چند دوبیتی تازه از : حبیب الله بخشوده
۱
نه سنگم تا قیامت بد بمانم
نه بارانم که پشت سد بمانم
نمی دانم چه هستم هر چه هستم
دلم اینجا نمی خواهد بمانم
۲
من از اول سفالی ساده بودم
میان آب و گل افتاده بودم
به طاهر می رسد اجداد روحم
که درویشی دوبیتی زاده بودم
۳
غزل خوب است از آن بهتر دوبیتی
رفیق اول و آخر دوبیتی
برایم خانه ی سبزی بسازید
دوبیتی در دوبیتی در دوبیتی
۴
گره از روسری را باز کردی
شبی افسونگری را باز کردی
بر ابرو سرکه بر لب ها شکر خند
دری بستی دری را باز کردی
۵
به هر در می زنم مشتم شکسته
اشارات سرانگشتم شکسته
توانی نیست سر بردارم از خاک
غم بی مادری شتم شکسته
۶
اگر شب بود بی یاور نبودم
اگر تب بود بی بستر نبودم
میان این همه تنهایی و غم
دلم خوش بود بی مادر نبودم
۷
من این سوی و تو آن سو مانده در گل
کی آخر می رسد بارم به منزل
نه ط.وفان می برد رختش ز دریا
نه دریا می کشد پایش ز ساحل
۸
نه صیقل می زنم این واژه ها را
نه قیچی بال الفاظ رها را
برای آنکه با باران برویم
به شعرم می کشم پای خدا را
Tuesday, July 29, 2008
چند دوبیتی از : حبیب الله بخشوده
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment