين كه من دور نيستم از جامعه ام. من همراه جامعه هستم. من

من حس مي كنم جامعه ام رو. و اين اصلاً تحته پرش منه».
شاملو در«شعري كه زندگي ست», از سروده هاي سال 1334 كه در مجموعه «هواي تازه» به چاپ رسيد, درباره اين «تخته پرش» شاعر روشن تر سخن مي گويد:
«موضوع شعر شاعر پيشين
از زندگي نبود.
در آسمان خشك خيالش, او
جز با شراب و يار نمي كرد گفت و گو.
او در خيال بود شب و روز
در دام گيس مضحك معشوقه پاي بند,
حال آن كه ديگران
دستي به جام باده و دستي به زلف يار
مستانه در زمين خدا نعره مي زدند!
*
موضوع شعر شاعر
چون غير از اين نبود
تاٌثير شعر او نيز
چيزي جز اين نبود:
آن را به جاي مته نمي شد به كار زد:
در راهاي رزم
با دستكار شعر
هر ديوصخره را
از پيش راه خلق
نمي شد كنار زد.
يعني اثر نداشت وجودش
فرقي نداشت بود و نبودش
آن را به جاي دار نمي شد به كار برد.
حال آن كه من
به شخصه
زماني
همراه شعر خويش
همدوشِ شنجويِ كره يي
جنگ كرده ام
يك بار هم ”حميدي شاعر“ را
در چند سال پيش
بر دار شعر خويشتن
آونگ كرده ام...
*
موضوع شعر
امروز
موضوع ديگري است...
امروز
شعر
حربة خلق است
زيرا كه شاعران
خود شاخه يي ز جنگل خلق اند
نه ياسمين و سنبل گلخانه فلان.
بيگانه نيست
شاعر امروز
با دردهاي مشترك خلق:
او با لبان مردم
لبخند مي زند,
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند مي زند...
*
الگوي شعر شاعر امروز
گفتيم:
زندگي ست!
از روي زندگي ست كه شاعر
با آب و رنگِ شعر
نقشي به رويِ نقشه ديگر
تصوير مي كند:
او شعر مي نويسد:
يعني
او دست مي نهد به جراحات شهر پير
يعني
او قصه مي كند
به شب
از صبح دلپذير
او شعر مي نويسد,
يعني
او دردهاي شهر و ديارش را
فرياد مي كند
يعني
او با سرود خويش
روانهاي خسته را
آباد مي كند.
او شعر مي نويسد,
يعني
او قلبهاي سرد و تهي مانده را
ز شوق
سرشار مي كند.
او شعر مي نويسد,
يعني
او افتخارنامه انسان عصر را
تفسير مي كند.
يعني
او فتحنامه هاي زمانش را
تقرير مي كند.
اين بحثِ خشكِ معنيِ الفاظ خاص نيز
در كار شعر نيست...
اگر شعر زندگي ست,
ما در تكِ سياه ترين آيه هاي آن
گرمايِ آفتابيِ عشق و اميد را
احساس مي كنيم.
كيوان
سرود زندگي اش را
در خون سروده است
وارتان
غريو زندگي اش را
در قالب سكوت,
اما, اگرچه قافيه زندگي
در آن
چيزي به غيرِ ضربه كشدار مرگ نيست,
در هر دو شعر
معنيِ هر مرگ زندگي ست.

Monday, December 01, 2008

یاداشتکها -اسماعیل وفا یغمائی

یاداشتکها
اسماعیل وفا یغمائی
یاداشتک سی و چهارم
در مقدارکی تامل کردن در عمق قضایا و توجه به سر کلفت قضیه ا
عرض کنم خدمت دوستان که: بعد از هزار و چهار صد و بیست و اندی سال، بعد از هجمه اول سپاهیان آزادیبخش اسلام به ملک عجم و بعد از سی سال گذر از حمله دوم سپاهیان باز هم آزادی بخش اسلام!و باز هم به ملک عجم، گویا دو زاری بعضی ها هنوز هم نیفتاده است. این را از این جهت می گویم که بعد از نوشتن یاداشتک سی و سوم که مقداری در باره ایراندوستی خاتمی که در ختم بودنش تردیدی نیست نوشته واشاراتی تاریخی به برخی چیزهای نا خوشایند نموده بودم، طبق معمول آمارسایت قویا بالا رفت و بازهم طبق معمول تعدادی نامه دلگرم کننده از اهل خرد، ونیز دو سه تا نامه از نوع نامه های اسلامی شیعی دو آتشه توسط میل به دست من رسید که در آن فقیر را به انواع و اقسام نواخته بودند و به عذاب دنیوی و اخروی و بسیاری چیزهای چار واداری وعده داده بودند

بنده عذاب دنیوی را که سالهاست متاسفانه با همدوران بودن با نویسندگان مومن و مسلمان این نامه ها که معمولا اعالی اعضا یعنی سر و اندیشه و شعور را مد نظر دارند که سر کوب کنند، دارم تحمل می کنم تا ببنیم در عذاب اخروی که طبق روایات با سر کاری ندارد و به اسافل اعضا می پردازد و نیمسوز و گرز نکیر و منکر چه باید کرد. به قول یکی از دوستان قدیمی و اهل قلم نویسندگان و شعرا و اهل فکر اساسا باید به صورت« قنبل فنگ» دفن شوند تا کار فرشتگان عذاب از همان اول راحت شود و آنها بدانند شخصی که به اینصورت دفن شده از شعرا و نویسندگان و آماده است!! اما فارغ از اینها، بنده نخست می خواهم در جواب عرایض میل زنندگان با ادب فرمایش بفرمایم که عزیزان دل بابا !بنده با اشاراتی به تاریخ، خاتمی را مورد الطاف قرار داده بودم شما چرا به دل گرفته اید . پس از این نیزمی خواهم عرض بفرمایم که لطفا ننریت کافی! اگر حرف حسابی هست، گوش بنده در مقابل هر حرف حسابی نه تنها آویزان! بلکه تا لاله گوش خاضع و تا شونده است وا گر نیست با نوشتن این پرت و پلاهای بی اساس و بی ادبانه که امکان درج آنها هم به دلیل رعایت ادب ممکن نیست وقت خود و مرا هدر ندهید

فقیر در یاداشت خود حساب دین و مذهب مردم کوچه وبازار را که بیش از هزار سال است به آن عادت کرده اند و اگر چه مذهبشان در کلیت پرورده و تحت نظر ملاها ی حقه باز و با هوش و نیز مومن بوده ولی آنها نه در لایه ملاها بلکه در حال و هوای پاکیزه و انسانی خودشان زندگی می کنند و شری از اعتقاداتشان تا بازیچه سیاست و حکومت نشده اند بر نمی خیزد


همچنین فقیر دین و مذهب عارفان و اهل فرهنگ ایران را که از فیلترهای مکرر وصافیهای متواتر ایرانیت و انسانیت گذشته است مجزا نمودم و تاکید کردم که مساله بر سراسلام مردم و اسلام فرهنگ نیست بلکه بحث بر سر اسلامی است که ادعای ایدئولوزی و حکومت و حکومت ایدئولوزیک دارد که باید دقیقا و عمیقا حواس جمع باشد که این یکی واقعا خطرناک است و تجربه سی ساله اخیرش را داریم و دیگر کافی است و بخاطر همان دین و مذهب مردم و اسلام از فیلتر رد شده هم که شده نگذاریم دوباره جای فقهمان مورد حمله قرار بگیرد و درد کند.
از این مقدمه گذشته می خواهم خدمت نویسندگان میلهای محبت آمیز عرض کنم که احتمالا و بر می آید که شما از نوع مسلمینی هستید که به دلیل تعصب و بیسوادی نه تنها چیزی از دین و مذهب نمی دانید بلکه اگر شیعه اثنی عشری باشیدمطمئنا از شمردن نام دوازده امامتان عاجزید و اگر هم بتوانید بشمارید مطمئنا از در باغ دین ومذهب خودتان دو سه متر بیشتر جلو نرفته و با توصیف چشم اندازهائی آبستره و سمبولیک که خودتان هم درست نمی دانید چیست دارید پرت و پلا می بافید و می خواهید با این پرت و پلا بافیها فقیر را مرعوب نمائید که شدنی نیست.
متاسفانه فقیر نمی توانم توضیح بدهم! زیرا برای توضیح کامل حدود بیست سال یعنی همان مدت زمانی که خودم وقت صرف توضیح برای خودم کرده ام وقت لازم دارم بنابر این شدنی نیست،ولی همین قدر بگویم که مطمئنم شما یعنی نویسندگان میلها توجه ندارید که این سرکوب و کشتار و کثافتی که در هیئت یک دیکتاتوری مذهبی در مملکت شاهدش هستیم بخش مادی و بیرونی قضیه است که گویا هم بنده و هم شما مخالفش هستیم منتها تفاوت بنده با شما این است که بنده بنا بر ان ضرب المثل معروف سر کلفت قضیه را که زیر لحاف است می بینم و شما نمی بینند و در بهترین شکل و با توجیهات صد من یک غاز می خواهند قضیه را ماستمالی کرده و دوباره در روزگاری دیگر که هرگز نخواهد بود دوباره ملتی را به آن سر کلفت قضیه که در زیر لحاف است دچار کنند.
این جمهوری استبداد و جنایت بر خلاف آن حمله اولیه در سال بیست و سه هجری از خارج از مرزها نیامده است . این حکومت نماد واقعیتی اجتماعی ، فرهنگی ، روانشناسانه، و هزار کوفت و زهر مار دیگر است که نه هزاران انقلابی مسلمان بقول شما بلکه هزاران ملا و طلبه ی مرتجع در طول چندین قرن در سراسر مملکت روی آن کار کرده و بی هیچ تعارف آنرا تا اعماق خون و جان و روان توده های عظیمی از مردم جا و جریان و سیلان داده اند. این را هرگز منکر نشویم که داریم سر خودمان را شیره میمالیم. شیعه رسمی و عمده، که تمام شاخه ها و شاخکهای شیعه، خواهی و نخواهی در آن آبشخور تاریخیو اجتماعی و فکری دارند این چنین قوام گرفته است و اینطور می شود که مثلا در مملکتی که آثار بزرگترن شاعر روزگارش شاملو دو هزار نسخه در سالهای چهل تا پنجاه تیراژ دارد، دهها هزارو بعدها صدها هزار نسخه از آثار خمینی و سایر ملایان در قعر خانه ها حتی بدون اینکه خوانده شود محترم داشته می شود تا سال پنجاه و هفت میلیونها نفر را به استقبال او بکشاند
در عالم سیاست ، متاسفانه و فقط سیاستمدار می خواهد حاکمیت سیاسی ملا یعنی کله کوه یخ را جدا کند و در بسیاری موارد حواسش نیست که ده برابر کله کوهف صد برابر کله کوه، یعنی بخش فرهنگی و سایر مخلفاتش زیر آب است و این همان سر کلفت قضیه است.
یک مشت شاعر و نویسنده و فضولباشی بیکار و علاف مثل فقیر، اگر چه معتقد است که کله کوه یخ را باید کوبید ولی می گوید پدر من! برادر من! چرا به سر کلفت قضیه، سر ذهنی و فرهنگی آن توجه نداری یا بدتر اینکه می خواهی به بهانه این که مردم بدشان می آید سر کلفت قضیه رادست به ترکیبش نزده و حفظ نموده و بدتر تر اینکه با فرهنگ و فکر سر کلفت!! یعنی ریشه ها شاخه ها را بکوبی و ببری! یعنی اساسا قبول نداری که قسمت زیر آب ارتجاعی است
در اینجا چه باید کرد؟ باید رفت و فهمید! همین و بس. باید لجبازی و بدتر از آن تخرخر را بکناری گذاشت و رفت و قسمتهای ریشوی را دید کافی است فقط روانشناسی هولناکی را که ملاها در طول قرنها ایجاد کرده و جهانهائی از وحشت و هول و هراس را که در دست نیافتنی ترین قسمتهای جان و روح مردم آفریده اند و به مدد آن پایه ها و پی ها توانستند همراه با بند و بستهای سیاسی بر خر مراد سوار شوند اندکی بشناسیم تا از خوشخیالی اینکه بدون یک مبارزه قاطع فرهنگی و همه جانبه و همزمان با نبرد سیاسی و نظامی می توانیم از نکبت ملایان راحت شویم را دریابیم
در این باره من بعدها اشاراتی خواهم داشت ولی همینجا خطاب به نویسندگان با تربیت !! میلهابگویم خوشبختانه و منت خدای را که به مدد یک تجربه و یک زلزله سی ساله تاریخی این امر مشکل و بسیار مشکل، بسیار آسان شده است و می توان پس از قرنها ریشه ها و سر کلفت قضیه را در معرض داوری قرار داد و از جادوی سیاه آن رها شد و در همین جاست که من می گویم در آستانه این تغیر و این زلزله هر نوع توجیهی در باره سر کلفت و زیر لحاف قضیه، بجز ارتجاع واتفاقا بجز خیانتی ننگین به اعتقادات ساده و خیر مردم و نیز فرهنگ از صافی گذشته و پالوده فرزانگان این ملت و نیز ملت شریفی نیست که پس از سی سال خون و اشک، دارد از زیر بار ارتجاع بر می خیزد و چشمهایش را بر روی حقیقت باز می کند. در این باره باز هم خواهم نوشت.اول دسامبر دو هزار

Sunday, November 30, 2008

آواز گنجشک ها» شاید اسکاری شود


«آواز گنجشک ها» شاید اسکاری شود

نشريات سينمايی غربی، از احتمال راه يابی فيلم «آوازگنجشک ها» به مرحله نهايی نامزدهای بهترين فيلم خارجی در مراسم اسکار ۲۰۰۹ خبر می دهند.
اين فيلم که ساخته مجيد مجيدی سينماگر مطرح ايرانی است، پيش تر از سوی ايران به آکادمی جوايزاسکار معرفی شده بود.
سایت سينمايی« اسکرین دیلی» می نويسد: شانس فيلم های مطرح غيرانگليسی که در فستيوال های معتبر ديگر تحسين شده اند، برای رسيدن به مرحله نهايی جوايز اسکار بيشتر است.
اين در حالی است که سال گذشته فيلم مطرحی چون «چهارماه و سه هفته و دو روز» از کشور رومانی که موفق به دريافت نخل طلای فستيوال کن ۲۰۰۷ شده بود و يا فيلم تحسين شده «آستانه بهشت» ساخته فاتح آکين فيلم ساز ترک مقيم آلمان به فهرست نهايی نامزدهای اسکار فيلم های خارجی، راه نيافتند.
مجله ورايتی، سال ۱۹۹۹ نيز راه يابی فيلم «بچه های آسمان» ديگر ساخته مجيد مجيدی را به فهرست پنج تايی نهايی نامزدهای اسکار فيلم های خارجی، پيش بينی کرده بود.
به نوشته« اسکرین دیلی» شانس فيلم هايی چون «کلاس» از فرانسه( برنده نخل طلای کن ۲۰۰۸ )، «والس با بشير» انيميشن مستندی از اسرائيل، «تولپان» از قزاقستان، «ماه محبوب ما، اوت» از کشور پرتغال و«آواز گنجشک ها» از ايران برای رسيدن به مرحله نهايی نامزدهای بخش فيلم های غير انگليسی، از ديگر فيلم ها بيشتر است.
آواز گنجشک ها در سال جاری برنده جايزه خرس نقره ای برای بهترين بازيگر نقش اول مرد در فستيوال برلين شد.
در کل ۶۷ فيلم از سرتاسر دنيا برای رقابت در بخش فيلم های خارجی جوايز اسکار به آکادمی اسکار معرفی شده اند اما در نهايت تنها پنج فيلم به عنوان نامزهای دريافت اسکار فيلم های خارجی در روز ۲۲ ژانويه (۲ بهمن ) معرفی خواهند شد. برنده نهايی روز ۲۲ فوريه ( ۳ اسفند) طی مراسم باشکوهی در کداک تئاتر هاليوود در لس آنجلس مشخص خواهد شد.
نشريه « اسکرين ديلی» می نويسد: فيلم«آواز گنجشک ها» ی مجيدی در ميان ۶۷ فيلم ديگر، از شانس بيشتری برای رسيدن به مرحله پايانی، برخوردار است.
مجله «ورايتی» نیز از شانس فیلم «آواز گنجشک ها» برای راه یابی به فهرست نامزدهای نهایی اسکار بهترین فیلم خارجی خبر داده اشت.
این نشریه درسال ۱۹۹۹ نيز راه يابی فيلم «بچه های آسمان» ديگر ساخته مجيد مجيدی را به فهرست پنج تايی نهايی نامزدهای اسکار فيلم های خارجی، پيش بينی کرده بود.
فيلم «آواز گنجشک ها» داستان زندگی کريم کارگر مزرعه پرورش شترمرغ است که از بخت بد بيکار می شود. او به دنبال يافتن شغلی به تهران می آيد غافل از آن که در تهران حوادث غيرقابل پيش بينی در انتظار اوست.
رضا ناجی بازيگر نقش کريم به خاطر ايفای اين نقش تاکنون توانسته جوايزی را از آن خود کند.
مجيد مجيدی تنها کارگردان ايرانی است که تا کنون فيلمی از او (بچه های اسمان )، به نامزدهای نهايی اسکار فيلم های خارجی راه يافته است

