از خواهر فروغ بودن خسته نشده ام
حرف های پوران فرخزاد درمورد فروغ
"از همان دوران كودكي فروغ را پناه مي دادم و او كه بيش تر از من كتك مي خورد هميشه در آغوش من مي گريست." پوران فرخزاد از خواهر كوچكش "فروغ" ياد مي كند. خواهري كه حالا سمبل شعر زنانه در ايران است. درست چهل و يك سال از مرگ فروغ مي گذرد و پوران 73 ساله در خانه قديمي اش از سال هاي با فروغ بودن مي گويد. او هر چند كودكي ها و نوجواني هاي دو خواهر را مرور مي كند اما حالا فروغ را خواهرش نمي خواند: "فروغ شاعر محبوب من است."
يكي از اتاق هاي اين خانه پر از كتاب است. كتاب هايي كه پوران فرخزاد در طول سال ها نويسندگي از آن ها سود جسته است. بسياري از 30 كتاب منتشر شده پوران فرخزاد درباره زنان است.
"دانشنامه زنان فرهنگ ساز ايران و جهان" يكي از آن هاست كه در دو جلد با عنوان اصلي "زن از كتيبه تا تاريخ" منتشر شده است.
پوران زندگي حدودا چهار هزار زن را از لابه لاي سطرهاي تاريخ بيرون كشيده و در اين دانشنامه نوشته است: "مكتوب كردن فعاليت زنان در دو جلد كار سختي است اما بايد ادامه پيدا كند."
پوران فرخزاد چقدر در سايه فروغ بوده است؟هرگز در سايه هيچ كس نبودم. نه تنها من بلكه هيچ كدام از افراد خانواده ام در سايه ديگري نبودند. من، فروغ و فريدون همه براي خودمان يك جزيره جدا و مستقل بوديم. بنابراين نه فروغ زير سايه من بود و نه من زير سايه او. ولي يار هم بوديم و تبادل فكري داشتيم. حتي بسياري از شعرهاي آغازين فروغ را من و فروغ نقد كرديم تا شعر به وجود آيد.
مي خواهم بدانم خواهر فروغ بودن براي شما چه مزايا و معايبي داشته و دارد و آيا تا به حال شده كه از خواهر فروغ بودن خسته شويد؟ نه، خسته نمي شوم. چون فروغ را خيلي دوست دارم. وجودش براي من يك غرور است. اما هميشه به اين موضوع فكر مي كنم كه چرا ديگران نمي توانند ما را از هم جدا كنند. درست 40 سال از مرگ فروغ مي گذرد. فروغ ما جوان رفت و من الان وارد فصل آخر زندگي ام شده ام. در اين 40 سال تجربه هايي اندوخته ام كه فروغ موفق نشد اين تجربه ها را كسب كند. بنابراين شخصيت ما دو نفر در اين سال ها از يكديگر جدا شده است. در آغاز جواني خيلي شبيه به هم بوديم با اين تفاوت كه فروغ بسيار گستاخ و شلوغ بود و من بسيار آرام و كم سخن.
آيا خواهر فروغ بودن مزيتي هم داشت؟ هيچ وقت به اين مساله فكر نكردم. البته تنها خواهر فروغ بودن مطرح نيست فريدون هم هست كه شهرتش آن زمان بيش از فروغ بود. اين ها در ذهن مي نشينند اما بدي هايي هم دارد.
چه بدي هايي؟ چون توقع مردم نسبت به اين صاحب نام ها زياد است. نمي توانم بگويم اين مزيت بوده اما هميشه خودم را وامدار اين نام مي دانم. شايد اگر نام فاميل من فرخزاد نبود شايد فعاليت هايم اين گونه محبوبيت نداشت و شايد هم اين طوري معروف نمي شدم مي گويم معروف چون تا آن طرف دنيا مرا مي شناسند. شايد به خاطر نام فاميل ام است. نمي دانم به اين مساله خيلي كم فكر كرده ام. اما شايد سرنوشت ما اين بوده و شايد ما سه نفر (فروغ، فريدون و پوران) يكي باشيم، نمي دانم. + مي گويند فروغ در اوج از دنيا رفت. آيا اوج فروغ همان بود يا نقطه اوج ديگري براي او متصور هستيد؟ مرگ زودرس فروغ، خودش يك مساله است. اصولا ما ايراني ها اين گونه ايم و نسبت به مرگ جوان ها حالت خاصي داريم. يعني نوعي نزديكي حس مي كنيم كه اين حس به فروغ كمك كرد. چون آن زمان فروغ به خاطر صراحتش زياد محبوبيت نداشت.
