خانه محصص محقر نبود
مانا نيستاني - سه شنبه 23 مهر 1387 [2008.10.14]
محصص اعتقاد داشت که "کاريکاتور هنر رپرتاژ است" و آثار او جداً تجسم چنين باوري است. او روح زمانه را آن طور که مي ديد به تصوير مي کشيد، در وقايع نگاري هاي صادقانه او، اين تنها قدرت و قدرتمدار نبودند که در قالب شاهان و شاهزادگان قجر هجو مي شدند، کاسه ليسان و بندگان قدرت هم به هجو در مي آمدند، اينجا است که نيش طنز محصص محدود به دامنه قدرت نمي ماند و ما مردمان را هم مي نواخت...
حدود يک ماه پيش از من خواسته شد مطلبي درباره اردشير محصص بنويسم بابت هفتاد سالگي اش. فشردگي کار و تنگ بودن وقت را بهانه کردم و ننوشتم. حالا قلم برداشته ام که به خاطر مرگ او چيزي بنويسم. مگر نه اينکه ما مرده بزرگان مان را عزيزتر مي داريم تا زنده شان را؟
بايد اعتراف کنم که علت اصلي قصور ماه قبل، چيزي وراي زمان اندک و کار زيادم بود. احساس مي کردم چنين متني را بايد ستايشگران واقعي محصص بنويسند نه من که هيچگاه شيفته آثار او نبوده ام. در واقع اگر قرار بر انتخاب در نسل قديم باشد با تمام احترامي که براي محصص قائل هستم، از لحاظ ايده و نگاه، کارتون هاي کامبيز درمبخش و از حيث سبک اجرا، طراحي هاي استادانه داريوش رادپور را ترجيح مي دهم. دنياي محصص هميشه به نظرم زياد از حد انتزاعي، شخصي و خاص آمده و خود او هم عمداً تلاشي براي مأنوس کردن ذهنيات اش نمي کرد. درست مثل کارهاي ديويد لينچ؛ يا با فضاي ذهني و مؤلفه هاي بصري هنرمند، ارتباط برقرار مي کني و لذت مي بري يا خير..
با تمام اين اوصاف خوب مي دانم که به عنوان يک کارتونيست ايراني که انديشمندي را ارج مي نهد و کارتون را وراي ابزار خنديدن و خنداندن، روشي براي واگويي ذهنيات هنرمند و بازتاب دنياي اطراف اش مي داند، عميقاً مديون اردشير محصص هستم چرا که بي شک، او اولين کارتونيست ايراني بود که اين رسانه را از هرزگردي هاي متداول در سطح وقايع، معطوف به اعماق ذهن کارتونيست کرد و رنگ و بويي شخصي و هنرمندانه به آن بخشيد. بسياري وجهه افسانه اي محصص را حاصل تبليغات حلقه هاي روشنفکري دهه هاي چهل و پنجاه مي دانند. به نظر من، کسب اعتبار بين روشنفکران يک نسل هم، کار هر کسي نيست و قابليت هاي انکارناپذيري مي خواهد که البته، محصص داشت.
محصص نشان داد که کارتون ايراني مي تواند مانند سينما، تئاتر، شعر و داستان، محصولي روشنفکرانه و تأمل برانگيز باشد و اين براي نخبگان آن دوره، که کارتون را فقط در قالب فکاهه هاي توفيق و امثالهم ديده بودند بديع و شوق برانگيز بود، طبيعي است که محصص را از اين بابت بسيار ستودند و گاه، طريق افراط را پيمودند اما تقصير از محصص نبود. سال ها بايد مي گذشت تا قضاوت ها به اعتدال مي نشست و نگاه هاي مدرنيستي و کم انعطاف دهه هاي چهل و پنجاه در ستايش کارتون روشنفکرانه و مذمت آثار عام پسند، جاي خود را به امتزاج انديشه و لبخند، تفکر و مخاطب باوري دهه هفتاد و هشتاد مي داد.
محصص اعتقاد داشت که "کاريکاتور هنر رپرتاژ است" و آثار او جداً تجسم چنين باوري است. او روح زمانه را آن طور که مي ديد به تصوير مي کشيد، در وقايع نگاري هاي صادقانه او، اين تنها قدرت و قدرتمدار نبودند که در قالب شاهان و شاهزادگان قجر هجو مي شدند، کاسه ليسان و بندگان قدرت هم به هجو در مي آمدند، اينجا است که نيش طنز محصص محدود به دامنه قدرت نمي ماند و ما مردمان را هم مي نواخت- اين خصيصه را يکي از روزنامه هاي عصر، به "تمسخر مردم ايران" تعبير کرده است- استفاده آگاهانه او از مؤلفه هاي نقاشي قاجار و کاراکترها و فضاهاي تاريخي، وراي علاقمندي به ريشه هاي هنر ايراني، بازتابنده نگاه پرسشگر و منتقدانه او به جامعه ايراني است که انگار نهال هرز دردهاي تاريخي اش را آبياري کرده، به درختي بدل ساخته و در سايه اش لميده است. محصص، در بهترين آثارش ريشه هاي اين درخت بي بار و ثمر را نشانه مي رود همانطور که بيضايي در نمايشنامه هاي اش و هدايت در داستان هاي اش چنين مي کنند.
در بيشتر نوشته هايي که اين چند روز در رثاي محصص خوانده ام بر اين تأکيد شده است که او در "خانه محقرش" در نيويورک، در تنهايي درگذشت. به باور من خانه واقعي محصص، جهان ذهني بي حد و حصر و ناميراي او است که هيچ نسبتي با واژه "محقر" ندارد، نه چهارديواري کوچکي که کالبدش در آن آرام گرفت. روح اش شاد.
roozonline
No comments:
Post a Comment