آقا رودربایستی نکنید ! -یهو یک طرح برای جمع آوری کل ملت ایران بگذارید


طرح انضباط اجتماعي با هدف جمع‌آوري متكديان، دست‌فروشان و معتادان تابلو در پايتخت آغاز شد .(ایسنا) .
آقا رودربایستی نکنید !
یهو یک طرح برای جمع آوری کل ملت ایران بگذارید
!
طنزاز علیرضا رضایی
بنا به اخبار واصله در حال حاضر نیروی انتظامی و بسیج برای برگزاری طرح با هم مسابقه گذاشته اند . این مسابقه که سی سال پیش با سوت ارواحنا له الفدا و با جمع آوری تعدادی افراد کراواتی تابلو آغاز شد هم اکنون در مرحله جمع آوری معتادان تابلو قرار دارد . به گزارش خبرنگار ما سیر کاملاً صعودی جمع آوری آدمهای کراواتی تا جمع آوری معتاد از برکات نظام بوده و عمراً در آنگولای افریقا هم مشابه ندارد . در مراحل آغازین این طرح چند نفر که به نویسندگی و کتابخوانی بطور تابلوئی معتاد بودند دستگیر و شبکه جاسوسی شان به کلی منهدم شد . در راستای این انهدام تعدادی سوزن منگنه نیز توسط مرتضوی کشف شد که هنوز کاربرد جاسوسی آن در موصاد مشخص نیست !
جمهوری اسلامی هدف از این طرحها را صدور انقلاب به اقصی نقاط جهان اعلام نمود و با اشاره به افراد تابلوئی که بعد از جمع آوری شدن خودشان را به کشورهای دیگر صادر کرده اند به خبرنگار ما گفت تو هم خیلی حرف میزنی ها ! به گفته علما منظور خداوند از "الذی یوسوسُ فی صدور الناس" هم دقیقاً یعنی همین !
قرار است برگزاری پی در پی این طرحها هیچ ربطی به فرا رسیدن ۱۶ آذر نداشته باشد . رهبری در پیام ویژه ای که قرار است به ته مفاتیح الجنان هم اضافه بشود گفت مملکتی که بیست میلیون جوان دارد باید بیست میلیون انفرادی داشته باشد ! توضیحاً اینکه ضرورت اجرای اینگونه طرحهای الهی به این دلیل است که جوانان میهن اسلامی ابتدا دانشجو بعد جمع آوری بعد اخراج بعد معتاد بعد تابلو بعد دوباره جمع آوری بشوند . به همین مناسبت وزیر صنایع از ساخت دستگاه جمع آوری تابلو بدست متخصصان داخلی در چین خبر داد و گفت از این به بعد افراد تابلو بطور مکانیزه در اوین جمع آوری میشوند !
رئیس دایره نمره گذاری اوین نیز از واگذاری نمره ملی جوانان خبر داد و گفت بدلیل اینکه جوانان تابلوی وطن بطور متوسط سالی سه دفعه در اوین نمره گذاری میشوند و این کار در زیر ۸ یک کمی وقت گیر است از این به بعد همان نمره ای که دقعه اول بهشان میدهیم دفعه آخر هم نشانگر شماره قبرشان در ییلاق خاوران خواهد بود . ستاد اقامه صیغه و خودکشی بدلیل جلوگیری از بارداریهای ناخواسته نیز همزمان با برگزاری این طرح جدید بطور سیار آماده حل مسائل شرعی خواهران جمع آوری شده تابلو میباشد . فیلمبرداری در محل این ستاد کاملاً ممنوع بوده از متخلفان در حال حل مسئله شرعی شان به جهت انتشار در اینترنت فیلمبرداری میشود تا ابتدا تابلو شده و سپس جمع آوری بشوند !
گمان میرود که تا قبل از برگزاری مراسم ۱۶ آذر پای چندتا گربه دیگر هم برود زیر چرخ تریلی لیکن دفتر هماهنگی سخنرانیهای احمدی نژاد بعد از طرحهای جمع آوری هنوز چیزی درباره دستمال و آتشسوزی قیطریه اعلام نکرده است !

Friday, November 28, 2008

گرانبهاترین کتاب جهان منتشر شد


گرانبهاترین کتاب جهان منتشر شد

یک ناشر ایتالیایی با چاپ کتابی در مورد زندگی و آثار میکل‌آنژ آن را به عنوان «گرانبهاترین و زیباترین کتاب جدید در جهان» معرفی کرده است.
بهای این کتاب ۱۰۰ هزار یورو (حدود ۱۳۰ میلیون تومان) اعلام شده است و حدود ۳۰ کیلوگرم وزن دارد.
این کتاب در مورد زندگی و آثار میکل‌آنژ، نقاش و مجسمه‌ساز نامدار ایتالیایی، است و به کتابخانه ملی شهر نیویورک اهدا شده است.
قرار است کتابخانه ملی نیویورک این کتاب را از روز سه‌شنبه دوم دسامبر (۱۳ آذر)، به نمایش عمومی بگذارد.
ماریلنا فراری، ناشر ایتالیایی این کتاب، به آسوشیتدپرس گفته است که هدف از تهیه و انتشار چنین کتابی اعتراض به بازار فعلی نشر است که «تحت تأثیر اینترنت رو به زوال گذاشته است.»
خانم فراری مدیر انتشارات FMR در شهر بولونیای ایتالیا است.
این مرکز انتشاراتی به تهیه و نشر کتاب به شیوه‌های قدیمی، با مواد بسیار اعلا و بهره‌گیری از کار هنرمندان و صنعتگران ماهر ایتالیایی شهرت دارد.
به گفته ماریلنا فراری، با انتشار و توزیع اینترنتی کتاب‌ها در دوران معاصر، ارزش واقعی کتاب نابود شده است و دوره‌های کتاب‌سوزی در تاریخ را تداعی می‌کند.
این ناشر ایتالیایی می‌گوید که در چنین شرایطی، هر کتاب و نوشته‌ای پیش از آنکه ارزش واقعی‌اش درک شود نابود می‌شود.
بنگاه انتشاراتی خانم فراری برای اثبات علاقه به ارزش ماندگار کتاب، این اثر جدید را ۵۰۰ سال تضمین کرده است.
این کتاب «دست دانا» نام دارد و نگاهی دارد به زندگی و آثار میکل‌آنژ به قلم معتبرترین زندگینامه‌نویس او، جیورجیو واساری.
از آنتونیو پاولوچی، مدیر هنری موزه واتیکان، نیز مقاله‌ای در این کتاب هست.
این کتاب علاوه بر متن حاوی شمار زیادی عکس و طراحی‌های میکل‌آنژ است؛ از تصویر مجسمه‌های وی گرفته تا تصویر نقاشی‌های عظیم دیواری و دست‌نوشته‌ها و چکامه‌های او.
آماده کردن هر نسخه از این کتاب حدود شش ماه زمان می‌برد و ماهرترین صنعتگران ایتالیایی آن را به شیوه‌های رایج در ۵۰۰ سال پیش، بدون استفاده از هیچ ماشینی تولید می‌کنند.
مواد به کار رفته در جلد کتاب پارچه‌های ابریشمی دستباف و گرانقیمت و همچنین قطعاتی از سنگ مرمری است که ۵۰۰ سال پیش میکل‌آنژ مجسمه‌های خود را از آن می‌ساخته است.
صفحه‌های این کتاب از کاغذهای دست‌ساز قدیمی‌ترین کارگاه کاغذسازی در ایتالیا تهیه می‌شود و شیوه صفحه‌بندی و جلدسازی آن درست مثل کتاب‌هایی است که در دوران رنسانس تولید می‌شده است.
این کتاب علاوه بر متن حاوی شمار زیادی عکس و طراحی‌های میکل‌آنژ است؛ از تصویر مجسمه‌های وی گرفته تا تصویر نقاشی‌های عظیم دیواری و دست‌نوشته‌ها و چکامه‌های او.
مایکل اینمان، مسئول بخش نسخ نایاب کتابخانه ملی نیویورک، می‌گوید این کتاب در طول قرن‌های متمادی الگویی خواهد بود از نحوه تهیه کتاب‌های نفیس در دوران رنسانس.
آقای اینمان همچنین می‌گوید این کتاب بخوبی به ظرایف صفحه‌بندی و جلدسازی به شکل اعلایی توجه کرده است.
تاکنون بیش از ۲۰ نسخه از این کتاب زیبا و نفیس در سراسر جهان به فروش رفته است و علاوه بر نسخه اهدایی به کتابخانه ملی نیویورک، نسخه‌ای نیز به موزه پرادا در شهر مادرید و نسخه دیگری هم به موزه
شهر بولونیا در ایتالیا اهدا شده است.

واتیکان، جان لنون را بخشید

واتیکان، جان لنون را بخشید

واتيکان سرانجام و بعد از ۴۲ سال، جان لنون، خواننده گروه موسيقی بيتلز (بیتل‌ها) را به خاطر گفتن جمله «حالا ما از مسيح هم معروف‌تريم» بخشید؛ واتیکان تا امروز معتقد بود که این جمله جان لنون، مسيحيان را آزرده است.
جان لنون بعد از شهرت وصف‌ناپذير گروه بيتلز، این جمله را در يکی از مصاحبه‌های خود با يک روزنامه بريتانيايی گفته بود؛ آن هم درست در اوج شهرت گروه بیتلز، زمانی که حتی هوای فضا و سالن‌هایی که اعضای اين گروه در آن جا نفس کشيده بودند را در بالن‌های کوچکی می‌فروختند.
اين جمله خشم گروهی از مسيحيان کاتوليک در سراسر جهان را برانگیخت.
بعضی از آن‌ها در آمريکا تصاوير ، تنديس‌ها، کتاب‌ها و صفحه‌های گروه بيتلز را آتش زدند و روزنامه‌های محلی آمريکايی، خريد آلبوم‌های این گروه را تحريم کردند. حدود ۴۰ ايستگاه راديويی هم، به پيشنهاد راديويی در بيرمنگام، پخش ترانه‌های بیتلز را تحریم کردند.
روی جلی آلبوم ویژه‌ای که بیتلز، در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی در شوروی سابق منتشر کرد
پس از آن‌که اعتراض‌ها بالا گرفت، جان لنون در شیکاگو و در حضور خبرنگاران گفت: «من در مورد انگلستان صحبت کردم. منظورم اين بود که ما کارهای بيشتری از مسيح و يا مذهب در انگستان انجام داده‌ايم . من مذهب را تحقير نکردم. من نگفتم ما از مسيح، بهتر و يا بزرگ‌تريم و خودمان را با او يا خدا مقايسه نکردم. من آن جمله را گفتم و اشتباه کردم و يا اشتباه برداشت شده است.»
اما واتيکان ۴۲ سال بعد از آن که بر جان لنون غضب کرد، او را بخشيد. بخشایشی، که با چهل سالگی انتشار آلبوم «سفيد» هم‌زمان شده است.
این زمان در مقایسه با زمان بخشایش برخی دیگر از غضب‌شدگان واتیکان کوتاه‌تر است. حدود چهار قرن پيش، کليسای کاتوليک گاليله، ستاره شناس معروف ايتاليايی، را وادار کرد تا از حرف خود مبنی بر چرخش زمين به دور خورشيد ابراز پشيمانی کند. از آن زمان ۳۵۹ سال گذشت، تا سرانجام واتيکان در سال ۱۹۹۲ میلادی به طور رسمی پذيرفت که در تمام اين مدت اشتباه می کرده و حق با گاليله است. در نهايت واتیکان از او اعاده حيثيت کرد.
به هر حال جان لنون هم که تنها ۴۲ سال برای بخشده شدن انتظار کشید، مانند گالیله زنده نیست تا بخشیده شدنش را شخصا ببیند. در سال ۱۹۸۰میلادی (۲۸ سال پيش) فردی که خود را جان لنون واقعی می پنداشت، او را در نيويورک به ضرب گلوله کشت. در آن زمان جان لنون ۴۰ ساله بود. اندکی پس از اين واقعه، گروه بيتلز از صحنه موسيقی خداحافظی کرد
.

صد فیلم برتر تاریخ سینما»

صد فیلم برتر تاریخ سینما»

نشریه فرانسوی «کایه دو سینما»، طبق سنتی سالانه، در آخرین شماره خود صد فیلم برتر تاریخ سینما را معرفی کرد.
این گزینش نتیجه نظرخواهی از ۷۶ فیلمساز، منتقد و تهیه‌کننده سینما در فرانسه بوده است.
مقام نخست فهرست جدید «کایه دو سینما» برای سینمادوستان حرفه‌ای غافلگیرکننده نیست و همچنان نشان از چیرگی سنگین «همشهری کین» بر تاریخ سینما دارد.
برای چندمین بار، نشان «بهترین فیلم تاریخ سینما» در این فهرست به فیلم دهه چهلی «همشهری کین»، ساخته اورسن ولز» تعلق گرفته است.
در فهرست جدید کایه دو سینما، شاهکارهای کلاسیک دیگر نیز، همچون گذشته، در بین ده فیلم نخست دیده می‌شوند:
ـ «قاعده بازی» و دنیای تراژیک و اخلاق‌گرای ژان رنوآر [ ببینید:
آنونس فیلم ]ـ «طلوع» و داستان سرراست عشق و خیانت در ساخته اف.دبلیو مورنا [ ببینید: آنونس فیلم ]ـ «اِم»، تریلری پرتعلیق اثر فریتس لانگ [ ببینید: آنونس فیلم ]ـ «آواز در باران» موزیکالی سرزنده و رومانتیک ساخته استنلی دانن و جین کلی. [ ببینید: آنونس فیلم ]
بشنوید:
صد فیلم برتر به انتخاب «کایه دو سینما» (از نیوشا بقراطی)
بیشتر ببینید:
فهرست کامل صد فیلم برتر در مجله «کایه دو سینما» (به زبان فرانسوی)
«سرگیجه» آلفرد هیچکاک در انتخاب اخیر منتقدان «کایه دو سینما» جایگاه هشتم را به خود اختصاص داده است.
«سرگیجه» روایتی رمزآلود از یک ماجرای پر دردسر عشقی و با درونمایه‌ای روانشناختی است که بستر داستانی پرتعلیق قرار گرفته است؛ اثری که اریک رومر، کارگردان سرشناس موج نوی فرانسه و از نخستین دبیران «کایه دو سینما»، آن را به مثابه «شمایلی در زیبایی‌شناسی فیلم» دانسته است.
دیگر فیلم‌هایی که در فهرست کایه دو سینما جای گرفته نیز برای سینمادوستان غریبه نیستند.
آثار بزرگانی همچون جان فورد، ارنست لوبیچ، یاسوجیرو اوزو، چارلی چاپلین، میکل آنجلو آنتونیونی، فدریکو فلینی، ماکس افولس، استنلی کوبریک، آکیرا کوروساوا، لوئیس بونوئل و اینگمار برگمان.
این فهرست در پایان، و پس از «دزد دوچرخه» فیلم شاخص ویتوریو دسیکا از دوران نئورئالیستی ایتالیا، «ناپلئون» ساخته ابل گانس را در جایگاه صدم ثبت کرده است.
اورسون ولز، کارگردان و بازیگر آمریکایی؛ ۳۰ اکتبر ۱۹۳۸ در واشینگتن (عکس از AFP)
شاید تنها غافلگیری فهرست جدید کایه دو سینما را بتوان بی‌توجهی معتبرترین نشریه سینمایی دنیا به میراث بریتانیا دانست؛ کایه دو سینما این بار خواسته یا ناخواسته، سینمای بریتانیا را بایکوت کرده است.
نه تنها نام‌های پرآوازه‌ای همانند کن لوچ و پیتر گرین اوی در این فهرست جایی ندارند، حتی خبری از دیوید لین و «لورنس عربستان»اش هم نیست؛ اثری که معمولا در فهرست‌های مشابه جزو صدرنشین‌هاست

