Tuesday, July 29, 2008

من و تو ، درخت و بارون…- شاملو

من و تو ، درخت و بارون…



من باهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتاي بارون تو باغم مي‎كنه
ميون جنگلا تاقم مي‎كنه



تو بزرگي مث شب
اگه مهتاب باشه يا نه
تو بزرگي
مث شب



خود مهتابي تو اصلا، خود مهتابي تو
تازه، وقتي بره مهتاب و هنوز
شب تنها
بايد
راه دوري رو بره تا دم دروازه‎ي روزـ
مث شب گود و بزرگي
مث شب



تازه، روزم كه بياد
تو تميزي
مث شبنم
مث صبح



تو مث مخمل ابري
مث بوي علفي
مث اون ململ مه نازكي:
اون ململ مه
كه رو عطر علفا، مثل بلاتكليفي
هاج و واج مونده مردد
ميون موندن و رفتن
ميون مرگ و حيات



مث برفايي تو
تازه آبم كه بشن برفا و عريون بشه كوه
مث اون قله‎ي مغرور بلندي
كه به ابراي سياهي و به باداي بدي مي‎خندي…



من باهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتاي بارون تو باغم مي‎كنه
ميون جنگلا تاقم مي‎كنه



احمد شاملو

No comments:

 
Copyright 2009 ادبیات