Thursday, December 11, 2008

«من درد مشتركم مرا فرياد كن»


«من درد مشتركم
مرا فرياد كن»

دکترعدبالعلی معصومی


در خيزش دانشجويان به پاخاسته در روز 17 اذر87 در دانشگاه تهران, اين تصوير كوتاه از شعر «عشق عمومي» شاعر بلندنام ايران ـ احمد شاملو ـ به صورت درشت نويسي بر روي نوار پارچه يي ديده مي شد و واگويه درد مشتركي بود كه در لحظه ـ لحظه اين خيزش فرياد مي شد.

شاملو شعر «عشق عمومي» را در سال 1334 پس از پرپرشدن بسياري از يارانش, ازجمله مرتضي كيوان, سرود كه به دست ماْموران حكومت كودتا به خون غلتيدند؛ در سالي كه آوار سنگين آن را در شعر «نگاه كن» اين گونه بازگو مي كند:
«سال بد
سال باد
سال اشك
سال شك.
سال روزهاي دراز و استقامتهاي كم
سالي كه غرور گدايي كرد
سال پست 
سال درد
سال عزا
سال اشك پوري
سال خون مرتضا...
شعر «عشق عمومي» يكي از شعرهاي مجموعه «هواي تازه» است كه شامل شعرهايي است كه شاملو در سالهاي 1326تا 1335 سروده است.
«عشق عمومي»
اشك رازي ست
لبخند رازي ست
عشق رازي ست
اشكِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
*
قصه نيستم كه بگويي
نغمه نيستم كه بخواني
صدا نيستم كه بشنوي
يا چيزي چنان كه ببيني
يا چيزي چنان كه بداني...
من درد مشتركم
مرا فرياد كن
*
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام
با لبانت براي همه لبها سخن گفته ام
و دستهايت با دستان من آشناست
در خلوتِ روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان,
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال
عاشق ترينِ زندگان بوده اند
*
دستت را به من بده
دستهاي تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي گويم
به سان ابر كه با توفان
به سان علف كه با صحرا
به سان باران كه با دريا
به سان پرنده كه با بهار
به سان درخت كه با جنگل سخن مي گويد
زيرا كه من
ريشه هاي تو را دريافته ام
زيرا كه صداي من
با صداي تو آشناست.
1334
شاملو در يكي دو مصاحبه درباره اين «درد مشترك» سخن مي گويد, از جمله در گفتگويي كه در 20مرداد سال 1358 زير عنوان «سندباد در مرگ» (از «شبانه ها» تا «هجراني ها») در روزنامه «بامداد» به چاپ رسيد:
«من از درد خودم فرياد زده ام و البته كه چنين است. مگر مي توان از درد ديگري فرياد زد و در ضمن صميمي و صادق نيز بود! اما اگر درد من درد تو نيز بوده؛ اگر درد من درد مشترك بوده, پس در همان حال ”درد مشترك“ را فرياد زده ام».
شاملو در گفتگويي كه در نشريه «انديشه و هنر», شماره 2, فروردين 1344 («ويژه نامه الف. بامداد») به چاپ رسيد, در همين باره با اشاره به مردم مي گويد: «من اگه انسان باشم, نمي تونم از درد شما غافل باشم؛ نمي تونم. توي عاشقونه ترين شعرهاي من يه عقيده اجتماعي پيدا مي كنين, چرا؟ براي اين كه من دور نيستم از جامعه ام. من همراه جامعه هستم. من

من حس مي كنم جامعه ام رو. و اين اصلاً تحته پرش منه».
شاملو در«شعري كه زندگي ست», از سروده هاي سال 1334 كه در مجموعه «هواي تازه» به چاپ رسيد, درباره اين «تخته پرش» شاعر روشن تر سخن مي گويد:
«موضوع شعر شاعر پيشين
از زندگي نبود.
در آسمان خشك خيالش, او
جز با شراب و يار نمي كرد گفت و گو.
او در خيال بود شب و روز
در دام گيس مضحك معشوقه پاي بند,
حال آن كه ديگران
دستي به جام باده و دستي به زلف يار
مستانه در زمين خدا نعره مي زدند!
*
موضوع شعر شاعر
چون غير از اين نبود
تاٌثير شعر او نيز
چيزي جز اين نبود:
آن را به جاي مته نمي شد به كار زد:
در راهاي رزم
با دستكار شعر
هر ديوصخره را
از پيش راه خلق
نمي شد كنار زد.
يعني اثر نداشت وجودش
فرقي نداشت بود و نبودش
آن را به جاي دار نمي شد به كار برد.
حال آن كه من
به شخصه
زماني
همراه شعر خويش
همدوشِ شنجويِ كره يي
جنگ كرده ام
يك بار هم ”حميدي شاعر“ را
در چند سال پيش
بر دار شعر خويشتن
آونگ كرده ام...
*
موضوع شعر
امروز
موضوع ديگري است...
امروز
شعر
حربة خلق است
زيرا كه شاعران
خود شاخه يي ز جنگل خلق اند
نه ياسمين و سنبل گلخانه فلان.
بيگانه نيست
شاعر امروز
با دردهاي مشترك خلق:
او با لبان مردم
لبخند مي زند,
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند مي زند...
*
الگوي شعر شاعر امروز
گفتيم:
زندگي ست!
از روي زندگي ست كه شاعر
با آب و رنگِ شعر
نقشي به رويِ نقشه ديگر
تصوير مي كند:
او شعر مي نويسد:
يعني
او دست مي نهد به جراحات شهر پير
يعني
او قصه مي كند
به شب
از صبح دلپذير
او شعر مي نويسد,
يعني
او دردهاي شهر و ديارش را
فرياد مي كند
يعني
او با سرود خويش
روانهاي خسته را
آباد مي كند.
او شعر مي نويسد,
يعني
او قلبهاي سرد و تهي مانده را
ز شوق
سرشار مي كند.
او شعر مي نويسد,
يعني
او افتخارنامه انسان عصر را
تفسير مي كند.
يعني
او فتحنامه هاي زمانش را
تقرير مي كند.
اين بحثِ خشكِ معنيِ الفاظ خاص نيز
در كار شعر نيست...
اگر شعر زندگي ست,
ما در تكِ سياه ترين آيه هاي آن
گرمايِ آفتابيِ عشق و اميد را
احساس مي كنيم.
كيوان
سرود زندگي اش را
در خون سروده است
وارتان
غريو زندگي اش را
در قالب سكوت,
اما, اگرچه قافيه زندگي
در آن
چيزي به غيرِ ضربه كشدار مرگ نيست,
در هر دو شعر
معنيِ هر مرگ زندگي ست.

No comments:

 
Copyright 2009 ادبیات