Sunday, November 23, 2008

امام زمان به چه کار فقها می‌آید؟ اکبرگنجی

امام زمان به چه کار فقها می‌آید؟ (۴) )
امام زمان- قدرت- ثروت
اکبر گنجی
مرتضی مطهری اسلام را نیازمند روحانیتی آزاداندیش (در برابر باورهای مردم) و قدرتمند (در برابر دولت‌ها) می‌دانست. به جرأت می‌توان گفت که او تنها فرد در میان روحانیون شیعی است که رابطه‌ی نهاد روحانیت را با دو متغیر قدرت سیاسی (دولت) و قدرت اقتصادی (ثروت) بررسی کرده است.
به گمان وی بزرگ‌ترین مشکل روحانیت سنی، وابستگی آنها به نهاد دولت است و بزرگ‌ترین مشکل روحانیت شیعی‌، ارتزاق آنها از سهم امام است:
«علت اصلی و اساسی نواقص و مشکلات روحانیت، نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است... علت‌العلل همه‌ی خرابی‌ها سهم امام است
1
به گفته‌ی مطهری، طبق «تفسیر شیعی» از آیه‌ی خمس (انفال، ۴۱)، مردم باید خمس درآمد سالیانه‌شان را پرداخت کنند. نیمی از خمس، «سهم امام» نامیده می‌شود:
«در حال حاضر یگانه بودجه‌ای که عملاً سازمان روحانیت ما را می‌چرخاند و نظام روحانی ما روی آن بنا شده و روحانیت ما طرز و سبک سازمانی خود را از آن دریافته و تأثیر زیادی در همه‌ی شئوون دینی ما دارد «سهم امام» است
2
به گمان مطهری، ارتزاق از سهم امام: «نقطه‌ی ضعف روحانیت شیعه... است... روحانیون شیعه... ناگزیرند سیلقه و عقیده‌ی عوام را رعایت کنند و حسن ظن آنها را حفظ نمایند. غالب مفاسدی که در روحانیت شیعه هست از همین جا است
3
از نظر مطهری، مهم‌ترین پیامد نان خوردن از راه دین (سهم امام)، از دست دادن «حریت» و آزاداندیشی روحانیت است. در چنین وضعیتی روحانیت قادر به «نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌ی مردم» نخواهد بود.
به گفته‌ی وی: «اگر اتکأ روحانی به مردم باشد، قدرت به دست می‌آورد اما حریت را از دست می‌دهد و اگر متکی به دولت‌ها باشد قدرت را از کف می‌دهد اما حریتش محفوظ است، زیرا معمولاً توده مردم معتقد و با ایمانند اما جاهل و منحط و بی‌خبر، و در نتیجه با اصلاحات مخالفند، و اما دولت‌ها معمولاً روشنفکرند ولی ظالم و متجاوز.
روحانیت متکی به مردم، قادر است با مظالم و تجاوزات دولت‌ها مبارزه کند اما در نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌ی مردم، ضعیف و ناتوان است، ولی روحانیت متکی به دولت‌ها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولت‌ها ضعیف
4
پیامد بعدی نان خوردن از راه دین، عوام‌زدگی روحانیت است.
به گفته‌ی مطهری: «آفتی که جامعه‌ی روحانیت ما را فلج کرده و از پا در آورده است «عوام‌زدگی» است. عوام‌زدگی از سیل‌زدگی، زلزله‌زدگی و مار و عقرب زدگی هم بالاتر است.
این آفت عظیم معلول نظام مالی ما است. روحانیت ما در اثر این آفت عوام‌زدگی نمی‌تواند چنان‌که باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنی صحیح کلمه، هادی قافله باشد، محبور است در عقب قافله حرکت کند.
خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمی‌دهد.عوام، هر تازه‌ای را بدعت یا هوا و هوس می‌خواند، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمی‌شناسد، از این رو با هر نویی مخالفت می‌کند و همیشه طرفدار وضع موجود است
5
به نظر مطهری، مار و عقرب عوام‌زدگی ، روحانیت را گرفتار آفات اخلاقی بسیار و «کتمان حقیقت» کرده است. او می‌گوید عوام‌زدگی:
«منشأ رواج ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه‌ی روحانیت ما شده که در دنیا بی‌نظیر است
6
مطهری به چشم خود می‌دید که افرادی که نسبتی با دنیای جدید ندارند، فاقد کمترین نوآوری در معرفت دینی و التزام به اخلاق هستند، «حجت اسلام» و «آیت عظمای خداوند» لقب می‌گیرند.
او بر این باور است که «غل و زنجیرهایی به دست و پای» روحانیت بسته شده است که باید آنان را از این غل و زنجیر، یعنی نان خوردن از راه دین، «آزاد کرد
7
در اینجا انسان خشنود می‌شود که مطهری با قطع بند ناف روحانیت به سهم امام، این غل و زنجیر را از پای آنها باز خواهد کرد.
خصوصاً با توجه به اینکه او خودش می‌گوید که براساس طرح دیگری گفته شده است که بهتر است روحانیت هم مثل دیگر اقشار اجتماعی کار کند، درآمد مستقلی داشته باشد و از راه دین (سهم امام) نان نخورد.
او این پیشنهاد را «بسیار خوب» ارزیابی می‌کند، اما می‌گوید اکثریت روحانیت زیر بار این طرح نخواهند رفت.
مطهری می‌نویسد: «حقیقت این است که اگر افرادی زندگی خود را از راه دیگری تأمین و با این حال متصدی شئون روحانی بشوند بسیار خوب است، همیشه افراد کمی از این قبیل بوده و هستند. »
8
تنبلی و بیکاری یک صنف، منتهی به ابداع نظریه‌‌ی «نان خوردن از راه دین» شده است.
متأسفانه مطهری که «علت‌العلل» مشکل روحانیت (نان خوردن از راه دین) را به خوبی دریافته بود و طرح اشتغال روحانیت را هم «بسیار خوب» تلقی می‌کرد، اما این ایده‌ی «بسیار خوب» را تا نهایت منطقی‌اش پیش نبرد و به دلیل تنبلی اکثر آقایان، نان خوردن از راه دین را پذیرفت و فقط پیشنهاد کرد که دریافت پول از مردم سازمان یافته و با حساب و کتاب باشد.
برای اینکه خود را با واکنش آنان روبرو نسازد، می‌گوید: «البته مقصود من این نبوده و نیست که علت‌العلل نواقص ما وضع و تشریع ماده‌ای در دین و مذهب به نام سهم امام است. به عقیده‌ی من وضع و تشریع این چنین ماده‌ای برای چنان منظوری، یعنی ابقأ و احیأ دین و اعلاء کلمه اسلام بسیار حکیمانه است
9
در اینجا بهتر است ملاک امتیاز روحانیت شیعی بر روحانیت سنی، از نظر مطهری، مورد ارزیابی قرار گیرد.
از نظر وی بزرگ‌ترین مشکل روحانیت سنی وابستگی آنان به دولت است و از این جهت روحانیت شیعه بر آنان برتری چشمگیری دارد.
مطهری می‌گوید: «مجتهدین شیعه بودجه خود را از دولت دریافت نمی‌کنند و عزل و نصب‌شان به دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت همواره استقلال‌شان در برابر دولت‌ها محفوظ است، قدرتی در برابر قدرت دولت‌ها به شمار می‌روند و احیاناً در مواردی، سخت مزاحم دولت‌ها بوده اند
10
مطهری آنقدر زنده نماند تا شاهد وابستگی تام روحانیت شیعی به دولت باشد.
وابستگی روحانیت و حوزه‌های دینی شیعه به دولت، ابعاد گوناگونی دارد. یکی از ابعاد دولتی شدن روحانیت، میزان بودجه‌ای است که دولت به نهادهای دینی اختصاص می‌دهد.
در اینجا به عنوان نمونه به بودجه‌ی دستگاه‌های غیردولتی فعال در زمینه‌های «دینی- تبلیغی» در بودجه سالانه کشور اشاره می‌کنم.
برای دیدن این جدول اینجا را کلیک کنید. توضیح اینکه ارقام این جدول به میلیارد ریال است.
بودجه‌های یاد شده مستقل از پول‌هایی است که ولی‌فقیه به طور مستقم و غیرمستقیم در حوزه‌ها خرج می‌کند و به طلاب و مدرسین و مراجع می‌دهد.
بعد دیگر «روحانیت دولتی»، مجتهدسازی و مرجع‌سازی دولت است.
ولی‌فقیه (آقای خامنه‌ای) ابتدا با اعزام نیروهای نظامی - امنیتی و محاصره‌ی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، اعلامیه‌ای به امضای آنان رساند که براساس آن اعلامیه، وی را به عنوان یکی از مراجع تقلید معرفی کردند.
اما کار بدینجا ختم نشد. دولتی شدن روحانیت شیعی تا آنجا پیش رفته است که اینک دولت تعیین می‌کند چه کسی مجتهد است و چه کسی مجتهد نیست. شخص ولی‌فقیه و افراد منصوب از سوی او (فقهای شورای نگهبان) معین می‌کنند که چه کسی مجتهد است.
در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم که بسیاری از کسانی که اجتهادشان از سوی مراجع تقلید تائید شده است، از سوی شورای نگهبان رد شده‌اند. از سوی دیگر، وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. ولی‌فقیه محسنی اژه ای را مجتهد کرده است.
روحانیتی که از راه دین نان می‌خورد و می‌خورد، و به این دلیل گرفتار هزاران مشکل و مسأله است، اینک کاملاً دولتی شده و از بودجه‌ی عظیم دولت هم استفاده می‌کند. یعنی به تعبیر مطهری، روحانیت شیعی فعلی، نقاط ضعف روحانیت شیعه و سنی را یک جا در خود جمع کرده است.
مطهری با ناراحتی تمام می‌گوید: «در سه سال پیش در یکی از روزنامه‌ها عکس علامه شیخ محمد شلتوت مفتی اعظم و رئیس جامع ازهر را در اتاق کار خودش دیدم در حالی که بالای سرش عکس جمال عبدالناصر بود. در ایران ممکن نیست حتی در اتاق محقر یک طلبه عکس یکی از مقامات را ببینید
11
افسوس که مطهری زنده نماند تا ببیند که عکس‌های ولی‌فقیه امروز در دفتر کار روحانیون و مراجع و منزل آنان دربالای سرشان نصب شده است و آقایان شبانه روز در حال دعاگویی و مجیزگویی سلطان هستند.
مطهری به ولایت فقیه هم اعتقادی نداشت و وقتی پس از پیروزی انقلاب این مسأله مطرح شد، او در یک برنامه تلویزیونی به صراحت اعلام کرد:
«ولایت فقیه به این معنی نیست که فقیه خود در رأس دولت قرار بگیرد و عملاً حکومت کند... تصور مردم آن روز – دوره مشروطیت – و نیز مردم ما از ولایت فقیه این نبود و این نیست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را به دست گیرند
12
اما فقهای تماماً دولتی شده‌ی فعلی، که خادم ولی‌فقیه هستند، حوزه‌های علمیه را هم مطابق میل رهبر می‌سازند.
آیت الله شیخ محمد یزدی، عضو فقهای شورای نگهبان و دبیر شورای عالی حوزه، به صراحت تمام می‌گوید: «شورای عالی در دوره‌ی جدید... سیاست‌های کلی حوزه را با توجه به منویات مقام معظم رهبری... آغاز کرده است
13
پیش از این به طور مبسوط درخصوص هویت تاریخی دین سخن گفته‌ام. تشیع، برساخته‌ای تماماً تاریخی است.
این برساخته، در طول تاریخ، با تغییر الگو
(paradigm shift)
های اساسی روبرو شده است.
برساخته‌ی امام زمان، در ابتدا، تقیه، سکوت در برابر ظالمان، تعطیلی امر به معروف و نهی از منکر، تعطیل شدن نماز جمعه، تعطیل شدن اجرای حدود و... در عصر غیبت را توجیه می‌کرد.
گفته می‌شد که وقتی امام معصوم (امام زمان) حضور نداشته باشد، مبارزه و جهاد و امر به معروف ظالمان و حکام تعطیل است.
امام محمد غزالی در باب چهارم کتاب امر به معروف احیاء علوم الدین، به موضوع «امر و نهی سلاطین و امرا» می‌پردازد. بنابر نظر غزالی، درشت سخن گفتن با سلاطین و ظالمان‌، به شرط آنکه پیامدهایش آسیبی به دیگران نرساند و فقط شخص گوینده و ناقد را در خطر قرار دهد (هزینه‌ی مخالفت فقط توسط مخالف پرداخت شود)، جایز و مستحب است.
پاکان، کسانی هستند که به پیشواز این نوع خطرها و هزینه دادن‌ها و زندان‌ها می‌روند، و در صورتی که به دلیل درشت‌گویی با سلطان، کشته شوند، در زمره‌ی شهیدانند
14.
ملا محسن فیض کاشانی در پاسخ غزالی در المحجه البیضاء، می‌نویسد:
«دانستی که قرآن و اخبار اهل بیت چنین کاری را روا نمی‌شمارند و ائمه‌ی شیعه علیهم السلام، مومنان را نهی کرده‌اند که خود را به ذلت افکنند و به کارهای بیش از توان خود همت گمارند
15
فیض به روایات بسیاری اشاره می‌کند. به عنوان نمونه، از قول امام صادق می‌نویسد: «هرکس با سلطانی ستمگر در افتد و گرفتار رنجی شود پاداشی ندارد و خداوند به او صبر عطا نخواهد کرد» یا «روا نیست که مومنان خود را به ذلت افکنند» پرسیدند: به ذلت افکندن چگونه است؟ گفت: «پا نهادن به کاری که برتر از توان آدمی است.»
و چون از او پرسیدند که پس آن حدیث نبوی که می‌گوید: «برترین جهاد کلمه عدل است در روی پیشوای ستمگر» به چه معناست فرمود: «آن برای کسی است که معروف و منکر را می‌شناسد و می‌داند که سلطان از او می‌پذیرد
16
فیض کاشانی تمام داستان‌هایی که غزالی از علمای گذشته در توصیه به امر به معروف سلاطین آورده است را حذف می‌کند.
به گمان فیض، درشت سخن گفتن با سلاطین ظالم، محصول انگیزه‌های پستی چون شهوات پنهان، کفر خفی، جاه طلبی و شهرت طلبی است.
فیض می‌گوید کسی که مقابل سلطان جابر می‌ایستد، نه تنها گرفتار عجب است، بلکه: «من می‌ترسم گرفتار آتش جهنم شود چرا که با نهی خداوند مخالفت ورزیده است که می‌گوید: ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه
17
غزالی که پیش از فیض کاشانی می‌زیست، می‌دید که «برساخته»ی امام زمان شیعیان، امر به معروف و دیگر احکام الهی را تعطیل کرده است. این رویکرد مطلقاً برای او قابل قبول نبود و آن راسازگار با کتاب و سنت نبوی نمی‌دانست.
لذا از این زاویه، نقد گزنده‌ای بر شیعیان وارد می‌آورد. وی می‌گوید: «عجب آن است که روافض (شیعیان) بر این شرط چیز دیگری هم افزوده‌اند و آن اینکه تا امام معصوم که امام حق است خروج نکند، امر به معروف جایز نیست.