او آن قدر سياست نداشت كه حرف هايش را پنهان كند. به همين دليل در طبقه روشنفكر دشمنان زيادي داشت اما مرگ نابهنگامش آن هم در جواني و به صورت برق آسا همه چيز را عوض كرد. من آن روز را به ياد مي آورم كه چگونه همه دشمنانش گريه مي كردند.
تصوير شما از فروغ امروزي چيست؟ نمي توانم بگويم. آدم تجربه گرايي هستم وقتي چيزي نيست كه لمسش كنم نمي توانم درباره اش هم اظهار عقيده كنم. شايد به اوج مي رسيد و بيش تر از اين جهاني مي شد و شايد هم نه. هيچ يك از اعضاي خانواده ام (البته به جز من) نمي توانند پيري را بپذيرند. پيري برايشان دردناك است. به ويژه مادر هميشه خودش را 16 ساله مي ديد و وقتي كسي او را خانم بزرگ صدا مي كرد، عصباني مي شد. من فكر مي كنم فروغ هم نمي توانست پيري را تحمل كند اما فقط يك فكر است و قطعي نيست.
مرگ فروغ براي من، مادرم، خانواده ام و دوستانش بسيار دردناك بود اما اگر از بالاي كوه به پايين نگاه كنيم، مي بينيم كه شايد بايد اين طور مي شد. شايد اين به سود فروغ بود و شايد اين مرگ زودرس بود كه فروغ را فروغ كرد.
در كتاب هايتان از جمله سفري در خط زمان و نيمه هاي ناتمام از خلق و خوي فروغ در خانه نوشتيد. اما مي خواهم بدانم نگاه فروغ به زنان در زندگي عملي اش چگونه بود؟ فروغ در كودكي بسيار پسرمآب بود. چون پدرم به پسرها بسيار توجه نشان مي داد و به دختران توجهي نشان نمي داد. هر چند پدرم مرد تحصيلكرده و فرهنگ داني بود اما در اعماق وجودش مردسالار بود و زن را هم همان جنس دوم سيمون دوبوار مي دانست و با صراحت اين را مي گفت.
همين عوامل باعث شد كه فروغ سعي كند خودش را بيش تر مثل پسران نشان دهد تا دختران. با پسرها بازي مي كرد و مي رفت روي هره ديوار و از درخت بالا مي رفت. البته اين كارهاي قبل از بلوغ اش بود. بعد از بلوغ خيلي آرام شد. نوعي درون گرايي در او به وجود آمد و حتي اسرارآميز شد. دو شخصيت كاملا متفاوتي از او ديدم. گاهي شوخ طبع و گاهي گوشه گير، گاهي مي رفت داخل آپارتمانش و تا يك هفته هم بيرون نمي آمد و از همه چيز جدا مي شد اما باز دوباره به پهنه زندگي باز مي گشت.
نگفتيد نگاه فروغ به زنان چگونه بود آيا او هم زن را جنس دوم تلقي مي كرد؟ در خانواده ما پدرم مردسالار بود و مادرم هم نمونه يك زن شرقي وفادار، زني كه تسليم سرنوشت مي شود. فروغ با ديدن اين سرنوشت بسيار عصباني مي شد و حتي گريه مي كرد. هميشه بين ما و پدرم جدايي وجود داشت پدرم همه ما را اذيت مي كرد.
معلوم بود كه مادرم خسته بود اما به خاطر هفت بچه اش به ادامه زندگي ناخواسته مجبور بود. گريه مي كرد و رنج مي كشيد اين اوضاع بود كه ستم بر زن را به ما نشان مي داد و در نگاه فروغ هم بي تاثير نبود.نظرتان درباره اين عبارت چيست: وقتي از خانه مي آيي، گزينه اشعار فروغ را با خودت بياور. احتمال گريستنمان بسيار است.
