Monday, February 04, 2008

درباب آمدن ابلیس با هواپیمای ایرفرانس از نوفل لوشاتو به تهران


طنزاز زری اصفهانی

و آنگاه ابلیس را دیدند که درلباس شیخان درهواپیما یی اندر شد و ابلیس نیک میدانست که جز حق تعالی و چند تن از نزدیکانش هیچکس نداند که او که بوده و از کجا پیدا شده و نه گذشته اش برکسی معلوم آید و نه آینده اش . پس به آرامی برصندلی جلوس کرد و کاسه لیسان و چاپلوسان برگردش حلقه زدند...

خبرنگارانی از همه عالم دراطرافش بودند و ابلیس با چهره ای دژم ، زمخت و عبوس چون بخت النصر برجای نشسته بود و با هیچکس سخنی نمی گفت و اما دردرون خود شاد بود و به ریش جماعت همراه می خندید و بیاد آورد روزی را که خدای عزوجل اورابه گناه دوست نداشتن آدم ار بهشت براند و او پیمان بست که انتقام از نسل آدم بستاند و هرجا که اورود آسوده اش نگذارد و اینک فرصتی شگرف بود تا به وعده خود وفا کند و آنچنان دماری از روزگار بندگان خد ا درآورد که درهیچ کجا و هیچ حاکم جابری نکرده باشد . و پس آنگاه از جماعت چاکران کسی به نزدش آمد و اورا امام خویش خواند و پرسید که آیا او بعد از سالیان دوری از سرزمین موعود دربازگشت چه احساسی دارد ؟ و ابلیس ترشرو وبا چشمانی شربار و خشماگین پاسخ داد که <<هیچ>> و این تنها کلام او بود درتمام طول راه

.د رجامه شیخ گشت پنهان شیطان

تا بلکه بگیرد انتقام از انسان

پرسید کسی که شیخ احساس تو چیست

غرید که هیچ و کس ندانست چه سان

و کاسه لیسان و ابلیس بچه گان گفتند که کلامی بس متعالی بوده است و از جن و انس تا کنون کسی چنین مختصر و موجز احساساتش را شرح ننموده است . و آنگاه کلامش را شاعران و ادیبان بسیاری به تعبیر برنشستند و گفتند که هرحرف آن هزار معنا دارد وباید تمام لغاتی را که در زبان های عربی و پارسی با ها آغاز میشود و درخود یا و چ را مستتردارد بیابند و پس از تحقیق بسیار به کلمات هراس و هرمله و هرزه و هلاهل رسیدند و یاوه و یوغ و چرک و چلغوز و چرند و چادر و گفتند که از ترکیب همه اینها احساس شیخ بیرون آید و اما عارفی جهان بین بود که درمعنای هیچ بسیار جستجو کرد و گفت که خداوند گار درسینه ابلیسان قلب ننها ده است و ابلیس را هیج احساس نیست و چون بگوید که هیج معنا همان هیج باشد و لاغیر

و بندگان خدا فرش سرخ بگسترانده بودند و به طمع پیشبازی روح خدا ( نامی که ابلیس برخود نهاده بود) فوج فوج به قبرستان ( که اولین جایگاه جلوس ابلیس بود ) داخل شدند ورنج بسیار ببر د ند در آن روز که بخصوص برای قضای حاجت صفی بود بطول چند هزار . و نه هیچ غذایی بود برای رفع جوع و فاصله های زیادی را با پای پیاده پیمودند و ابلیس درقبرستان دروغ های بسیار بگفت .

و همانطور که خدواند عز ووجل درقرآن کریم فرموده بود آنانی که فریب ابلیس را خوردند به عذاب اند ر سازد . ابلیس بچگان درسرزمین موعود حاکم شدند وبسیار بکشتند و بسوزاندند و به زنجیر کشیدند و جنگ و ویرانی و درد و بلا و تباهی به ارمغان آورند و درتاریخ ها نگاشتند که اگر آن قوم ابلیس را درلباس شیخ و گرگ را درلباس میش شناخته بودند این چنین خواری و ذلت درنیفتاده بودند

درجامه هرشیخ ببین شیطانی

هشدار که بس گرگ شود چوپانی

چو ن چشم ببندی به حقایق بینی

درآتش مکر سوخته خلقانی

6 comments:

Anonymous said...

خانم اصفهانی طنز بسیار جالبی است . شما هم شاعرید و هم طنز پرداز . بیشتر طنز بنویسید . موفق باشید
مهرداد از تکزاس

زری said...

بسیار عالی بود . موفق باشید - اکبر

Anonymous said...

طنز شیرینی بود . دوست گرامی سربزن
آیدا
ayenehyaemovazi.iranblog.com

Anonymous said...

Madar bozorgam keh ahle hamedan bood, roozi keh Khomini resid migoft :
Bepa, bepa a rishash khoon mibareh !
Agar az rahe tehran be ghom beravid mibinid gol forooshan javan va khordsal dar garmaye 45° gol miferoshand baraye ghabreh Eblis.
Khomeini ey Emam !

Anonymous said...

khaili gooya bood dastat dard nakonad

syrous

mehran said...

مثل همیشه عالی بود.

 
Copyright 2009 ادبیات