اینان پست‌تر از آنند که با ایشان گفت‌وگو شود و جواب‌شان این است که وقتی برای مطالبه‌ی حقوق جانی و مالی خود به دیوان قضا مراجعه می‌کنند بدانان بگویند که نصرت شما امر به معروف است و گرفتن حق‌تان از دست ظالمان نهی از منکر است و شما که حقوق‌تان را مطالبه می‌کنید نیز کاری نیکو انجام می‌دهید، اما اکنون زمان نهی از ستم و طلب حق نیست چرا که امام حق هنوز خروج نکرده است
18
برساخته‌ی تشیع و امام زمان، در عصر جدید، متأثر از ایدئولوژی‌های دوران مدرن، تغییر الگو داد.
علی شریعتی، انتظار را به مکتب اعتراض تبدیل کرد و از آن سلاحی انقلابی برای انقلاب و تغییر رژیم برساخت. تشیع پیشین، به تشیع جدیدی تبدیل شد که در آن، تمام زمین‌ها، کربلا، و تمام روزها، عاشور تلقی شد.
در این تشیع، هر شیعه‌ای، یا حسین است، یا زینب. اگر این دو نباشد، حتماً یزید است.
شریعتی، تشیع پیشین را «تشیع صفوی» نامید، و تشیعی را که خود برمی‌ساخت، «تشیع علوی» خواند.
او می‌گفت تشیع صفوی خون را به تریاک تبدیل کرده است. برساخته‌ی او، تشیعی بود که به امام حسین فروکاسته
(reduce)
می‌شد. امام حسینی که بیش از آنکه به سال 60 هجری تعلق داشته
باشد، یکی از انقلابیون قرن بیستم میلادی بود.
روحانیون هم از دوره‌ی قاجار شروع به برساختن تشیع جدید کردند. مرجعیت و ولایت‌فقیه به محور این برساخته‌ی جدید تبدیل شد.
تکنولوژی مدرن کمک بسیاری به رشد این برساخته‌ی جدید کرد. ورود تلگراف این امکان را برای روحانیت فراهم آورد تا مرجعیت مرکزی بسازد و با استفاده‌ی از این نوع وسایل، وجوه شرعی جمع‌آوری کند.
اگر کسی به دقت احادیث جلد سیزدهم بحارالانوار ملامحمد باقر مجلسی و اصول کافی کلینی را از نظر بگذراند، درخواهد یافت که برساخته‌ی امام زمان (فرزند امام یازدهم)، برساخته‌ای کاملاً تاریخی است. یعنی، متعلق به فرهنگ و جامعه عربی است.
یکی از علائم ظهورش، خروج سفیانی است. سفیانی، فردی زشت چهره، پر آبله و از فرزندان ابوسفیان است که در ماه رجب در بیابان خشکی به نام «یابس» ظهور خواهد کرد.
سلطنت بنی عباس در این دوره منقرض خواهد شد. یکی از علائم ظهور آن است که نهر فرات شکاف برمی‌دارد و آب آن به کوچه‌ها و محله‌های کوفه سرازیر می‌شود. بدعت گزاران در دین به خوک و میمون تبدیل می‌شوند و غیره و غیره.
تمام روایات ظهور مهدی موعود و اقداماتش، چنان قصه پردازی شده‌اند، که گویی تمام حوادث در همان قرون اولیه‌ی ظهور اسلام اتفاق می‌افتد، نه در آینده‌ای دور و در جامعه‌ای مدرن.
این امر دلیل روشنی دارد. تصور شیعیان این بود که مهدی موعود به سرعت ظهور خواهد کرد.
طولانی شدن غیبت امام زمان، برساخته‌ی دیگری را به برساخته‌های پیشین، افزود. چون توجیهی برای غیبت طولانی حجت خدا از مردم وجود نداشت، گفته شد که مردم علت طولانی شدن دوران غیبت هستند.
خواجه نصیرالدین طوسی در این باره می‌گوید: «انحصار اللطف فیه معلوم للفظلاء و وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا
19
وجود امام لطف است، تصرفش لطف دیگری است، و ما سبب غیبت و عدم تصرف او شدیم. امام غایب شد، برای اینکه: مردم قدر امام را ندانستند، کسانی اقدام به قتلش کردند، و غیره.
هیچ یک از امامان شیعیان، تصوری از جامعه‌ی مدرن آینده در ذهن نداشتند، و نمی‌توانستند داشته باشند. تمام درگیری‌های امام زمان با ابزارهای جنگی گذشتگان است. از توپ، تانک، بمب افکن‌های فوق مدرن، موشک‌های بالستیک و جنگ ستارگان خبری نیست. گویی بزرگ‌ترین جنایت‌کاران تاریخ، بنی‌امیه و عباسیان هستند.
به طور طبیعی، برسازندگان آن نوع روایات، هیچ تصوری از دوران مدرن و ظهور امپریالیسم نداشتند. اگر آنان کوچک‌ترین تصوری از آینده می‌داشتند، به جای احادیث فعلی که وقایع پس از ظهور امام زمان را بازگو می‌کنند، و انتقام از بنی‌امیه و بنی‌عباس را مطرح می‌کنند، احادیثی برمی ساختند که تماماً ناظر به جنگ امام زمان با امپریالیسم و صهیونیسم باشد.
آنهم نه با ابزارهای جنگی دوران صدر اسلام، که با تکنولوژی‌ای بسیار مدرن‌تر از تکنولوژی امپریالیست‌ها.
این امر نباید موجب نکوهش گذشتگان شود. هیچ‌یک از امروزیان هم نمی‌تواند در خصوص صد یا دویست یا سیصد یا هزار سال بعد کوچک‌ترین تصوری داشته باشد. به احتمال بسیار، آنها هم وقتی به ما نگاه کنند، فاصله عمیق و پرناشدنی‌ای را به چشم خواهند دید.
برساخته‌ی امام زمان، مدلل شود یا نشود، یک واقعیت مهم نباید فراموش شود.
این ایده، قدرت ساز و ثروت ساز است. کسانی از این طریق نان می‌خورند و کسانی از این طریق به قدرت می‌رسند.
آنان که از این طریق ثروت اندوزی و قدرت اندوزی می‌کنند، حق دارند مدعی دیدار با امام زمان شوند، اما کسانی که از این دایره بیرونند، اگر مدعی ملاقات با امام زمان شوند، کذاب‌اند و باید حساب پس دهند.
در چنین مواقعی، آن حدیثی که دیدار با امام زمان در دوران غیبت کبری را دروغ محض می‌خواند، علم می‌شود.
در دوره زعامت ولی‌فقیه فعلی، قدرت، تولید دانش دینی هم می‌کند. برساخته‌های این دولت درباره‌ی امام زمان، رفته رفته به تغییر الگو منتهی خواهد شد.
اینک باید روشن شده باشد که بحث امام زمان ناظر به حل چه مسائلی در جامعه ایران است.
به این ترتیب وقتی می‌پرسند: «نقد اعتقادات رایج درباره امام زمان و مسأله‌ی وحی، ناظر به کدام مسأله‌ی جامعه‌ی ماست و کدام مشکل در گرو حل این مسأله است؟ »، می‌گوییم، اگر شما ولایت مطلقه فقیه را مسأله نمی دانید، اگر نان خوردن از راه دین را مسأله نمی‌دانید، اگر عوام‌زدگی روحانیت را مسأله نمی‌دانید، اگر جهالت و خرافات را مسأله نمی‌دانید، بحث در خصوص امام زمان هیچ ارتباطی با مسائل جامعه‌ی ما نخواهد داشت.
اما باید گفت که هویت نظام سلطانی ولایت فقیه و نان از راه دین خوردن، ارتباط وثیقی با امام زمان دارد.
آنان که مطهری را یکی از روشنفکران دینی مقبول خود معرفی می‌کنند، کافی است که مقاله‌ی «مشکل اساسی سازمان روحانیت» و نظر وی درخصوص ولایت فقیه را از نظر بگذرانند تا به ارتباط امام زمان با مسائل جامعه‌ی ما واقف شوند.
سید محمد خاتمی ضمن بی‌اساس خواندن پرسش‌های قرآن محمدی درباره‌ی امام زمان، گفته است: «مراد ما از اصلاح‌طلبی اتفاقاً بیان درست مفاهیم دینی است، از جمله مسأله‌ی انتظار و مهدویت.»
در «اصلاح‌طلبی دینی» خاتمی هم، ولی‌فقیه جانشین امام زمان است و تا ظهور امام زمان به همراه عیسی میسح، که البته مسیح دنباله رو و پیرو امام زمان خواهد بود، باید به حکومت خود ادامه دهد.
او هم از این برساخته استفاده می‌کند، چرا که اگر این برساخته نباشد، هیچ دلیلی بر حکومت نامشروع ولی‌فقیه و مریدان و یارانش وجود نخواهد داشت.
پاورقی‌ها:
۱- مرتضی مطهری، ده گفتار (مقاله‌ی «مشکل اساسی روحانیت»)، انتشارات صدرا، ص ۲۸۱- ۲۸۰.
۲- پیشین، ص ۲۹۳.
فقهای شیعه برای اثبات خمس و تعلق آن به بنی‌هاشم (ذوی القربای پیامبر) به دو آیه زیر استناد می‌کنند:
واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول: و بدانید که از هر غنیمتی که بدست می‌آورید، یک پنجم آن خاص خداوند و پیامبر است (انفال، ۴۱).
و نیز:
و ایتاء ذی القربی (نحل، ۹۰)
ابوالفتوح می‌نویسد: «در تفسیر اهل بیت چنان است که مراد به «ذی القربی» اهل بیت رسول‌اند و مراد به «ایتاء» دادن خمس است.»
طباطبایی هم می‌نویسد: «در تفسیر ائمه اهل بیت رسیده است که مراد از ذی القربی، امام از قرابت رسول الله است و مراد از ایتاء، دادن خمس است.»
اما مفهوم خمس فقط در آیه ۴۱ سوره نفال به کار رفته است. طباطبایی در شرح این آیه می‌نویسد:
«معنای آیه این می‏شود: بدانید که آنچه شما غنیمت می‏برید هر چه باشد یک پنجم آن از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل است و آن را به اهلش برگردانید اگر به خدا و به آنچه که بر بنده‏اش محمد (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) در جنگ بدر نازل کرده ایمان دارید و در روز بدر این معنا را نازل کرده بود که انفال و غنیمت‏های جنگی از آن خدا و رسول او است، و احدی را در آن سهمی نیست، و اینک همان خدایی که امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانیده دستورتان می‏دهد که یک سهم آن را به اهلش برگردانید.
و از ظاهر آیه برمی‏آید که تشریع در آن مانند سایر تشریعات قرآنی ابدی و دائمی است ، و نیز استفاده می‏شود که حکم مورد نظر آیه مربوط به هر چیزی است که غنیمت شمرده شود، هر چند غنیمت جنگی ماخوذ از کفار نباشد، مانند استفاده‏های کسبی و مرواریدهایی که با غوص از دریا گرفته می‏شود و کشتی‏رانی و استخراج معادن و گنج ، آری، گو اینکه مورد نزول آیه غنیمت جنگی است، و لیکن مورد مخصص نیست.
و همچنین ازظاهر مصارفی که برشمرده و فرموده: لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل برمی‏آید که مصارف خمس منحصر در آنها است، و برای هر یک از آنها سهمی است، به این معنا که هر کدام مستقل در گرفتن سهم خود می‏باشند، همچنانکه نظیر آن از آیه زکات استفاده می‏شود، نه اینکه منظور از ذکر مصارف از قبیل ذکر مثال باشد.»(المیزان، جلد ۹، ص ۱۲۰)
«اخباری که از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) رسیده متواتر است در اینکه خمس مختص به خدا و رسول و امام از اهل بیت و یتیمان و مسکینان و ابن سبیل سادات است، و به غیر ایشان داده نمی‏شود.»(پیشین، ص ۱۳۶)
«و ظاهر روایات سابق که از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) نقل کردیم این است که ائمه (علیهم‏السلام‏) ذی القربی را به امامان از اهل بیت تفسیر کرده‏اند. و ظاهر آیه شریفه هم همین معنا را تایید می‏کند، چون از ذی القربی به لفظ مفرد تعبیر کرده و نفرموده ذوی القربی.»(پیشین، ص ۱۳۷)
برادران اهل تسنن در تفسیر این آیه با شیعیان اختلاف نظر دارند. طباطبایی می‌گوید براساس روایات اهل تسنن:
«از مسلمات این روایات است که خمس مختص به غنیمت‏های جنگی است، و این نیز با روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) مخالف است، زیرا اهل سنت روایات خمس را در غنیمت‏های دیگری که به حسب لغت غنیمت شمرده می‏شود واجب نمی‏داند، و لیکن این روایات در آنها نیز واجب می‏داند.»(پیشین، ص ۱۳۹)
از نظر سنی‌ها خمس فقط به غنائم جنگی تعلق می گیرد. شیعیان معتقدند که خمس را شش قسمت باید کرد: سه قسمت آن «سهم امام» است و سه قسمت دیگر «سهم سادات» است.
اهل تسنن خمس را پنج قسمت می‌دانند. چهار قسمت غنیمت جنگی به خود فرد می‌رسد و یک قسمت‌اش را باید خمس بدهند. بعد از پیامبر و خلفا، خمس باید به امیرالمومنین پرداخت شود.
اگر تفسیر اهل تسنن از این آیه درست باشد، این منبع قطع خواهد شد. جنگ امری است که بسیار کم اتفاق می‌افتد. ضمن آنکه پرداخت خمس به روحانیت امری بسیار جدید است و به دوران قاجار باز می‌گردد.
شیعیان، پس از وفات امام یازدهم و ادعای غیبت امام دوازدهم، به این امید که امام دوازدهم به سرعت ظهور خواهد کرد، خمس‌شان را در زمین دفن می‌کردند تا پس از ظهور امام زمان، ایشان بتوانند از آنها استفاده کنند. برخی از شیعیان هم به وارثان خود وصیت می‌کردند، هر وقت امام زمان ظهور کرد، خمس‌شان را به ایشان تحویل دهند.
۳- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۴- پیشین، ص ۲۹۸.
۵- پیشین، ص ۲۹۹.
۶- پیشین ، ص ۳۰۰.
۷- پیشین، ص ۳۱۴.
۸- پیشین، ص ۲۹۱- ۲۹۰.
۹- پیشین، ص ۲۸۱.
۱۰- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۱۱- پیشین، ص ۲۹۶.
۱۲- مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا، ص ۵۸.
۱۳- روزنامه رسالت، ۲۱ آبان ۱۳۸۷.
۱۴- احیاء علوم الدین، ج ۲، فی الامراء و السلاطین بالمعروف و نهیهم عن المنکر.
۱۵- المحجه البیضاء، ج ۴، کتاب الامر بالمعروف، باب چهارم ، ص ۱۱۲.
۱۶- پیشین، ج ۴، ص ۱۰۸.
۱۷- پیشین، ص ۱۱۱.۱۸- احیاء علوم الدین، ج ۲، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.
۱۹- خواجه نصیر طوسی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، موسسه اعلمی، بیروت، ۱۹۷۹، ص ۳۸۸.
در همین زمینه•
تأملاتی درباره‌ی تروریسم مقدس موعودگرایی ادیان و مهدی موعود شیعیان نقد دین، نقد دولت
برگرفته از رادیو زمانه