سيدعلي صالحي كه شاعر آ ن است فروغ را خيلي دوست داشت. او فروغ را سمبل زن شاعر مي داند. فروغ زبان خود آدم است. يعني وقتي شعرش را مي خواني حس مي كني فكر خودت است. شعر آن است كه در ذهن باقي بماند و شعر فروغ ماندني بود.الان فروغ خواهر من نيست. 40 سال از مرگش گذشته و از خواهري دور شده است. حالا فروغ شاعر محبوب من است.
ماندگارترين شعر فروغ در ذهن شما كدام است؟ وهم سبز. گاه گاهي پشت پنجره مي ايستم و به زنان آن طرف پنجره كه در رفت و آمدند نگاه مي كنم و با خود فكر مي كنم آيا من باخته ام؟ آيا اين ها زنده اند يا من؟ به همين دليل وهم سبز را دوست دارم كه فروغ هم در آن دچار اين حالت شده است. و نيز شعر آخرش "و اين منم زني تنها در آستانه فصلي سرد را بسيار دوست دارم."
اين روزها بسياري از وضعيت نابسامان قبرستان ظهيرالدوله گلايه دارند. آيا شما براي بهبود اوضاع ظهيرالدوله اقدامي كرده ايد؟ متاسفانه سرايدارهاي ظهيرالدوله با من دشمني دارند نمي دانم چرا؟ معمولا روزهاي شلوغ ظهيرالدوله نمي روم و فكر مي كنم اگر به ديدن خواهرم بروم بايد تنها باشم. در حال حاضر وضعيت بسيار مغشوش است و حتي به شهرداري نامه اي نوشتم و گفتم كه اين جا شناسنامه فرهنگي ايران معاصر است.حتي مي توانيد براي ورود پول هم بگيريد اما وضعيت فعلي ظهيرالدوله توهين آميز است.
همه مهمانان با گلايه از ظهيرالدوله بازمي گردند. سرايدارها در را باز نمي كنند و بعضي وقت ها كار به دعوا مي كشد. مثل هميشه هيچ گوش شنوايي نيست. يك دولت دلسوز فرهنگي مي خواهيم كه بهسازي ظهيرالدوله را در اولويت قرار دهد. پارسال كه در سالمرگ فروغ كتك كاري شد. حادثه اي كه هر سال اتفاق مي افتد.
منبع: روزنامه سرمايه
حرف های پوران فرخزاد درمورد فروغ
"از همان دوران كودكي فروغ را پناه مي دادم و او كه بيش تر از من كتك مي خورد هميشه در آغوش من مي گريست." پوران فرخزاد از خواهر كوچكش "فروغ" ياد مي كند. خواهري كه حالا سمبل شعر زنانه در ايران است. درست چهل و يك سال از مرگ فروغ مي گذرد و پوران 73 ساله در خانه قديمي اش از سال هاي با فروغ بودن مي گويد. او هر چند كودكي ها و نوجواني هاي دو خواهر را مرور مي كند اما حالا فروغ را خواهرش نمي خواند: "فروغ شاعر محبوب من است."
يكي از اتاق هاي اين خانه پر از كتاب است. كتاب هايي كه پوران فرخزاد در طول سال ها نويسندگي از آن ها سود جسته است. بسياري از 30 كتاب منتشر شده پوران فرخزاد درباره زنان است.
"دانشنامه زنان فرهنگ ساز ايران و جهان" يكي از آن هاست كه در دو جلد با عنوان اصلي "زن از كتيبه تا تاريخ" منتشر شده است.
پوران زندگي حدودا چهار هزار زن را از لابه لاي سطرهاي تاريخ بيرون كشيده و در اين دانشنامه نوشته است: "مكتوب كردن فعاليت زنان در دو جلد كار سختي است اما بايد ادامه پيدا كند."
پوران فرخزاد چقدر در سايه فروغ بوده است؟هرگز در سايه هيچ كس نبودم. نه تنها من بلكه هيچ كدام از افراد خانواده ام در سايه ديگري نبودند. من، فروغ و فريدون همه براي خودمان يك جزيره جدا و مستقل بوديم. بنابراين نه فروغ زير سايه من بود و نه من زير سايه او. ولي يار هم بوديم و تبادل فكري داشتيم. حتي بسياري از شعرهاي آغازين فروغ را من و فروغ نقد كرديم تا شعر به وجود آيد.
مي خواهم بدانم خواهر فروغ بودن براي شما چه مزايا و معايبي داشته و دارد و آيا تا به حال شده كه از خواهر فروغ بودن خسته شويد؟ نه، خسته نمي شوم. چون فروغ را خيلي دوست دارم. وجودش براي من يك غرور است. اما هميشه به اين موضوع فكر مي كنم كه چرا ديگران نمي توانند ما را از هم جدا كنند. درست 40 سال از مرگ فروغ مي گذرد. فروغ ما جوان رفت و من الان وارد فصل آخر زندگي ام شده ام. در اين 40 سال تجربه هايي اندوخته ام كه فروغ موفق نشد اين تجربه ها را كسب كند. بنابراين شخصيت ما دو نفر در اين سال ها از يكديگر جدا شده است. در آغاز جواني خيلي شبيه به هم بوديم با اين تفاوت كه فروغ بسيار گستاخ و شلوغ بود و من بسيار آرام و كم سخن.
آيا خواهر فروغ بودن مزيتي هم داشت؟ هيچ وقت به اين مساله فكر نكردم. البته تنها خواهر فروغ بودن مطرح نيست فريدون هم هست كه شهرتش آن زمان بيش از فروغ بود. اين ها در ذهن مي نشينند اما بدي هايي هم دارد.
چه بدي هايي؟ چون توقع مردم نسبت به اين صاحب نام ها زياد است. نمي توانم بگويم اين مزيت بوده اما هميشه خودم را وامدار اين نام مي دانم. شايد اگر نام فاميل من فرخزاد نبود شايد فعاليت هايم اين گونه محبوبيت نداشت و شايد هم اين طوري معروف نمي شدم مي گويم معروف چون تا آن طرف دنيا مرا مي شناسند. شايد به خاطر نام فاميل ام است. نمي دانم به اين مساله خيلي كم فكر كرده ام. اما شايد سرنوشت ما اين بوده و شايد ما سه نفر (فروغ، فريدون و پوران) يكي باشيم، نمي دانم. + مي گويند فروغ در اوج از دنيا رفت. آيا اوج فروغ همان بود يا نقطه اوج ديگري براي او متصور هستيد؟ مرگ زودرس فروغ، خودش يك مساله است. اصولا ما ايراني ها اين گونه ايم و نسبت به مرگ جوان ها حالت خاصي داريم. يعني نوعي نزديكي حس مي كنيم كه اين حس به فروغ كمك كرد. چون آن زمان فروغ به خاطر صراحتش زياد محبوبيت نداشت.
او آن قدر سياست نداشت كه حرف هايش را پنهان كند. به همين دليل در طبقه روشنفكر دشمنان زيادي داشت اما مرگ نابهنگامش آن هم در جواني و به صورت برق آسا همه چيز را عوض كرد. من آن روز را به ياد مي آورم كه چگونه همه دشمنانش گريه مي كردند.
تصوير شما از فروغ امروزي چيست؟ نمي توانم بگويم. آدم تجربه گرايي هستم وقتي چيزي نيست كه لمسش كنم نمي توانم درباره اش هم اظهار عقيده كنم. شايد به اوج مي رسيد و بيش تر از اين جهاني مي شد و شايد هم نه. هيچ يك از اعضاي خانواده ام (البته به جز من) نمي توانند پيري را بپذيرند. پيري برايشان دردناك است. به ويژه مادر هميشه خودش را 16 ساله مي ديد و وقتي كسي او را خانم بزرگ صدا مي كرد، عصباني مي شد. من فكر مي كنم فروغ هم نمي توانست پيري را تحمل كند اما فقط يك فكر است و قطعي نيست.
مرگ فروغ براي من، مادرم، خانواده ام و دوستانش بسيار دردناك بود اما اگر از بالاي كوه به پايين نگاه كنيم، مي بينيم كه شايد بايد اين طور مي شد. شايد اين به سود فروغ بود و شايد اين مرگ زودرس بود كه فروغ را فروغ كرد.
در كتاب هايتان از جمله سفري در خط زمان و نيمه هاي ناتمام از خلق و خوي فروغ در خانه نوشتيد. اما مي خواهم بدانم نگاه فروغ به زنان در زندگي عملي اش چگونه بود؟ فروغ در كودكي بسيار پسرمآب بود. چون پدرم به پسرها بسيار توجه نشان مي داد و به دختران توجهي نشان نمي داد. هر چند پدرم مرد تحصيلكرده و فرهنگ داني بود اما در اعماق وجودش مردسالار بود و زن را هم همان جنس دوم سيمون دوبوار مي دانست و با صراحت اين را مي گفت.
همين عوامل باعث شد كه فروغ سعي كند خودش را بيش تر مثل پسران نشان دهد تا دختران. با پسرها بازي مي كرد و مي رفت روي هره ديوار و از درخت بالا مي رفت. البته اين كارهاي قبل از بلوغ اش بود. بعد از بلوغ خيلي آرام شد. نوعي درون گرايي در او به وجود آمد و حتي اسرارآميز شد. دو شخصيت كاملا متفاوتي از او ديدم. گاهي شوخ طبع و گاهي گوشه گير، گاهي مي رفت داخل آپارتمانش و تا يك هفته هم بيرون نمي آمد و از همه چيز جدا مي شد اما باز دوباره به پهنه زندگي باز مي گشت.
نگفتيد نگاه فروغ به زنان چگونه بود آيا او هم زن را جنس دوم تلقي مي كرد؟ در خانواده ما پدرم مردسالار بود و مادرم هم نمونه يك زن شرقي وفادار، زني كه تسليم سرنوشت مي شود. فروغ با ديدن اين سرنوشت بسيار عصباني مي شد و حتي گريه مي كرد. هميشه بين ما و پدرم جدايي وجود داشت پدرم همه ما را اذيت مي كرد.
معلوم بود كه مادرم خسته بود اما به خاطر هفت بچه اش به ادامه زندگي ناخواسته مجبور بود. گريه مي كرد و رنج مي كشيد اين اوضاع بود كه ستم بر زن را به ما نشان مي داد و در نگاه فروغ هم بي تاثير نبود.نظرتان درباره اين عبارت چيست: وقتي از خانه مي آيي، گزينه اشعار فروغ را با خودت بياور. احتمال گريستنمان بسيار است.
سيدعلي صالحي كه شاعر آ ن است فروغ را خيلي دوست داشت. او فروغ را سمبل زن شاعر مي داند. فروغ زبان خود آدم است. يعني وقتي شعرش را مي خواني حس مي كني فكر خودت است. شعر آن است كه در ذهن باقي بماند و شعر فروغ ماندني بود.الان فروغ خواهر من نيست. 40 سال از مرگش گذشته و از خواهري دور شده است. حالا فروغ شاعر محبوب من است.
ماندگارترين شعر فروغ در ذهن شما كدام است؟ وهم سبز. گاه گاهي پشت پنجره مي ايستم و به زنان آن طرف پنجره كه در رفت و آمدند نگاه مي كنم و با خود فكر مي كنم آيا من باخته ام؟ آيا اين ها زنده اند يا من؟ به همين دليل وهم سبز را دوست دارم كه فروغ هم در آن دچار اين حالت شده است. و نيز شعر آخرش "و اين منم زني تنها در آستانه فصلي سرد را بسيار دوست دارم."
اين روزها بسياري از وضعيت نابسامان قبرستان ظهيرالدوله گلايه دارند. آيا شما براي بهبود اوضاع ظهيرالدوله اقدامي كرده ايد؟ متاسفانه سرايدارهاي ظهيرالدوله با من دشمني دارند نمي دانم چرا؟ معمولا روزهاي شلوغ ظهيرالدوله نمي روم و فكر مي كنم اگر به ديدن خواهرم بروم بايد تنها باشم. در حال حاضر وضعيت بسيار مغشوش است و حتي به شهرداري نامه اي نوشتم و گفتم كه اين جا شناسنامه فرهنگي ايران معاصر است.حتي مي توانيد براي ورود پول هم بگيريد اما وضعيت فعلي ظهيرالدوله توهين آميز است.
همه مهمانان با گلايه از ظهيرالدوله بازمي گردند. سرايدارها در را باز نمي كنند و بعضي وقت ها كار به دعوا مي كشد. مثل هميشه هيچ گوش شنوايي نيست. يك دولت دلسوز فرهنگي مي خواهيم كه بهسازي ظهيرالدوله را در اولويت قرار دهد. پارسال كه در سالمرگ فروغ كتك كاري شد. حادثه اي كه هر سال اتفاق مي افتد.
منبع: روزنامه سرمايه
No comments:
Post a Comment