Tuesday, July 15, 2008

سرودها راشاعران نمینویسند




پس از شنیدن مارسیز
اسماعیل وفا یغمائی


سرودها را شاعران نمینویسند
سرود وقتی زاده میشود
که ملت می خواهد بمیرد
تا زاده شود
وقتی که مردان و زنان
به انتهای سنگ و تاریکی می رسند.
به انتهای نومیدی و امید
به انتهای اشک وسکوت
***
ملت
آخرین جرعه آب و شرابش را می نوشد
آخرین تکه نانش را می بلعد
کمربند و بند کفشهایش را می بندد
از شلیک سوزنده تفنگ و تیزی درنده تیغه شمشیرش اطمینان میابد
برای آخرین بار در آینه می نگرد
ولی چیزی نمی بیند
نه چیزی میبیند و نه نامش را به یاد می آورد
و از خانه بیرون می آید
بر تکه های پاره شده شناسنامه اش
بی نام، بی چهره و مسلح
بی آنکه درها و پنجره ها را ببندد
و بگوید به امید دیدار
***
نه خدا و نه شیطان
نه مقدسانی که قرار است از فراز تنگه ها
با در لباده هاشان افتد
و نه فرشتگان محافظ
یاکمکهای دولتهای دور دست
در خیابان یا بیابان
تنها خشم است و اراده و پولاد
جوشنده از اعماق ناشناس ترین مویرگهای مردم و فقط مردم
مردمی که ناتوانی هایشان پایان یافته است
تنها خروش همگانی است
جویبارهائی از گلوگاه بیشماران
و چرخان
چون توفانی، گرد بادی، دریائی خروشان بر فراز سرها
برخیزید! فرزندن میهن
بر خیزید له شدگان،غارت شدگان، دریده شدگان
برخیزید به سخره گرفته شدگان،تحقیر شدگان، به هیچ گرفته شدگان
بازیچه شدگان ماهها و سالها و دهه ها
اینک فرا رسیدن صبح زندگی یا غروب مرگ
بامداد شکست یا شامگاه پیروزی
برگورهای ستمدیدگان یا ستمگران
و سرود، سرودها زاده میشوند
بیرحم و سرخ و قاطع
شعله ور وبی هراس ومهاجم
تا آخرین نفر و آخرین واژه
سرودها را شاعران نمینویسند
چهارده ژوئیه دو هزار و هشت

No comments:

 
Copyright 2009 ادبیات