ماجرای سخنرانی خاتمی و داستان کربلائی اسلام و آغوش باز ایران -اسماعیل وفایغمائی.

اسماعیل وفایغمائی.
یاداشتکها. یاداشتک سی و سوم
ماجرای سخنرانی خاتمی و داستان کربلائی اسلام و آغوش باز ایران
عرض کنم خدمت دوستان که در دهکده دور دست ما «گرمه» در قلب دشت کویر،مرد نیک و اهل دلی بود که اسمش کربلائی اسلام بود واین کربلائی اسلام عیالی داشت بنام ایران خانم که زن بسیار با صفائی بود، و نیز در همین روزگار کشاورزی علیجان نام وجود داشت که نام عیالش سلطنت بود و گاه و بیگاه در محفلهای پر غوغای تابستانها در ایوان بزرگ و رفیع خانه اجدادی کربلائی رستگار یا بیرونی محتشم سرای درگشاده حاج فرمان بزرگان روستا در پنجشنبه شبها، و در مابین غلغله صحبتهای بزرگترها و چرخش سینی های چای و تنقلات مختلف و احساس خوش امنیت در میان اعضای انبوه فامیل و خواب آلوده و سرخوش از هوای عطر آلود نیمه شب نخلستان و کوهستان که از دربهای گشوده نرمک نرمک می وزید، ما کوچکترها گاه می شنیدیم که «امشب ایران با آغوش باز از اسلام استقبال می کند» و نیز «علیجان مانند محمد رضا شاه در تهران،در روستای کوچک گرمه ، امشب بر تخت سلطنت مینشیند» و شاهد شلیک خنده شادیانه حاضران و اخم و تخم زنان فامیل و لب گزه آنان در برابر مردان شوخ خانواده بودیم و نمی فهمیدیم ماجرا چیست؟ تا بزرگتر شدیم و فهمیدیم ونیز تجربه کردیم که مزایای حمله اسلام به آغوش ایران و نشستن برتخت سلطنت در شبهای جمعه چیست و چه برکاتی دارد.
دو سه روز قبل سخنان سید خندان خاتمی(خاتمی در اجتماع 15 هزار نفری مردم اردکان : من ایران را دوست دارم ...)، در بیستمین سالگرد ارتحال ابوی اش در اردکان یزد وحرفهایش مرا بجز اینکه دانستم گویاسید دارد دو باره لب و لوچه اش را برای رئیس جمهور شدن می لیسد! به یاد کربلائی اسلام و ایران خانم و چهره های فراوانی انداخت که بیشترشان در خاک آرمیده اند و روانهاشان به آرامش و نورهای پاکیزه بامدادان پیوسته است
جناب خاتمی حرفهائی را در مورد ایران دوستی خودش زد که باید حتما باور کرد!! زیرا ایران در سی ساله اخیر یکسره تیول آخوندهای حاکم بوده و ملاها مال و جان و ناموسش را گراز وارچرا کرده اند وپوزه در خونش چرخانده اند و خوب خوب! خوک آساو با عرض معذرت از تمام خوکهای بیگناه! پروار پروار و چاق و چله شده اند وباید هم ایران را اینچنین دوست داشته باشند
ایران را البته می توان مثل ملاها دوست داشت همانطور که روباه بدون شک مرغ را و گرگ بره را وشیر آهو را دوست دارد . دوست دارد تا بدرد و بخوردش، اما در باره سایر افاضات ایشان که ایران اسلام را با آغوش باز پذیرا شد و حرفهای بی سر و تهی از این قبیل، گویا حضرتش در سالهای 1330 تا 1357 سیر و سیاحت می کند که نه تنها ایشان، بلکه تمام ما و منجمله خود فقیر از شدت بیسوادی و عدم شناخت تاریخ و ترس از آخرت و خوشخیالی،و در همدوشی جوانانه مومنانه ولی سطحی و رقابت! با جنبشهائی که جهان را در می نوردید و اساسا حاصل ترکشهای پرتاب شده ازانقلاب اکتبر بود و دور از اینکه بدانیم تاریخ یک دانش است و نه یک عارضه اسکیزوفرنی و خیالپردازیهای ارتجاعی یا انقلابی،چنین مزخرفاتی را قبول می کردیم اما حالا دیگر آن ممه را لولو برده و تاریخ ایران به مدد سیلابهای خونهای به ظلم فرو ریخته و دریای مواج رنجهای سی ساله یک ملت در روشنائی قرار دارد و یا دارد در روشنائی قرار می گیرد و فقیر بعنوان کسی که سالهاست درعرصه تاریخ ایران مشغول کند و کاو هستم می خواهم خدمت ایشان وامثال ایشان و نیز آدمهای خوبی که هنوز دارند دنبال ممه اسلام و حکومت اسلامی می دوند و روضه اسلام سیاسی و دموکراتیک می خوانند عرض کنم که:1
اولا: پذیرش اسلام توسط ایران با آغوش باز یک دروغ محض و یک فریب زشت تاریخی است که حتی بسیاری از مورخان نیز در این فریب به دلائل مختلف دست داشته اند. ایران دو بار توسط اسلام مورد حمله قرار گرفت . بار اول در سالهای بیست و دو و بیست و سه هجری به دلیل پوسیدگی امپراطوری ساسانی مورد تجاوز سپاهیان خلیفه دوم قرار گرفت و اگر ایران ساسانی دچار پوسیدگی نبود همانطور که شارل مارتل فرانسوی نیروهای مهاجم اسلام را در حوالی مونپلیه در فرانسه شکست داد ایرانیان نیز سپاهیان مهاجم را در هم می کوبیدند.با این همه و با تمام پوسیدگی نظام ساسانی ایران تکه تکه تسخیر شد و فتح سراسر ایران منهای نواحی شمال که قهرمانانه مقاومت کرد و فتح نشد حدود سی سالی طول کشید که با مقاومتهای بسیار وکشتار فراوان ایرانیان و به بردگی کشاندن ایرانیان و نابودی فرهنگ و ممنوعیت زبان و هزارتوهین و فتنه و درد بیدرمان دیگر همراه بود. مهاجمان مردان را کشتند و زنان را مورد تجاوز قرار دادند که شرع مبین این را جایز دانسته بود و ایرانیان دهها بار شوریدند و چندین جنبش بزرگ را سازماندهی کردند تا توانستند پس از دو قرن مبارزه دو باره نام و نشان خود را باز یابند و بغداد را فتح کنند و خلیفه وقت را به پایبوس شاه ایرانی آل بویه بکشانند .
ثانیا: ماجرای شیعه معترض در اقلیت اولیه و نه این آش کشک خاله امروزی، در ایران، بعنوان یک اقلیت مذهبی که ریشه در مهاجران فراری از حکومت اموی و عباسی داشت و جماعت عظیمی از انها نه شیعیان علوی امروزی بلکه زیدیان شورشی بودند که امامان شیعه را اهل سکوت می دانستند یک چیز است و ایرانی که در زیر بارخلافت اسلام اموی و عباسی پوستش کنده شد یک چیز دیگر و تشیع کنونی با تمام طول و عرضش میراث بر تام و تمام تشیع صفوی است که در قرن دهم هجری و در دوره شاه اسماعیل و به ضرب کشتارهای دهها هزار نفری بر ایران تحمیل گردید و در حقیقت با خشونت و بیرحمی تمام تنقیه گردیدکه مدارکش موجود است.
ثالثا یک نفر پیدا بشود و محض رضای خدا این تشیع علوی را ، به طور مادی ودولتی و حکومتی و نه خیالی در صحنه تاریخ مملکت ایران ، از دریای خزر تا خلیج البته همیشگی فارس ، و از گواتر تا گوش چپ و زیبای آذربایجان مهد زرتشت و ستار و ساعدی و صمد و کسروی، فارغ از خود مولا و دوره مولا علی که البته در باره آنهم می شود صحبت کرد، به بنده نشان بدهد و نمونه های تاریخی اش را ذکر کند،و نشان بدهد در کجای تاریخ ایران این شیعه و تشیع علوی در ساخت و بافت سیاسی و حکومتی و انقلابی وجود داشته و موجب خیری شده است، بنده قول می دهم در این دوران پیری برای بار دوم تیغ اسلام را پذیرا شده و تن به سنت شدن مجدد داده! وخدا پرستی را رها کرده و اسلام بیاورم وقول می دهم تا پایان عمردیگر بزبان پارسی نیایش نکنم و شغل شریف موذنی وخادم مسجد بودن و مداح آل علی بودن را انتخاب کنم و دعاگوی اسلام علوی و شاعر اهل بیت و علویان باشم

بحث فقیر در باره اسلام مردم شریف کوچه و بازار و اسلام فرهنگی مولانا و عین القضات نیست، بلکه بحث بر سر اسلام پر مدعا ولافزن سیاسی است که اگر شخص مولا را که در عراق بعنوان خلیفه مسلمین ونه امیر منتخب ایران پایمال شده و له شده خلافت می کرد و منافع نظام نوپای اسلامی را به عنوان یک سیاستمدار و خلیفه در دست داشت با تاریخ مادی ایران عوضی نگیریم و نخواهیم احساسات عاطفی مذهبی را بجای تاریخ ایران بنشانیم ،نوع علویش مطلقا و اساسا و از بیخ و بن وجود تاریخی ندارد،تکرار می کنم! مطلقا و ابدا و اساسا اسلام علوی مورد نظر ما وجود عینی تاریخی ندارد،وامروز اگر استاد شریف و ارجمند و دلسوخته علی شریعتی نیز زنده بود من به او به عنوان یک شاگرد سالهای 1350 او می گفتم استاد! ما به خیالات و رویاهای خود عینیت داده ایم و خود مان را گول زده ایم و در حقیقت در سال 1387هجری شمسی، روضه خوانان اسلام خیالی علوی، عده ای اسکیزوفرن در عرصه شناخت تاریخ تشیع هستند و بهایش را هم به سنگین ترین شکل مختلف دارند از جیب ملت ستمکوب شده ایران می پردازند و متاسفانه نه شرم می کنند و نه متنبه میشوند و نه می خواهند بفهمند. در طول هزار و دویست سال، جدا از خواب و خیالهای بی پایه امثال بنده، هر چه بوده یا اسلام اموی و عباسی صد بار پوسیده تر و گندیده تر از ایدئولوزی دستگاه سلطنت ساسانی، بر خر مراد سوار بوده اند و پوست ملت مارا کنده و تاریخ ما را متناقض و بیمار کرده اند واز قرن نهم به بعد هم که همین اسلام آخوندی ارتجاعی صفوی خرش را رانده است و می راند و اگر هم کسی به نمونه های علویان در شمال و سر بداران خراسان دلش خوش است برود و بخواند و بداند که آنها (فارغ از تحلیلهای تاریخ نگارانی که به یمن تفکر حاکم بر تحلیل تاریخ در دوران استالین هر مرتجعی را که بر علیه نظام و شاه حاکم شورش می کرد انقلابی و مترقی می دانستند) چند آب که شسته بشوند تازه می شوند مثل بسیجی ها و حزب اللهی های روزگار ما، که علویان پوست مردم شمال را در زیر بار مالیات کندند و سربداران پروندهای سیاه در ترور یکدیگر و سنگسار و به چاه انداختن زنان نگونبخت دارند و بجز یکنفرشان بقیه حکمرانان بدست یکدیگر بر سر قدرت کشته شدند ومبارزاتشان با مغولان نمی تواند آنها را الگوی عدالتخواهی قرار دهد و آخرین امیرشان هم حلقه نوکری امیر تیمور را در گوش کرد و در رکاب او شربت شهادت نوشید.
رابعا توجه داشته باشید دوران کشور گشائی ها و عظمت جغرافیائی اسلام از دوران عثمان شروع و اوجش مرهون بخصوص معاویه و امویان وبعدها عباسیان است و ودوازده امام بر حق شیعه بجز حضرت مولا که تیغش برا بود، و علویان خیالی بنده و شما هیچ نقشی در رفعت اسلام نداشته اند بلکه خیالات مشعشع بنده و شما در پایه مرهون روضه خوانیهای آخوندهاست که با دوازده قرن تلاش توانسته اند خون ما را به مسمومیت فرهنگی دچار کنند و اگر باور ندارید بروید بخوانید و بدانید و جستجو کنید ،مطمئن باشید در تاریخ ایران! و نه عربستان نشانی از اسلام علوی نخواهید یافت و هر چه هست پادشاهانی هستند که مذهب روزگار کاملا در خدمت حکومت آنها بوده است و ملایان علوی یا صفویی که دعا گوی سلطان بوده اند.
خامسا ایران فقط و فقط و فقط یکبارو فقط یکبار با آغوش باز و استقبال میلیونی و با امید به نعمات اسلام علوی خیالی اسلام را پذیرفت و آنهم در سال 1357 بود که به استقبال امام راحل رفت والان سی سال است که دارد تقاص این آغوش گشودن را می پردازد وخفقان تجاوز و قتل و غارت و زندان و تیرباران و هزار درد بیدرمان دیگر را تجربه می کند و فکر می کنم اگر کمی چشم و گوشمان را باز کنیم حقیقت را خواهیم دید.
بجز اینها فقیر می دانم و ایمان دارم که در عین حالی که هیچ منور الفکر مسلمان و نامسلمانی نباید پیرو اعتقادات بقال محترم محله و تئوریهای کیسه کش شیعه حمام سر گذربشود میدانم با دین و مذهب و فرهنگ مردم نباید شوخی کرد و بی احترامی کرد. دین مردم کوچه و بازارمحترم است و ابزار حکومت نیست ابزار حیات معنویشان است وابزار و باعث خیر و نیکوکاری و استحکام روانیشان است و از این قبیل چیزها و کاری هم به این ندارند که اسلام چطور آمده است و چه کرده است آنها اسلام خودشان راو حتی مولا علی خود را در جان خودشان در کنش و واکنشی اجتماعی عاطفی باز آفریده و با آن دمسازند و من گریخته از اسلام هم هنوز به اسلام توده های ساده کوچه و بازار کشش عاطفی دارم. اسلام فرهنگی مولانا و سعدی و حافظ و صدها نفر دیگر و فرهنگ تراش خورده این ملت هم نه ارمغان شتر سواران تیغ به کف خشن اولیه بلکه حاصل عبور اسلام از صافی فرهنگ و شعور ملتی است که نزدیک به دو هزار سال قبل از حمله شتر سواران، تمدن و فرهنگ داشتند و شاهشان بر پانزده شاه حکومت کرده و بنیادگذار سلسله هخامنشی اشان نخستین لوحه حقوق بشر را علیرغم شاه بودن و ایراداتی که بر او وارد است، هزار و چهار صد سال قبل از اینکه فرمان دست چپ و پای راست را بریدن نازل شود و دستور حلال بودن همخوابگی با زنانی که به غنیمت گرفته شده اند صادر شود، ارائه کرده بود و فرمانده نیروی دریائی اش در عهد خشایار شاه یک زن، آرتمیس، بود و سمبل مقاومتش در برابر اسکندر و در عاشورای هزار و دویست نفره تنگ تکاب و خونین تر از عاشورای امام حسین که تا آخرین نفرشان در دفاع از پایتخت ایران با دلاوری حماسی جنگیدند و شهید شدند، آریو برزن وخواهرش یوتاب بود و تا قبل از حمله اعراب سه مصلح و پیامبرزرتشت و مانی و مزدک و نیز زرتشت دوم و بوندس و بزرگمهر حکیم را به جهان ارائه کرده بود و وسعت مملکتش از ایالات متحده کنونی افزون بود و من ایمان دارم اگر همان حکومت پوسیده ساسانی اش تکه پاره و تبدیل به چند ده فئودالی بیمار اسلامی نشده بود و باعث نشده بود بجز عنصر ایرانی دهها سلسله بیگانه نسب و اجنبی بر ایران حکم برانند!الان وضعش بسیار بهتر از حالا بود و سیر تاریخی اش اینطور علیل و بیمار نمی شد که در قرن بیست و یکم یک مشت شیخ کلاش شیعه اجنبی نسب اینطور علیل و ذلیلش بکنند و این همه جنایت و خیانت بکنند . بنابر این جناب خاتمی مطمئن باشد عصر درخشان جهل وخریت در نقاطی که عصبهای فرهنگی ایران می رویند ود ر مسیری که نسل جوان این ملت در حال رشد است سپری شده و ترهات بی پایه اینچنینی را کسی باور نخواهد کرد وایران امروز و آینده، در عین حال که دین و مذهب مردم را احترام نهاده وفرهنگ اسلامی ایرانی را که مرهون جوهر و درونمایه ایران است و هم در کاشیکاریهای مسجد شاه وجود دارد و هم در طنین نی کسائی و قالی کرمان، و حتی حلوای نذری و سفره ابوالفضل ارج می گذارد اینبار و برای همیشه، از اسلام سیاسی مورد نظر خاتمی و خوشخیالانی نظیر او روی بر خواهد تافت و در این کار مسلمانان ایرانی بنا به تجربه ای انکار ناپذیر پیشقدم خواهند بود. جهل و دروغ و حقه بازی و جعل تاریخ و آخوند بازی و ادعای ترقیخواهی کردن تا خرخره در فرهنگ اسلامی آخوندی غرق بودن کافی است و.نسل کنونی ایران چنانکه واقعیت امروز جامعه و نسل جوان ایران نشان می دهد بدون نفی اسلام مردم به هیچ وجه زیر بار اسلام سیاسی و ایدئولوزیک نخواهد رفت،دوران اسلام سیاسی و ایدئولوزیک و اسلامی که باز هم بخواهد عصای دست و ابزار حکومت قدرت طلبان و سیاست بازان وآلت سرکوب هر نوع تفاوت فکری و ایده نوی باشد و به مدد اسلام و ایدئولوژی با وقاحت بر پیشانیها مهر لعنت و نفرین و ارتداد بزند سپری شده است. این را اطمینان داشته باشید وما با ایمانی استوار در این راه در ره شناختی راستین تا آخرین نفس و با تمام رنجها تلاش خواهیم کرد و در نسلی که گذشته به او خواهد باخت میلاد دوباره خود را با سر بلندی و افتخاری حقیقی خواهیم دید
بیست و سوم نوامبر دو هزار و هشت میلا

