Thursday, February 21, 2008

از خواهر فروغ بودن خسته نشده ام - حرف های پورا ن فرخزاد درمورد فروغ




از خواهر فروغ بودن خسته نشده ام
حرف های پوران فرخزاد درمورد فروغ

‏"از همان دوران كودكي فروغ را پناه مي دادم و او كه بيش تر از من كتك مي خورد هميشه در آغوش من مي ‏گريست." پوران فرخزاد از خواهر كوچكش "فروغ" ياد مي كند. خواهري كه حالا سمبل شعر زنانه در ايران ‏است. درست چهل و يك سال از مرگ فروغ مي گذرد و پوران 73 ساله در خانه قديمي اش از سال هاي با ‏فروغ بودن مي گويد. او هر چند كودكي ها و نوجواني هاي دو خواهر را مرور مي كند اما حالا فروغ را ‏خواهرش نمي خواند: "فروغ شاعر محبوب من است."‏
يكي از اتاق هاي اين خانه پر از كتاب است. كتاب هايي كه پوران فرخزاد در طول سال ها نويسندگي از آن ها ‏سود جسته است. بسياري از 30 كتاب منتشر شده پوران فرخزاد درباره زنان است.‏
‏"دانشنامه زنان فرهنگ ساز ايران و جهان" يكي از آن هاست كه در دو جلد با عنوان اصلي "زن از كتيبه تا ‏تاريخ" منتشر شده است.‏
پوران زندگي حدودا چهار هزار زن را از لابه لاي سطرهاي تاريخ بيرون كشيده و در اين دانشنامه نوشته ‏است: "مكتوب كردن فعاليت زنان در دو جلد كار سختي است اما بايد ادامه پيدا كند."‏
‎‎پوران فرخزاد چقدر در سايه فروغ بوده است؟‎‎هرگز در سايه هيچ كس نبودم. نه تنها من بلكه هيچ كدام از افراد خانواده ام در سايه ديگري نبودند. من، فروغ ‏و فريدون همه براي خودمان يك جزيره جدا و مستقل بوديم. بنابراين نه فروغ زير سايه من بود و نه من زير ‏سايه او. ولي يار هم بوديم و تبادل فكري داشتيم. حتي بسياري از شعرهاي آغازين فروغ را من و فروغ نقد ‏كرديم تا شعر به وجود آيد.‏
‎‎مي خواهم بدانم خواهر فروغ بودن براي شما چه مزايا و معايبي داشته و دارد و آيا تا به حال شده ‏كه از خواهر فروغ بودن خسته شويد؟‎ ‎نه، خسته نمي شوم. چون فروغ را خيلي دوست دارم. وجودش براي من يك غرور است. اما هميشه به اين ‏موضوع فكر مي كنم كه چرا ديگران نمي توانند ما را از هم جدا كنند. درست 40 سال از مرگ فروغ مي ‏گذرد. فروغ ما جوان رفت و من الان وارد فصل آخر زندگي ام شده ام. در اين 40 سال تجربه هايي اندوخته ‏ام كه فروغ موفق نشد اين تجربه ها را كسب كند.‏‎ ‎بنابراين شخصيت ما دو نفر در اين سال ها از يكديگر جدا ‏شده است. در آغاز جواني خيلي شبيه به هم بوديم با اين تفاوت كه فروغ بسيار گستاخ و شلوغ بود و من بسيار ‏آرام و كم سخن.‏
‎‎آيا خواهر فروغ بودن مزيتي هم داشت؟‎ ‎هيچ وقت به اين مساله فكر نكردم. البته تنها خواهر فروغ بودن مطرح نيست فريدون هم هست كه شهرتش آن ‏زمان بيش از فروغ بود.‏‎ ‎اين ها در ذهن مي نشينند اما بدي هايي هم دارد.‏
‎‎چه بدي هايي؟‎ ‎چون توقع مردم نسبت به اين صاحب نام ها زياد است. نمي توانم بگويم اين مزيت بوده اما هميشه خودم را ‏وامدار اين نام مي دانم. شايد اگر نام فاميل من فرخزاد نبود شايد فعاليت هايم اين گونه محبوبيت نداشت و شايد ‏هم اين طوري معروف نمي شدم مي گويم معروف چون تا آن طرف دنيا مرا مي شناسند. شايد به خاطر نام ‏فاميل ام است. نمي دانم به اين مساله خيلي كم فكر كرده ام. اما شايد سرنوشت ما اين بوده و شايد ما سه نفر ‏‏(فروغ، فريدون و پوران) يكي باشيم، نمي دانم. + مي گويند فروغ در اوج از دنيا رفت. آيا اوج فروغ همان ‏بود يا نقطه اوج ديگري براي او متصور هستيد؟ مرگ زودرس فروغ، خودش يك مساله است. اصولا ما ‏ايراني ها اين گونه ايم و نسبت به مرگ جوان ها حالت خاصي داريم. يعني نوعي نزديكي حس مي كنيم كه اين ‏حس به فروغ كمك كرد. چون آن زمان فروغ به خاطر صراحتش زياد محبوبيت نداشت.‏
او آن قدر سياست نداشت كه حرف هايش را پنهان كند. به همين دليل در طبقه روشنفكر دشمنان زيادي داشت ‏اما مرگ نابهنگامش آن هم در جواني و به صورت برق آسا همه چيز را عوض كرد. من آن روز را به ياد ‏مي آورم كه چگونه همه دشمنانش گريه مي كردند.‏
‎‎تصوير شما از فروغ امروزي چيست؟‎ ‎نمي توانم بگويم. آدم تجربه گرايي هستم وقتي چيزي نيست كه لمسش كنم نمي توانم درباره اش هم اظهار ‏عقيده كنم. شايد به اوج مي رسيد و بيش تر از اين جهاني مي شد و شايد هم نه. هيچ يك از اعضاي خانواده ام ‏‏(البته به جز من) نمي توانند پيري را بپذيرند. پيري برايشان دردناك است. به ويژه مادر هميشه خودش را 16 ‏ساله مي ديد و وقتي كسي او را خانم بزرگ صدا مي كرد، عصباني مي شد. من فكر مي كنم فروغ هم نمي ‏توانست پيري را تحمل كند اما فقط يك فكر است و قطعي نيست.‏
مرگ فروغ براي من، مادرم، خانواده ام و دوستانش بسيار دردناك بود اما اگر از بالاي كوه به پايين نگاه ‏كنيم، مي بينيم كه شايد بايد اين طور مي شد. شايد اين به سود فروغ بود و شايد اين مرگ زودرس بود كه ‏فروغ را فروغ كرد.‏
‎‎در كتاب هايتان از جمله سفري در خط زمان و نيمه هاي ناتمام از خلق و خوي فروغ در خانه ‏نوشتيد. اما مي خواهم بدانم نگاه فروغ به زنان در زندگي عملي اش چگونه بود؟‎ ‎فروغ در كودكي بسيار پسرمآب بود. چون پدرم به پسرها بسيار توجه نشان مي داد و به دختران توجهي نشان ‏نمي داد. هر چند پدرم مرد تحصيلكرده و فرهنگ داني بود اما در اعماق وجودش مردسالار بود و زن را هم ‏همان جنس دوم سيمون دوبوار مي دانست و با صراحت اين را مي گفت.‏
همين عوامل باعث شد كه فروغ سعي كند خودش را بيش تر مثل پسران نشان دهد تا دختران. با پسرها بازي ‏مي كرد و مي رفت روي هره ديوار و از درخت بالا مي رفت. البته اين كارهاي قبل از بلوغ اش بود. بعد از ‏بلوغ خيلي آرام شد. نوعي درون گرايي در او به وجود آمد و حتي اسرارآميز شد. دو شخصيت كاملا متفاوتي ‏از او ديدم.‏‎ ‎گاهي شوخ طبع و گاهي گوشه گير، گاهي مي رفت داخل آپارتمانش و تا يك هفته هم بيرون نمي ‏آمد و از همه چيز جدا مي شد اما باز دوباره به پهنه زندگي باز مي گشت.‏