یادبود غلامحسین ساعدی در «پرلاشز» پاریس


یادبود غلامحسین ساعدی در «پرلاشز» پاریس
میر علی حسینی
۲۳ سال است كه همسر، دوستان و دوستداران دكتر غلامحسين ساعدی در گورستان «پرلاشز» پاريس هر سال برای يادمان او وعده ملاقات دارند.
امسال هم مانند هر سال گروهی برای گرامی‌داشت ساعدی، داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس بزرگ ایرانی، در «پرلاشز» گرد هم آمده بودند.
غلامحسین ساعدی معروف به گوهر مراد متولد دی‌ماه ۱۳۱۴ در تبریز، یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان معاصر ایرانی است.
داریوش مهرجویی از داستان گاو او، در مجموعه عزاداران بیل، فیلمی به همین نام ساخته ‌است که موفقیتی جهانی یافت.
«مهم‌ترين مسئله‌ای كه می‌توانيم در مورد دكتر ساعدی بگوييم اين است كه حيثيت اجتماعي تئاتر ايران را بازگرداند.»
ابراهیم مکی
يكی از شخصيت‌های فرهنگی حاضر در اين مراسم، ابراهيم مكی، نمايشنامه‌نويس ايرانی، در گفت‌وگو با «راديو فردا» درباره ساعدی گفت: «آن چه لازم است در مورد دكتر ساعدی گفته شود و همچنان تكرار گردد اين است كه او در دورانی پا به ميدان مبارزه تئاتری گذاشت كه تئاتر ايران داشت از حيثيت اجتماعي خود دور می‌شد. مهم‌ترين مسئله‌ای كه می‌توانيم در مورد دكتر ساعدی بگوييم اين است كه حيثيت اجتماعي تئاتر ايران را بازگرداند.»
در آغاز مراسم يادمان غلامحسين ساعدی در بعدازظهر شنبه در گورستان «پرلاشز» پاريس، م. سحر، شاعر ايراني مقيم پاريس كه تا آخرين روزهای عمر ساعدی در كنار او بود، در وصف او و آثار و افكارش چنين گفت: «ساعدی جان! ما دوستان و دوستداران تو كه در پاريس سكونت داريم، مثل هر سال در اينجا گردهم می‌ آييم و می‌دانيم كه جوانان همراه با بسياری‌ از اهل قلم و فرهنگ در اين تجديد ديدار با ما همدل و همراه هستند و حضور ما در اين مكان و در نزديكي مزار صادق هدايت به گونه‌ای ‌نمادين نشانگر حضور آنهاست.»
او افزود: «دكتر غلامحسين ساعدی در فرصت كوتاه ۴۹ ساله‌ای كه يافت، با زندگی و آثار بر جای نهاده از خود نشان داد كه دل او همواره برای سعادت و آزادی نوع انسان و به‌ويژه برای هموطنانش می‌تپيد.»
«ساعدی، یکی از ستون های تئاتر مدرن»
اين شاعر ايرانی مقيم پاريس همچنين گفت: «ساعدی گذشته از جايگاه والايش در داستان و رمان معاصر نشان داد كه اگر نمايشنامه‌نويسی جديد و تئاتر مدرن در ايران بنيه‌ای گرفت، او يكی از ستون‌ها و بنيادهای آن بود.»
وی افزود: « اگر فيلمی ساخته شد كه در سينمای ايران تحولی ايجاد كرد، ساعدی ‌داستان‌نويس و يكی از مهم‌ترين فيلمنامه‌نويسان اين سينما بود. اگر تك‌نگاری و نوشته‌ای ‌در زمينه مردم‌شناسی برای ‌آشنايی ايرانيان با ويژگی‌های فرهنگی و اقليمی مردم نواحی ‌دورافتاده سرزمين ما در ايران رعايت شد، باز هم ساعدی از پايه‌ريزان و آغازگران اين راه بود و سرانجام اگر برای دفاع از آزادی بيان و قلم كوششی‌ صورت گرفت و اعتراضی شد، ساعدی از رساترين صداهای‌ روزگار خود بود.»
او ادامه داد: «ما در سال ۱۹۸۶ جسم تو را در اين خاك به وديعت نهاديم، اما گوهر وجود تو با ما همراه است. در اين روزگار بد كه بوی بهبود از اوضاع جهان به مشام نمی رسد، ياد و روش تو هم در شيوه زيستن و هم در آفرينش هنری، ادبی و فرهنگی براي بسياری ‌از ما آموزنده و نيروبخش است. همواره سخن تو اين بود كه ياران دست روی دست نگذاريم، بايد اين وطن سوخته را از نو بسازيم.»
وی افزود: « همواره از زبان رازی می‌گفتي «آن كه فرهنگ نورزد به چه ارزد» و از ايرانيان می‌خواستی كه فرهنگ بورزند و همواره خاری در چشم فرهنگ‌ستيزان و خرافه‌گستران حاكم بر ايران باشند. اينها آرزوهای والای تو بودند، هنگامي كه در ساعت پنج صبح در طبقه چهارم بيمارستان سن آنتوان قلبت از تپش ايستاد. جهان ما و جامعه ما از روح پايداری‌طلب و از وجدان بيدار نويسنده، هنرمند و انسانی كه تو بودي، الهام خواهد گرفت و بدين گونه در تك‌تك انسان‌هايی كه دل در گرو آدميت، آزادی و حقوق بشر دارند تداوم خواهی يافت.»
م. سحر در پايان سخنان خود در بيست و سومين سال گرامی‌داشت دكتر غلامحسين ساعدی و از سوی دوستان و دوستداران او، اين مصرع را از زبان حافظ خطاب به او خواند: «حقه مهر بر آن مهر و نشان است كه بود

Thursday, November 20, 2008

کشف معبد ۱۱۰۰۰ ساله در ترکیه


کشف معبد ۱۱۰۰۰ ساله در ترکیه
dashesy.wordpress : باستان شناسان آلمانی‌ در جنوب شرقی‌ ترکیه در محلی به نام “تپه گبکلی” معبدی یافتند که ۱۱،۰۰۰ سال پیش ساخت شده است. جالب اینجاست که در آن زمان هنوز ابزار آلات فلزی کشف نشده بوده و ابزار سنگی‌ تنها ابزار در ساخت این معبد بوده است. بلند‌ترین این ستونها تقریبا ۵ متر ارتفاع و ۷ تا ۱۰ تن وزن دارند. این ستونها در مدارات حلقوی به دور ۲ ستون سنگی‌ قرار دارند. بعضی‌ از این ستونها نقش‌های شیر، روباه عقرب و کرکس دارند که دورادور ستونها خزیده و بالا رفته اند. به گفته این باستان شناس آلمانی‌ از اسکلت‌های یافت شده در این محل و نوع تغذیه این مردم بر می‌‌آید این مکان در زمان خود مانند بهشت بوده است که شرایطی عالی‌ برای زندگی‌ داشته است: این مردمان پارینه سنگی‌ به گله‌های غزال‌ها می‌‌نگریسته اند، و رودخانه‌هایی‌ آرام که دسته‌های غاز‌ها و اردک‌های وحشی را به خود می‌‌کشانده اند که به همراه درختان میوه‌های مغز دار و فصلی و مزارع گندم و جوی خودرو نیاز این مردمان را بر طرف می‌‌کرده است. شاید زبان نهفته در الگوی این حلقه‌ها هیچ گاه کشف نشود زیرا آنها ۶۰۰۰ سال پیش از اختراع خط درست شده اند. این مکان اولین بار سال ۱۹۶۰ توسط دانشگاه استانبول و دانشگاه شیکاگو حفاری شده اما اهمیت آن کشف نشده بود. اکنون “کلاوس اشمیت” باستان شناس موفق به یافت متحیر کننده‌ترین کشف باستان شناسی‌ زمان حاضر شده است.تئوری جا افتادهٔ تمدنها اعتقاد دارد که کشاورزی به شهرسازی و زندگی‌ شهری به ساخت بنا‌ها انجامیده اند، اما آنچه در مورد این معبد دیده میشود واگونه است: مردمانی دور هم جم شدند تا معبدی عظیم بر پا کنند و برای نگهداری از آن جوامع شکل گرفتند که بنا به نیاز به کشاورزی روی آوردند
.

به مناسبت چهلمین سالگرد در گذشت رهی معیری

محمود خوشنام
تاریخ کمابیش صد ساله در ترانه پردازی را در ایران می توان به سه دروه تقسیم کرد. نخستین دوره از حول و حوش مشروطیت، با "شیدا" و " عارف" آغاز می شود و تا سالهای دهه نخست از قرن جاری خورشیدی دوام پیدا می کند. محتوای ترانه های این دوره زیر(تحت تاثیر؟) جنبش مشروطیت و پیامد های منفی و مثبت آن پیش از هر چیز رنگ و بوی "میهنی- اخلاقی" دازد.
زبان ساده، روان و شسته و رفته است ولی غالبا در جریان پیوند با موسیقی دچار گرفتاری می شود.
دوره دوم که از سال های دهه اول قرن ( 14 هجری شمسی ؟) آغاز می شود تا سال های دهه چهل ادامه پیدا می کند. گزافه نیست اگر بگوئیم، بهترین ترانه های سنتی شهری در این دوره آفریده شده است. موسیقی دلپذیر، متن های ظریف غالبا عاشقانه و مهم تر از همه پیوند دقیق و و ماهرانه این دو با هم بسیاری از ترانه های این دوره را رنگ ماندگاری زده است.
دوره دوم، دوره رشد و پرورش موسیقی پاپ در بود که اگرچه قدرت تسخیر کننده ای داشت ولی نتوانست به جاذبه های اصلی ترانه های سنتی متعلق به دوره دوم آسیب برساند.
سنتی های نو آور، همپای پاپ سازها با شور و شوق به کار خود ادامه دادند و مخاطبان قدیمی را هم چنان با خود نگاه داشتند. در میان ترانه سرایان سنتی دوره دوم و سوم، "رهی معیری"، در صدر نشسته است.
رهی، در کار ترانه سرائی به چند دلیل از همتایان خود پیش می گیرد. نخست آن که نخستین ترانه سرای دوره دوم به شمار می رود. او این کار را از سال ۱۳۱۰ شروع کرده و یکی از تاثیر گذار ترین ترانه های خود را به عنوان "خزان عشق" در سال ۱۳۱۳ بر روی آهنگی از "جواد بدیع زاده" نهاده است.
دوم آن که او غزل سرای توانایی نیز هست. و بهتر از دیگران می تواند جوهر غزل را در ترانه راه دهد. و سومین ویژگی این است که او بر خلاف بسیاری از همتایان خود با چم و خم موسیقی سنتی نیز شناست. حتی خود دو دانگ صدایی دارد و می تواند زیر و بالای سروده های خود را در جریان پیوند با موسیقی آزمایش کند.
همین امتیاز است که امتیاز دیگری را نیز برای او به وجود می آورد: هر کاری نزدیک با برجسته تیرین اآهنگسازان سنتی. اجرای دستاورد های این همکاری نیز غالبا به نواناترین صداهای سپرده می شود و رهی و ترانه های او را ماندگار می سازد.
زندگی
رهی معیری در سال ۱۲۸۸ خورشیدی در تهران ودر خانواده ای اهل فرهنگ و هنر زاده می شود. پیشینه خانوادگی او به "با بسطامی" و در زمان نزدیک تر به "فروغی بسطامی"، غزلسرای معروف دوره نادری می رسد. رهی در خردسالی به موسیقی و نقاشی علاقه داشته و از هفتده سالگی به شعر گرایش پیداکرده و تا پایان عمر با آن زیسته است.
رهی درجوانی به کارهای دیوانی نیز پرداخته، در شهر داری، و وزارت پیشه و هنر و ... کار کرده، از آن گذشته با مطبوعات همکاری داشته و جالب آن که علاوه بر مجله مهر ان مصور، در روزنامه های فکاهی توفیق و بابا شمل قلم زده است. ولی هر جا و هر زمان که بوده، شعر و ترانه را با خود به همراه برده است. بیشتر ین و کارساز ترین مشغله های او را باید در رادیو ایران و به ویژه در برنامه گلها جستجو کرد. رهی از همکاران نزدیک شادروان" داوود پیرنیا" بنیانگذار و سرپرست برنامه گلها بوده است.
رهی سفرهایی نیز به بیرون از ایران داشته و به مناسبت های مختلف فرهنگی از ترکیه، روسیه، ایتالیا، فرانسه و افغانستان دیدار کرده است. آخرین سفر او به لندن برای درمان سرطان در سال ۱۳۴۶، توفیقی در پی نداشته و او یک سالی پس از بازگشت به ایران در ۲۴ آبان ماه سال ۱۳۴۷ چشم از جهان فروبسته است.
دستاوردها
گفتیم که رهی پیش از آن که به ترانه سرائی روی آورد، تجربیات موفقی در غزل سرائی به دست می آورد. ویژگی مهم غزل او موسیقی دل انگیزی است که از ترکیب واژه ها و گزینش وزن ها به دست می آید خوش تراش بودن کلمات و بافتار موزون آن ها این موسیقی را پدید می آورد و همین موسیقی است که در ترانه های رهی نیز جریان می یابد و آن ها را بکتا و بی رقیب نگاه می دارد.
"علی دشتی" در مقدمه ای که بر "سایه عمر" نخستین مجموعه شعری رهی نهاده اور از "نجات دهندگان" اولیه " تصنیف" دانسته که پیش از او "به حالی زار و تباهی، افتاده بود. دشتی می گوید:
"غالب کساتنی که به این کار دست می زنند یا شاعر نبوده و مختصر قریحه "منظم " داشته، یا موسیقی نمی دانستند. حال آنکه رهی از این هر دو بهره مند است... رهی دقت و ظرافت اسلوب شعری خود را در ترانه ها نیز به کاربسته و ترانه را از سقوط در ابتذال دور نگاه داشته است."
روح الله خالقی موسیقیدان و آهنگساز نام آور که در سال های دهه بیست و سی همکاری های نزدیک با رهی داشته می گوید:
" از اواخر سال ۱۳۲۰ با این شاعر خوش زبان و زیبا سخن آشنا شدم ولی طولی نکشید که این آشنائی به دوستی و مهر و الفت کشید. از آن جا که وی را در تلفیق شعر و موسیقی بسیار دقیق و موشکاف دیدم، بر سر ذوق آمدم، و آهنگ هایی ساختم که او اشعارش را سرود."
خالقی در مجموع در ساختن ۹ ترانه با رهی همکاری کرده است. ترانه ها این هاست.
یار رسیده(شوشتری)/لاله خونین(افشاری)/ نغمه نوروزی (دشتی)/پیمان شکن(ابوعطا)/بهار عشق(اصفهان)/مستانه(افشاری)/گل من کجایی(شور)/امید زندگانی(ماهور)/شب جوانی(همایون)
برخی از این ترانه ها، نخست با صدای "عبدالعلی وزیری" و تمامی آنها، بعد ها با صدای گرم و نرم "غلامحسین بنان" به اجرا در آمده است.
از خالقی که بگذریم، رهی معیری بیشترین همکاری را با "مرتضی محبوبی"( محجوبی ؟) داشته و از این همکاری نیز ترانه های دلپسندی بر جای نهاده است.به ویژه می توان از ترانه روز اول یاد کردکه ابتدا با صدای بنان به ضبط در آمده و رعد ها( بعدها( مرضیه آن را باز خوانی کرده است.
حسین یاحقی، اسماعیل مهرتاش، جواد معروفی ، مهدی خالدی و علی تجویدی(همه از دست رفته)، آهنگسازان برجسته دیگری هستند که آهنگ های شان به زیور شعر رهی آراسته و به یاری آن ماندگار شده است.
"به کنارم بنشین" از خالدی و باصدای دلکش و آزاده ار تجویدی و با صدای هایده بی تردید بخشی از جاذبه ماندگار خود را از متن های تغزلی رهی به وام گرفته است. "آزاده را رهی در بسته مرگ سروده و غمگنانه از خود گفته است:" یارب چو من افتاده ای کو/ افتاده آزاده ای کو؟.../ گلبانگ مستی آخرین سرداده ام من/ مرغ شباهنگم ولی در دام غم افتاده ام من/ خندان لب و خونین جگر/ مانند جام را / آزادهام من."

از سایت بی بی سی
غلط گیریهای با رنگ قرمز از من است (اصفهانی)

Wednesday, November 19, 2008

مردم ما را تغيير مي دهند -رسول یونان


گفت وگو با رسول يونان

مردم ما را تغيير مي دهند


علي حسن زاده


رسول يونان (متولد سال 1348) شاعر، داستان نويس و نمايشنامه نويس است در کارنامه اش ترجمه هم به چشم مي خورد، به زبان ترکي و فارسي مي نويسد. بعضي از کارهايش به بعضي زبان ها هم ترجمه شده است. بعضي از ترانه هايش را خواننده ها خوانده اند، آثار او عبارتند از؛ روز بخير محبوب من، کنسرت در جهنم، کلبه يي در مزرعه برفي، روزهاي چوبي (ترجمه)، بنرجي چرا خودکشي کرد(ترجمه)، من يک پسر بد بودم، فرشته ها، قصه کوچک عشق، تلگرافي که شبانه رسيد(ترجمه)، گندم زار دور، سنجابي بر لبه ماه، بوي خوش تو، تخم مرغي براي پيشاني مرد شماره 3، يک بعدازظهر ابدي، جاماکا، خيلي نگرانيم شما ليلا را نديديد و...

---

-نخست از بحثي جدال انگيز که در اين سال ها مطرح شده است آغاز کنيم؛ گسستي بين مخاطبان و شعر امروز ما اتفاق افتاده است که اين گسست منجر به ايجاد بحراني با عنوان «بحران مخاطب» شده است. آيا مواجه شدن شعر امروز با «بحران مخاطب» مبداء تاريخي دارد؟

زماني شعر يگانه هنر بود به اين معنا که هنرهاي ديگر به راحتي شعر در دسترس نبود. مثلاً نقاشي را در نظر بگيريد. يک آدم روستايي به راحتي نمي توانست به نقاش و گالري اش دسترسي پيدا کند اما شعر اين گونه نبود. شما مي توانستيد به راحتي شعرهاي شاعران را ابتدا از زبان اهل کتاب و مطالعه و بعد مردم کوچه و بازار بشنويد. اما ماجرا بدين منوال پيش نرفت، دنيا عوض شد و پيشگويي مارشال مک لوهان پيامبر ارتباطات درست از آب درآمد و جهان الکترونيکي شد و هنرهاي هفت گانه به راحتي قابل دسترس شدند و به شماره يک بودن شعر خدشه وارد کردند. همين موضوع باعث شد مردم يا مخاطبان ادبيات و هنر دست به انتخاب بزنند و در اينجاي داستان بود که شاعران فهميدند بايد با احتياط عمل کنند. آنها که مواظب بودند پيش رفتند اما آنها که احتياط را از دست دادند عقب ماندند. مي خواهم بگويم يکي از دلايل گسست بين مخاطبان و شعر را گسترش هنرهاي ديگر و خط حرکت تاريخ رقم زد. اگر مواظب نباشيم يعني به مخاطب اهميت ندهيم قافيه را بدجور مي بازيم. ببينيد چه بخواهيم چه نخواهيم دنيا ديگر مجازي شده است و حرکت اطلاعات سريع صورت مي گيرد. ما بايد کاري کنيم که مخاطبان را بيشتر از اين از دست ندهيم. اگر طرفدار شعر دشواريم به دشواري شعر نگوييم چرا که شعر دشوار با دشواري شعر فرق دارد. ميان اس ام اس هاي ارسال شده شعر سهم کمي دارد، بايد اين سهم را بيشتر کنيم. البته اين به اين معنا نيست که حرکت در شعر به صورت سطحي صورت بگيرد. من دوست دارم به جاي بحران مخاطب از بحران شعر حرف بزنم. ببيند اگر اشتباه نکنم در سال 1388 ، 1500 عنوان کتاب شعر نو چاپ شد و از اين تعداد حتي تعداد اندکي نيز مورد استقبال واقع نشد، مي دانيد چرا؟ چون اکثر اين کتاب ها در حد خاطرات بسيار شخصي و تقليدي بود و طبيعي بود که مخاطب پيدا نکنند. ما نبايد بحران شعر را به بحران مخاطب معنا کنيم.

-شاعران در توليد اين بحران نقشي دارند؟

به نظر من بله. بيشتر شاعران از قلعه خود بيرون نيامدند و اتفاقات بيروني را ناديده گرفتند و فکر کردند هرچه به خورد مردم بدهند مردم از آنها استقبال مي کنند ولي اين جوري نشد. آخر چه لزومي دارد مخاطبان شعر تماشاي يک فيلم سينمايي خوب را به خواندن شعرهاي قهقراگراي به ظاهر پيشرو و مفاهيم سرشار از خودمحوري و ماليخوليا ترجيح ندهند. اکثر شاعران از جانب دانش خواهي و عدم مطالعه آسيب مي بينند. گاه با شعرهايي روبه رو مي شويم که شاعر فقط مي خواهد اطلاعات خود را به رخ بکشد مثلاً معشوق طرف به خاطر بي مسووليتي عاشق که همان شاعر است گذاشته رفته اما او يعني شاعر به جاي اينکه به آسيب شناسي خودش بپردازد؛ در شعرش به اين موضوع مي پردازد که گفت وگو در متن پل ريکور در شعر او ناديده گرفته شده است و سرانجام به اين نتيجه مي رسد که مولف مرده است و تو نبايد مرا با نوشته هايم مي سنجيدي. به نظر من شعر نشخوار تئوري ها نيست. شعر عين زندگي است و بيان واقعيات ها است. همين طور پذيرفتن آنها و رديف کردن نام هاي بزرگ در شعر بيشتر از آنکه شعر را قوي کند آن را دچار ضعف مي کند. گاه نيز بعضي شاعران از آنجا که کم مطالعه اند فکر مي کنند تکنيک هاي موجود در شعر معاصر کشف آنهاست و عمرشان را به خاطر دفاع از آنها تلف مي کنند و وقتي به صحت مطلب پي مي برند دچار افسردگي مي شوند و اغلب مي گويند شعر ديگر جواب نمي دهد و کتاب چگونه کارگرداني کنيم را مي خرند و شروع مي کنند به پرسه زدن حول محور سينما و در نهايت ازدواج مي کنند و به زندگي عادي شان برمي گردند و ديگر اسمي از شعر نمي برند. به نظر من شعر گفتن يعني شرکت در يک ماراتن نفسگير و جاده طولاني است. اگر شاعران حواس شان جمع نباشد نفس کم مي آورند.

-آيا عملکرد ناشران در توليد اين بحران موثر بوده است؟

نه، قبول ندارم ناشران هيچ تقصيري ندارند. وقتي کتاب يکي را نمي خرند ناشر چرا بايد آن را چاپ کند. ببينيد خيلي از دوستان من علناً مي گويند ما به مخاطب اهميت نمي دهيم حالا چرا از کمبود مخاطب مي نالند نمي دانم. من خودم به عنوان يک کتاب خوان از شعر خيلي از دوستانم سر در نمي آورم خب مردم چه کار کنند؟ کار و زندگي شان را ول کنند و بروند کلاس تاويل متن و امثالهم؟ اين امکان ندارد. باور کنيد امکان ندارد. در مورد ناشران بايد بگويم اينها شاعراني بي نام و نشان هستند که بيشتر از ديگران و گاه خود شاعران دغدغه شعر را دارند اما متاسفانه گاه ما تمام راه ها را به رويشان مي بنديم و اجازه فعاليت را از آنها مي گيريم. کتاب هايي تحويل آنها مي دهيم که چرخ اقتصاد آنها را دچار کندي مي کند. چند روز پيش يکي از ناشران را ديدم که خيلي کلافه بود وقتي علتش را پرسيدم گفت اکثر شما ما را متهم مي کنيد که ما شعر چاپ نمي کنيم و هرجا مي نشينيد ما را به بي سوادي متهم مي کنيد در حالي که اين جوري نيست. ببينيد من چهار تا کتاب از فلاني که مشهور هم هست چاپ کرده ام اما نه تنها سود نکردم بلکه کلي هم ضرر کردم و ادامه داد به دوستانتان بگوييد من کارم را به خوبي انجام داده ام حالا نوبت شماست که بايد پاسخگو باشيد و بگوييد چرا مردم شعرهاي شما را نمي خرند؟،

-آيا عملکرد مخاطبان منجر به توليد اين بحران شده است؟

کاش سوال را جور ديگري طرح مي کردي. آنها شعر ناظم حکمت، پابلو نرودا، نزار قباني و شاعران بزرگ اين سرزمين مثل فروغ، شاملو، سپهري و غيره را مي خوانند حالا چرا فصل قطوري از کتاب شعر امروز را نمي خوانند اين سوالي است که بايد شاعران پاسخ بدهند. شما اجازه بدهيد من طرف مخاطبان را بگيرم. شخصيت نويسنده در فيلم استاکر ساخته آندره تارکوفسکي ديالوگ بسيار جالبي دارد که دوباره شنيدن آن خالي از لطف نيست. او مي گويد؛ ما نويسنده ها روز و شب مي نويسيم تا بهتر بنويسيم و سعي مي کنيم مردم را تغيير دهيم اما در آخر متوجه مي شويم اين مردم هستند که ما را تغيير مي دهند. همان طور که در بازار تجارت حرف اول را مشتري مي زند در عالم ادبيات نيز حرف اول را مخاطب مي زند. وقتي به مخاطب اهميت داده نمي شود نبايد ديگر از او انتظار استقبال داشت. من نمي گويم مخاطب محور باشيم مي گويم به مخاطب اهميت بدهيم. ما بايد يادمان باشد که مخاطب بيشتر شعر دوست دارد تا تئوري و بايد شعر تحويل او بدهيم چرا که او اگر بخواهد تئوري بخواند ديگر شعر ما را نمي خواند و مستقيم مي رود سراغ تئوري و کتاب هاي ژاک دريدا و امثالهم را مي خواند.
Bold
-نقش منتقدان در توليد اين بحران را تا چه حد مي دانيد؟

من چند بار در مصاحبه هاي مختلف گفته ام بايد پرونده اکثر اين آقايان را در پوشه هاي زرد گذاشت. اکثر اين منتقدان با هرچه هم آشنا باشند با ادبيات آشنا نيستند.اين واقعيت امر است. عجيب اينکه خودشان شعر هم مي گويند و هيچ کدام از نسخه هايشان به درد خودشان نيز نخورده است. احساساتي حرف نمي زنم. شعرهايشان و نقدهايشان موجود است. در دهه 70 خيلي از دوستان براي بعضي از منتقدها کادو هاي شکلاتي و عرق هاي گياهي مي بردند بلکه مشهور شوند اما نشدند چون به بيراهه زده بودند. بعضي از شاعران نيز يقه آدم را مي گرفتند که آدم چيزي در موردشان بنويسد وقتي هم مي گفتي بابا ما اهل اين حرف ها نيستيم ما از دهکده آمديم تا کار کنيم و براي پدرمان پول بفرستيم با آدم قهر مي کردند. اين را هم اضافه کنم گاه ماجراي شاعران و منتقدان صورت خيلي کميکي به خود مي گيرد. برخي از منتقدان روي بعضي از شاعران صحه مي گذارند و طوري از شعرشان تعريف مي کنند که انگار از آسمان افتاده اند در حالي که اين گونه نيست. دقت که مي کنيم مي بينيم شاعراني ضعيف هستند و اغلب نيز به فراموشي سپرده مي شوند، بعضي از شاعران را نيز مي کوبند. انگار به ملک شخصي آنها وارد شده باشند ولي دقت که مي کنيم مي بينيم شاعران خوبي هستند. از اين اتفاقات در دهه هاي 60 و 70 زياد افتاد شما مي توانيد به نشريات آن زمان ها نگاه کنيد. من دوست ندارم به عقب نگاه کنم چون به مجسمه نمک بدل مي شوم. بگذاريد جواب اين سوال به همين جا ختم شود.

-نظر شما نسبت به برپايي کلاس هاي آموزش شعر و کارگاه هاي شعر از سوي شاعران چيست؟ منظورم اين است که در تمام دنيا اظهارنظر کردن کارآمد و تکنيکي مبتني بر نظريه ادبي است و بر عهده منتقدان حرفه يي است نه شاعران، هرچند اين دو حرفه ارتباط تنگاتنگي باهم دارند اما هريک تخصصي جداگانه محسوب مي شود. به نظر شما افرادي که صرفاً شاعرند و منتقد نيستند صلاحيت برپايي کلاس هاي آموزش شعر و کارگاه هاي شعر را دارند و آيا آن آگاهي را که يک منتقد پس از نقد اثر به مولف اثر منتقل مي کند، به هنرجويان شان منتقل مي کنند؟

شعر جداي از اين حرف هاست البته جنبه هاي مثبت اين کارگاه ها را چه کارگاه شعر باشد يا خياطي نمي شود ناديده گرفت اما شعر لااقل ربطي به اين قضايا ندارد. اکثر شاعران و نويسندگان مشهور از هرچه کارگاه و مدرسه است فرار کردند. شعر يک درس رسمي يا يک زبان رسمي نيست که تدريس شود. من شعر را فرار از مدرسه تعريف مي کنم. ممکن است اين تعريف، تعريف کاملي نباشد اما تعريفي ناقص هم نيست. من فکر نمي کنم شعر محصول نظم و عقل باشد چرا که عقل بيشتر طرف ثروت را مي گيرد تا علم. شعر چيزي شبيه عشق است شايد هم خود عشق است وگرنه اينقدر با جنون و شوريدگي درنمي آميخت. رابين ويليامز معلم ادبيات در فيلم انجمن شاعران مرده، شعر را عشق و تجربه هاي آن تعريف مي کند. کارگاه ها مي توانند تکنسين تربيت کنند اما نمي توانند شاعر توليد کنند. به نظر من طبق دستور و برنامه نمي شود شعر قابل قبول گفت وگرنه ديگر وقت آدم ها را نمي گرفتند و اين کار را به کامپيوتر مي سپردند. شايد هم من اشتباه مي کنم، آخر من خيلي اشتباه مي کنم. در جواب قسمت دوم سوال شما نيز بايد بگويم شعر بر اساس تئوري هاي از پيش تعيين شده سروده نمي شود که معلم اين کارگاه ها صرفاً منتقد باشد. اصلاً بگذار راحتت کنم؛ کراوات تئوري دور گردن شاعران زيبا به نظر نمي رسد.

Tuesday, November 18, 2008

جسد پادشاه سه هزار ساله در سنندج کشف شد


آسو صالح
سه شنبه 28 آبان 1387
در حین عمليات تعريض جاده مسير شهرک حسن آباد- سنندج ، 5 قبر تاریخی کشف شدند.
مسئولان سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري کردستان طبق کارشناسی های اولیه، قدمت این قبرها را 3 هزارسال تخمین زدند. در اين قبرستان كه مردگان به صورت چمباتمه‌اي دفن شده اند، اشيائي همچون نيزه هاي جنگي، دست بند مفرغي و کاسه هاي سفالي نيز کشف شده است.
شاهدان عینی که در ساعات ابتدایی کشف این گورها قادر به دیدن آنها شدند، اظهار می دارند که یکی از این قبرها مربوط به یک پادشاه می باشد (فیلم کوتاه مربوط به آن در پائین آمده). این جسد به صورت سالم در یک تابوت قرار داده شده که لایه ی بیرونی آن را سرب و ساروج و لایه ی داخلی آن طلاکاری شده است. طول این تابوت دقیقاً به اندازه ی طول جسد می باشد. در کنار سر این جسد یک(یا دو) جعبه ی طلایی و با محتویات اشیایی از جنس طلا، در کنار آن یک نیزه و در روی سینه و میانه ی بدن آن دو شیه، یکی به شکل ماهی و دیگری به شکل عقاب قرار دارند. روی این دو صفحه کلماتی به زبان میخی حک شده است. همچنین در پشت سر جسد و بر دیواره ی تابوت، تصویری حک شده دیده می شود.
نکته ی قابل توجه در این جسد، سالم بودن جسم است. این جسد حتی به شیوه ی مومیایی های کشف شده در پارچه ی قرار داده نشده و با این وجود تمام نقاط آن کاملاً سالم مانده اند.
تصاویر مربوط به چهار جسد دیگر در تلویزیون محلی کردستان پخش شده، اما تصویر مربوط به این پادشاه تاکنون در تلویزیون جمهوری اسلامی و شبکه ی محلی کردستان پخش نشده است.
به گفته ی مردم محلی، با توجه به اینکه سرقت آثار تاریخی کردستان همواره از سوی مسئولین نظام صورت گرفته است، این نگرانی وجود دارد که این جسد نیز همچون موارد دیگر به سرقت برود.
قبرستان کشف شده در فاصله 500 متري تپه باستاني زاگرس سنندج قرار دارد که در فهرست آثار ملي ثبت شده است .