‎‎نگفتيد نگاه فروغ به زنان چگونه بود آيا او هم زن را جنس دوم تلقي مي كرد؟‎ ‎در خانواده ما پدرم مردسالار بود و مادرم هم نمونه يك زن شرقي وفادار، زني كه تسليم سرنوشت مي شود. ‏فروغ با ديدن اين سرنوشت بسيار عصباني مي شد و حتي گريه مي كرد. هميشه بين ما و پدرم جدايي وجود ‏داشت پدرم همه ما را اذيت مي كرد.‏
معلوم بود كه مادرم خسته بود اما به خاطر هفت بچه اش به ادامه زندگي ناخواسته مجبور بود. گريه مي كرد ‏و رنج مي كشيد اين اوضاع بود كه ستم بر زن را به ما نشان مي داد و در نگاه فروغ هم بي تاثير نبود.‏نظرتان درباره اين عبارت چيست: وقتي از خانه مي آيي، گزينه اشعار فروغ را با خودت بياور. احتمال ‏گريستنمان بسيار است.‏
سيدعلي صالحي كه شاعر آ ن است فروغ را خيلي دوست داشت. او فروغ را سمبل زن شاعر مي داند. فروغ ‏زبان خود آدم است. يعني وقتي شعرش را مي خواني حس مي كني فكر خودت است. شعر آن است كه در ذهن ‏باقي بماند و شعر فروغ ماندني بود.الان فروغ خواهر من نيست. 40 سال از مرگش گذشته و از خواهري دور ‏شده است. حالا فروغ شاعر محبوب من است.‏
‎‎ماندگارترين شعر فروغ در ذهن شما كدام است؟‎ ‎وهم سبز. گاه گاهي پشت پنجره مي ايستم و به زنان آن طرف پنجره كه در رفت و آمدند نگاه مي كنم و با خود ‏فكر مي كنم آيا من باخته ام؟ آيا اين ها زنده اند يا من؟‎ ‎به همين دليل وهم سبز را دوست دارم كه فروغ هم در ‏آن دچار اين حالت شده است. و نيز شعر آخرش "و اين منم زني تنها در آستانه فصلي سرد را بسيار دوست ‏دارم."‏
‎‎اين روزها بسياري از وضعيت نابسامان قبرستان ظهيرالدوله گلايه دارند. آيا شما براي بهبود ‏اوضاع ظهيرالدوله اقدامي كرده ايد؟‎ ‎متاسفانه سرايدارهاي ظهيرالدوله با من دشمني دارند نمي دانم چرا؟ معمولا روزهاي شلوغ ظهيرالدوله نمي ‏روم و فكر مي كنم اگر به ديدن خواهرم بروم بايد تنها باشم. در حال حاضر وضعيت بسيار مغشوش است و ‏حتي به شهرداري نامه اي نوشتم و گفتم كه اين جا شناسنامه فرهنگي ايران معاصر است.حتي مي توانيد براي ‏ورود پول هم بگيريد اما وضعيت فعلي ظهيرالدوله توهين آميز است.‏
همه مهمانان با گلايه از ظهيرالدوله بازمي گردند. سرايدارها در را باز نمي كنند و بعضي وقت ها كار به ‏دعوا مي كشد. مثل هميشه هيچ گوش شنوايي نيست. يك دولت دلسوز فرهنگي مي خواهيم كه بهسازي ‏ظهيرالدوله را در اولويت قرار دهد. پارسال كه در سالمرگ فروغ كتك كاري شد. حادثه اي كه هر سال اتفاق ‏مي افتد.‏
منبع: روزنامه سرمايه

No comments:

 
Copyright 2009 ادبیات