داخل پرانتز

خبر وفیلم از سایت ایران پرس نیوز است ولی کامل بودن جسد درفیلم یک مقدار و بیشتر از یک مقدار!! مشکوک به نظرمیرسد . شاید هم که پادشاه زنده باشد و نمرده باشد !!
درسایت دیګری نوشته است که خبر ګورهای جمعی سه هزارسال پیش درست است ولی اجساد مچاله شده مردم عادی بوده است و نه پادشاه سالم!!
شاید هم که بعضی از مردم کردستان ویا سایت های خبری به دنبال یک پادشاه سالم میګردند!! برخلاف ګذشته و آنرا درګورهای ګذشته جستجو میکنند وشاید هم که دولت مستضعفین جسد پادشاه سالم را برداشته و به جسد های مچاله شده آدمهای معمولی تبدیل کرده است که همه با هم برابر باشند و آخرین شاید هم اینکه محصولی وزیر کشورمیلیاردر جسد شاه سالم و ساز وبرګش را دزدیده و به جا ی آن جسد های مچاله به مردم تحویل داده است درهرحال فیلم را ببینید و خودتان قضاوت کنید واګر هم خبربیشتری دارید به ما هم اطلاع دهید

گزارش داستانی از تعزیر و سنگسار- ستار لقایی

گزارش داستانی از تعزیر و سنگسار-
سنگ اول
ستار لقایی

سه نفر بودند. سه مرد جوان. آن ها را برده بودند به ميدان ِ مقابل مسجد جامع تا تعزير کنند. وسط ميدان يک سکوي نسبتاً بزرگ درست کرده بودند و چند پاسدار روي آن مشغول آماده کردن تخته شلاق و دستگاه «قطع يد» بودند که از اختراعات قوه ي قضاييه بود...
هر سه نفر را که دست هاشان، از جلو با طناب بسته شده بود، بردند بالاي سکو. از آن ها دو تاشان به جرم خوردن عرق، هرکدام، محکوم شده بودند، به تحمل هشتاد ضربه شلاق. و سومي، متهم به ارتکاب سه گناه بود، و سه بار، بايد حدّ بر او جاري مي شد. گناه اول اش خوردن عرق بود. گناه دوم اش دزدي بود. او از انبار کميته عرق دزديده بود و فروخته بود. و به همه ي خريداران گفته بود که عرق ها را از انبار کميته دزديده است. و آبروي کميته را برده بود. سوّمين گناه اش زنا با يک زن فاحشه، رقصيدن و خواندن ترانه ي «اين دست کجه» در مجامع عمومي و اظهار عشق و بوسيدن نوه‌ي دختري ي حاکم شرع، آن هم، در حضور يک شاهد بود. جزاي‌ي معصيت اول‌اش، هشتاد ضربه شلاق بود و به خاطر انجام دومین گناه، به قطع چهار انگشتِ دست راست محکوم شده بود. اما جزاي سومين جرم اش از همه سنگين تر بود: سنگسار در ملاء عام.
- ... تا موجب عبرت همگان بشود!؟
- بله! تا موجب عبرت همگان بشود!
اولي و دومي ساکت بودند، ولي سومي التماس مي کرد که از گناهان اش بگذرند... و فحش مي داد به آدم هايي که عليه او شهادت داده و باعث محکوميت اش شده بودند. همچنين فحش مي داد به آن عده از اهالي محل که طي ارسال نامه يي براي حاکم شرع، ضمن تأييد گناهان‌اش، بر سبيل شفاعت، تقاضا کرده بودند، فقط مجازات سنگسار، در مورد او اعمال بشود و مجازات هاي شلاق زدن و قطع انگشتان دست را بر او ببخشايند. اما حاکم شرع نپذيرفته بود و گفته بود، اِعمال اشد مجازات متعلق به حکومت طاغوت بوده است و در شرع مبين «مسموع» نيست.
جوان محکوم مي گفت اهالي محل مي توانستند، از حاکم شرع بخواهند که از اجراي حکم سنگسار در مورد او خوداري بکند. زيرا که مدعي بود، بي‌گناه است و مرتکب زنا نشده است. و مي گفت «اگر راست مي گوييد، زانيه را هم بياوريد و با من رو به رو کنيد.» امّا اظهار عشق و بوسيدن نوه ي دختري حاکم شرع را رد نمي کرد و با گريه و التماس به پاسدارها مي گفت: «آهااااي لامذهب ها! آخه در کدوم مذهب، کدوم ملت، يه عاشقي رو مي کُشند که تو چرا عاشقي!؟ اگه ماچ کردن جرمه، پس بايد ماچ دادن هم جرم باشه. چرا نوه ي حاکم شرع رو سنگسار نمي کنين!؟ من که به زور او رو نبوسيدم. ما دوتايي هم رو بوسيديم. آخه اي عمله ي ظلم، يک آدم محترمي رو که به خاطر يک ماچ بي قابليت سنگسار نمي‌کنند!!!»
جمعيت به حرف هاي او مي خنديد. يک از پاسداران، با لحن مضحکي گفت: «آره ارواح بابات. خيلي محترمي!»
او با گريه ي شديدتري گفت: «اگه محترم نبودم که راديو اسلامي مرتب منو شنونده ي محترم خطاب نمي کرد. راديو اسلامي که نبايد دروغ بگه. دوغ گفتن حرومه!؟»
پاسداري زد پس کله اش و گفت: «اگه حلال و حروم سرت مي شد، زنا نمي کردي.»
او در حال که زار مي زد، جواب داد: «اي عمله ي ظلم! اگه راست مي‌گين زانيه رو بيارين و با من رو به رو بکنين.»
پاسدار ديگري، لگد محکمي به ساق پاي سومي زد. سومي جيغ زد: «آخ! پامو شکوندي. آخ! چرا مي زني!؟»
پاسدار گفت: «خفه شو مرتيکه ي زاني! يک دفعه ي ديگه چرند بگي، اون زبون درازت رو از دهن‌ت مي کشم بيرون. وقتي کثافت کاري مي‌کردي مي‌خواستي به فکر حالا باشي.»
در همين موقع آخوند حاکم شرع، به همراه پاسداران‌اش، وارد ميدان شد. چند پاسدار براي آن ها راه باز کردند که بگذرند. جمعيت صلوات فرستاد. سومي با دست هاي بسته از روي سکو، دويد به طرف آخوند و خودش را انداخت به پاي او، و شروع کرد به بوسيدن و ليسيدن کفش هاش. آخوند با عصبانيت فرياد زد: «اين ملعون را دور کنيد از جلوي پاي من.»
پاسدارها به زحمت سومي را از روي پاهاي آخوندِ فوق العاده چاق، بلند کردند و برگرداندند روي سکو. او زار مي زد:«آخه من از کجا مي‌دونستم که اون جا انبار کميته اس. جن هم نمي تونه حدس بزنه که کميته اون همه عرق رو احتکار کرده باشه. کميته رو چه به عرق!؟ آخه مگه کميته انبار کارخونه ي عرق سازي يه. تازه عرق هاشون هم قلابي بود. آب گنديده قاطي عرق ها کرده بودن. آهاي مردم از شما مي پرسم: عرق خوردن گناه داره، ولي عرق درست کردن و فروختن گناه نداره؟»
خنده ي جمعيت در فضا رها شد. پاسداري گفت: «مادر قحبه برادران کميته عرق ها رو کشف کرده بودن و به عنوان سند جرم، انبار کرده بودن.»
سومي هم چنان که زار مي زد، گفت: «کشف کرده بودن که به ده برابر قيمت بفروشن به ما مسلموناي عرق نخور!»
آخوند چاق به بالاي سکو رفت. جمعيت صلوات فرستاد. او شروع کرد به موعظه کردن، در مذمت و مضّار خوردن مشروبات الکلي. سومي با گريه گفت: «حضرت آقا! اگه عرق حرومه، چرا در انبارِ کميته انبار شده بوده!؟ و چرا پاسدارها اون ها رو مي فروختن؟ چرا براي اون ها گناه نداره، ولي براي ما حدّ شرعي داره؟»
شليک خنده ي مردم بلند شد. آخوند چاق خطاب به مردم فرياد زد: «همه تان خفه بشويد!»
جمعيت سکوت کرد. آخوند ادامه داد: «اولاً برادران پاسدار، عرق نفروخته اند و اگر هم فروخته باشند، فروخته اند به آن ارمني هاي نجس عرق خور. پس کار بدی نکرده اند، زيرا خوردن نجاستي، شأن کفار است.»
اولي گفت: «حضرت آيت الله! ما نمي گيم عرق نخورديم. خورديم. ولي عرق رو از کميته خريده بوديم، پس کميته هم مرتگب گناه شده. رييس‌اش رو بيارين اين جا و تعزيرش کنين.»
آخوند جيغ زد: «تهمت حدّ شرعي دارد و تو...»
هنوز حرف اش تمام نشده بود که سومي پريد روي پاهاش و با التماس گفت: «حضرت آقا! تو رو به جان بچه هات قسم، تو رو به اون دست هاي قلم شده ي حضرت ابوالفضل، منو سنگسار نکن. صواب داره. عوض‌اش ننه ام دعا مي‌کنه بچه هات خير ببينن. من هم ديگه گوه مي خورم نوه‌ي شما رو ببوسم.»
جمعيت زد زير خنده. آخوند چاق، بار ديگر خطاب به جمعيت فرياد زد: «گفتم خفه بشويد!»
جمعيت، مرعوب شد و سکوت کرد. سپس رو به سومي فرياد زد: «خفقان بگير! زاني ي ملعون!»
يکي از پاسدارها، دست سومي را که از جلو بسته شده بود، باز کرد و از پشت بست و يک تکه پارچه ي کثيف، توي دهان اش فرو کرد و با پاچه‌ي کهنه‌ي ديگري، دهان اش را کاملاً بست. او مي کوشيد چيزي بگويد، ولي صداش در نمي آمد. مردم مي خنديدند.
آخوند چاق به پاسدارها اشاره کرد، اولي را روي تخته شلاق بخوابانند. پاسدارها او را با زور خواباندند و با چند تسمه به تخته شلاق بستند. آخوند چند آيه ي عربي خواند و بعد پاسداري شروع کرد به شلاق زدن. چند ضربه ي اول که بر پشت او فرود آمد، جيغ زد و فحش داد به حاکم شرع، انقلاب و آخوندها. ولي از ضربه ي دهم به بعد، صداش افتاد. هشتاد ضربه را که زدند، او را از سکو پايين انداختند و کشان کشان بردند به داخل اتومبيل کميته. لابد به خاطر فحش هايي که داده بود، به عنوان ضد انقلاب و محارب با خدا، حاکم شرع قصد داشت، حکم جديد صادر کند.
بعد دومي را به تخته شلاق بستند و به دهان اش يک چسبِ پهن زدند. و پاسدار ديگري هشتاد ضربه شلاق بر پشت او نواخت. و بعد او را از سکو پايين انداختند... چند تن از دوستان اش با عجله او را با خودشان بردند.
سپس سومي را با زور بردند به طرف تخته شلاق. پاسداري او را از پشت گرفته بود و هُل مي داد. سومي چنگ انداخت به خايه هاي پاسدار و فشار داد. پاسدار جيغ زد: «ول کن مادر قحبه!» ولي او بيشتر فشار داد. مردم خنديدند. پاسدارِ دیگري خطاب به مردم گفت: «خفه!» دو پاسدار ديگر دست هاي سومي را از خايه هاي همکارشان جدا کردند. سومي کوشش کرد بگريزد، ولي ديگر پاسداران او را گرفتند و به تخته شلاق بستند. پاسداري که خايه هاش، فشار داده شده بود، در حالی که از درد به خود می پیچید و می نالید، باعجله دويد، به طرف مستراح مسجد. مردم قاه قاه مي خنديدند و متلک مي گفتند. مير غضب ديگري هشتاد ضربه شلاق بر نشمين گاه سومي نواخت.
سپس تسمه ها را باز کردند و طناب را نيز از دست هاش گشودند. و او را با زور به طرف دستگاه «قطع يد» که از اختراعات قوه ي قضائيه بود بردند. او ديگر مقاومت نمي کرد. توان مقاومت نداشت. آخوند چاق چند جمله ي ديگر به عربي قرائت کرد، و بعد در باره ي قبح دزدي سخن گفت. يک تن از بين جمعيت گفت: «اگه قرار باشه انگشتاي دست همه ي دزدها رو قطع کنن، هيچ کدوم از آخوندِهای حکومتي، نباس انگشت دست راست داشته باشن.»
پاسداري فحش داد و پريد وسط جمعيت و شخص معترض را دستگير کرد و به دو پاسدار ديگر، تحويل داد، تا او را به کميته ببرند.
چند تن از بين مردم، از پاسدار خواستند که جوان معترض را رها کند. يکي گفت: «برادر او يک گوهي خورد، ولش کن.»
دیگری گفت: «منظور بدي نداشت!»
پاسدار گفت: «وقتي چوب توي کون اش کرديم، مي فهمه که مسجد جاي گوزيدن نيست.»
و برگشت روي سکو.
دست هاي سومي را گذاشتند، داخل ماشين «قطع يد» و بستند. و در چند لحظه، چهار انگشت اش را مثل پنير قطع کردند. خون فواره زد. سومي، کوشيد خودش را خلاص کند، اما نتوانست. مردم صلوات فرستادند.
پاسداري پارچه يي سياه، ضخيم و کهنه و پهني، آورد، و به همکارش گفت: «دست اش رو با اين پارچه ببند، و گرنه لباسامون نجس مي شه.»
دو پاسدار دستِ بدون انگشت سومي را محکم بستند. سومي سخت بي تابي مي کرد. بالا و پايين مي‌پريد. شلوار يکي از پاسدارها خوني شد. پاسدار فحش داد: «مادر قحبه شلوارم رو نجس کردي.» و لگد زد به خايه هاي سومي. سومي خم شد به طرف جلو.
يکي از داخل جمعيت گفت: «بده ننه ات کُر بده واسه ات.»
سومي را با زور طناب پيچ کردند. و بستند در يک پارچه ي سفيد. و انداختند داخل گودالي که از پيش، جلوي سکو حفر شده بود. و اطراف‌اش خاک ريختند.
مقدار زيادي سنگ هاي کوچک در اطراف ميدان ريخته بودند تا امت هميشه در صحنه به کله ي سومي بکوبند.
آخوند چاق، در مذمت زنا حرف زد. چند آيه ي عربي ي ديگر هم خواند. سپس پاسداري چند سنگ به آخوند چاق داد. او با دست هاي طاهراش! نخستین سنگ را به کله ي سومي کوفت. و بعد عده يي از مردم بر سرش سنگ زدند. سومی مرتب به چپ و راست خم می شد. شاید تقلا می کرد که خودش را از گودال نجات بدهد. اما نم توانست. از کله‌اش خون فوراه زد. و بعد نیم ساعت آرام شد و سرش به طرف جلو خم شد و خم ماند. يک نفر سوت کشيد و عده يي هم صلوات فرستادند.
آخوند از سکو پايين آمد و به همراه پاسداران محافظ اش ميدان را ترک کرد.
 
Copyright 2009 ادبیات